ghalb
حاج امین در خانه را کاملا باز کرد. تاکسیاش را از خانه بیرون آورد. به خیابان اصلی رفت . با حرکت آرام به کنارهی خیابان نگاه می کرد و مسافران را سوار می کرد. مسافرِ اول پیاده شد و گفت : آقا ! چقدر باید بدهم ؟
حاج امین به بالای شیشهی جلو نگاهی کرد . زیر لب چیزی گفت. بعد به مسافر رو کرد و گفت: 100 تومان.
تاکسی پولش را گرفت و حرکت کرد.
اندکی بعد، مسافر دوم گفت: «آقا اینجا پیاده می شم. چقدر می شه »
دوباره حاج امین به بالای شیشهی جلو نگاهی کرد . زیر لب چیزی گفت. بعد به مسافر گفت: 125 تومان.
مسافر از قیمت منصفانه اش تعجب کرد. آرام به شیشهی جلو نگاهی کرد. روی کاغذ سادهای با خط زیبا نوشته بود:
. امان ز لحظهی غفلت که شاهدم باشی یا بن الحسن .
بازهم – صحبت فرداست قرارِ ما ها
بازهم – خیر ندیدیم از این فردا ها
چقدر پای همین وعده ی تو پیرشدند
جگر ” مادر ها ” موی سر ” بابا ها “. . .
یا صاحب الزمان
دلتنگت که میشوم
آسمان هم دلش ریش میشود…
ای از تبار یاس های خوش بو
تو ای به رنگ سرمستی
پنهان شده ای که چه؟!
تابستان بهانه است
سرزمینمان داغدار کوچ توست…
غبار دوریت طراوت را مسموم کرده
و انگورها مستی ز تو میطلبند .
به گمانم کم سویی اخترکان محصول غیبت های توست…
… ای حسن تعلیل جهان!
نمایان شو
تا آرامش بر ظرف زمان طلاکوب شود…
تقدیم به امام زمان ” راد “
دلتنگت که میشوم
آسمان هم دلش ریش میشود…
ای از تبار یاس های خوش بو
تو ای به رنگ سرمستی
پنهان شده ای که چه؟!
تابستان بهانه است
سرزمینمان داغدار کوچ توست…
غبار دوریت طراوت را مسموم کرده
و انگورها مستی ز تو میطلبند .
به گمانم کم سویی اخترکان محصول غیبت های توست…
… ای حسن تعلیل جهان!
نمایان شو
تا آرامش بر ظرف زمان طلاکوب شود…
تقدیم به امام زمان ” راد “
دلتنگت که میشوم
آسمان هم دلش ریش میشود…
ای از تبار یاس های خوش بو
تو ای به رنگ سرمستی
پنهان شده ای که چه؟!
تابستان بهانه است
سرزمینمان داغدار کوچ توست…
غبار دوریت طراوت را مسموم کرده
و انگورها مستی ز تو میطلبند .
به گمانم کم سویی اخترکان محصول غیبت های توست…
… ای حسن تعلیل جهان!
نمایان شو
تا آرامش بر ظرف زمان طلاکوب شود…
تقدیم به امام زمان ” راد “
دلتنگت که میشوم
آسمان هم دلش ریش میشود…
ای از تبار یاس های خوش بو
تو ای به رنگ سرمستی
پنهان شده ای که چه؟!
تابستان بهانه است
سرزمینمان داغدار کوچ توست…
غبار دوریت طراوت را مسموم کرده
و انگورها مستی ز تو میطلبند .
به گمانم کم سویی اخترکان محصول غیبت های توست…
… ای حسن تعلیل جهان!
نمایان شو
تا آرامش بر ظرف زمان طلاکوب شود…
تقدیم به امام زمان ” راد “
دلتنگت که میشوم
آسمان هم دلش ریش میشود…
ای از تبار یاس های خوش بو
تو ای به رنگ سرمستی
پنهان شده ای که چه؟!
تابستان بهانه است
سرزمینمان داغدار کوچ توست…
غبار دوریت طراوت را مسموم کرده
و انگورها مستی ز تو میطلبند .
به گمانم کم سویی اخترکان محصول غیبت های توست…
… ای حسن تعلیل جهان!
نمایان شو
تا آرامش بر ظرف زمان طلاکوب شود…
تقدیم به امام زمان ” راد “
دلتنگت که میشوم
آسمان هم دلش ریش میشود…
ای از تبار یاس های خوش بو
تو ای به رنگ سرمستی
پنهان شده ای که چه؟!
تابستان بهانه است
سرزمینمان داغدار کوچ توست…
غبار دوریت طراوت را مسموم کرده
و انگورها مستی ز تو میطلبند .
به گمانم کم سویی اخترکان محصول غیبت های توست…
… ای حسن تعلیل جهان!
نمایان شو
تا آرامش بر ظرف زمان طلاکوب شود…
تقدیم به امام زمان ” راد “
یاد آمدم که در دل شب ها هزار بار
دست نوازشم به سر و رو کشیده بود
از خود برون شدم به تماشای روی او
کی لذت وصال بدین حد رسیده بود
چون محو شد خیال پدر از نظر مرا
اشکی به روی گونه زردم چکیده بود
(سهراب سپهری)
پدر دست یاری تو
اگه دستامو نگیره
کوره راه رفتن من
مثل شب هام می شه تیره
(مهدی فرجی)
چیزی را گم کرده ام
شاید هم کسی را…
و یا… شاید خودم را…
هر چه هست تو نیستی!
تو تنها جزئی از زندگی منی
که هیچ وقت گمش نمی کنم…
آرامشم را گم کرده ام…
سکوتم، و اعتمادم…
حس با مردم بودن را دیگر حس نمی کنم!
اعتماد داشتن را نمی فهمم!
آرامشم را نمی یابم…
باید همین حوالی باشد
آرامشم را می گویم!
شاید من زیاد دنبالش نگشته ام!
صندوقچه ی قدیمی مادر بزرگ را هم
خوب زیر و رو کرده ام اما نیست!
نه اینکه از اول نبوده ها!
الان نیست…
بودنش را خوب یادم هست!
و حتی رفتنش را…
شاید چون پشتش آب نریختم
بازنگشته…
آرامشم را می گویم!
شاید چون قدرش را نمی دانستم نمی آید…
چقدر جایش در زندگی ام خالیست…
زیاد که می گردم، خودم را هم گم می کنم!
کاش تو می آمدی از دور برای کمک!
اینجا همه چیز بهم ریخته
و من لابه لای همه ی گم شده هایم
گم شده ام…!