بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
به نام خداوند بخشنده مهربان
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن
خدایا، ولىّ ات حضرت حجّه بن الحسن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی
که درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد
هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ
در این لحظه و در تمام لحظات
وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ
سرپرست و نگاهدار و راهبر و یارى گر
دَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ
و راهنما و دیدبان باش، تا او را به صورتى
طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا”
که خوشایند اوست ساکن زمین گردانیده،
و مدّت زمان طولانى در آن بهرهمند سازى
دعای
س تو کی می آیی؟!
ورق های روزگار کهنه شد
صداقت ها نم کشید
قرص ماه گم شد در حوضچه شب
گل قالی پوسید
زیر پای علفهای هرز
خورشيد
نگران در تب بالای خود
گل آفتابگردان
افسرده در سکنج سایه ای
پس تو کی می آیی
که فضا را متحول
رنگ را جان
وعشق را
رمق بی افزایی …
پ
امروز به گمانم که شمس بی تاب است
از تابش توست؟ شاید که آمده باشی
روزهایمان که یک به یک پوچ است
روزی خوش است که تو آمده باشی
در قلب سیه که سرد و تاریک است
یک کورسوی امید است شاید که آمده باشی
این طوطیا به چشمم اثر نمی کند اما
باز هم به دیده می کشم شاید که آمده باشی
ما منتظریم و پلک دل ناکسان بپرد!!!
از دلهره است شاید که آمده باشی
در خواب غفلتیم و امید به این داریم
با نامه ی کوفیان شاید که آمده باشی
گویند که در ماه محرم آیی
ای ماه من، ماه تو است شاید که آمده باشی
این هفته جمعه را تمام می خوابم
از شنبه می نگرم شاید که آمده باشی
شاید…
خدا کند که بهار رسیدنش برسد
شب تولد چشمان روشنش برسد
چو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد
هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ
که آن انارترین روز چیدنش برسد
چه سالها که درین دشت ، خوشه چین ماندم
که دست خالی شوقم به خرمنش برسد
بر این مشام و بر این جان چه میشود یارب!
نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد
خدای من دل چشم انتظار من تا چند
به دور دست فلک بانگ شیونش برسد؟
چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن؟
خدا کند که از آن دور توسنش برسد
سعید بیابانکی
یک …
رسیده ام به چه جایی… کسی چه می داند
رفیق گریه کجایی؟ کسی چه می داند
میان مایی و با ما غریبه ای… افسوس
چه غفلتی! چه بلایی! کسی چه می داند
تمام روز و شبت را همیشه تنهایی
«اسیر ثانیه هایی» کسی چه می داند
برای مردم شهری که با تو بد کردند
چگونه گرم دعایی؟ کسی چه می داند
تو خود برای ظهورت مصمّمی اما
نمی شود که بیایی کسی چه می داند
کسی اگرچه نداند خدا که می داند
فقط معطل مایی کسی چه می داند
اگر صحابه نباشد فرج که زوری نیست…
تو جمعه جمعه می آیی کسی چه می داند
کاظم بهمنی
رسیده ام ….
منتظر مانده زمین تا که زمانش برسد
صبح همراه سحرخیز جوانش برسد
خواندنی تر شود این قصه از این نقطه به بعد
ماجرا تازه به اوج هیجانش برسد
پرده ی چاردهم وا شود و ماه تمام
از شبستان دو ابروي کمانش برسد
لیله القدر بیاید لب آیینه ی درک
سوره ی فجر به تاویل و بیانش برسد
نامه داده ست ولی عادت یوسف اینست
عطر او زودتر از نامه رسانش برسد
شعر در عصر تو از حاشیه بیرون برود
عشق در عهد تو دستش به دهانش برسد
ظهر آن روز بهاري چه نمازي بشود
که تو هم آمده باشی و اذانش برسد
قاسم صرافان
انتظار…
هزار جمعه ی بی تو گذشته از عمرم
رفیق حادثه هایی به رنگ تقدیری
اسیر ثانیه هایی شبیه زنجیری
در این رسانه ی دنیا میان برفک ها
نه مانده از تو صدایی نه مانده تصویری
رسیده سن حضورت به سن نوح اما
شمارِ مردم کشتی نکرده تغییری
هزار جمعه ی بی تو گذشته از عمرم
هزار سال پیاپی دچار تأخیری
شبیه کودک زاری شدم که در بازار…
تو دست گمشده ها را مگر نمی گیری؟
کاظم بهمنی
اللهم عجل لولیک الفرج
هزار…