دريا غريق مرحمت بي كران تو هفت آسمان تجلي رنگين كمان تو خورشيد ناز مي كشد از ذرهاي خاك آنجا كه صبح مي گذرد كاروان تو صدها فرشته بال نهادند بر زمين تا دامن خديجه شود ميزبان تو بهتر شد آن زنان قريشي نيامدند حوا و مريم اند پرستار جان تو بر قلبهاي خسته ما هم نزول كن اي جبرئيل تا به سحر هم زبان تو يك شاخه ياس در دل مجروح كاشتيم تنها به احترام مزار نهان تو در بارش است رحمت بي حد ابر تو پنهان شده است مثل شب قدر قبر تو تسبيح تو كه تربت حمزه به قاب داشت در سينه اش شميم دعاهاي ناب داشت از كور نيز وقت سخن رو گرفته اي هر چند چهره تو ز نور احتجاب داشت در شكر روز ه ا ي كه در سه افطار با تو بود دستت براي خواهش سائل جواب داشت جسمت نخواست رخت عروسي به تن كند از بسكه از بساط جهان اجتناب داشت با عطر يازده سحر اين باغ آشنا ست هر چند عمر مادر گلها شتاب داشت بيتي به شعر صائب تبريزي آمده است آن شاعري كه طبع روان همچو آب داشت ((چون صبح زندگاني روشندلان دمي است آن هم دمي كه با عث احياي عالمي است )) اي جلوه شكوه و جلال پيمبري تو حجت هميشه به آل پيمبري قد راست كرده بود و تنومند مانده بود از آب چشمه ي تو نهال پيمبري آنجا كه بحث كيفيت عرش مي شود جز سينه ی تو نيست مثال پيمبري مرهم به زخم هاي احد بيشتر بنه تو با خبر هميشه ز حال پيمبري كمتر به سينه جاي بده بوسه ي نبي جاري شده است اشك زلال پيمبري اين لحظه هاي اخر از احمد جدا مباش اسوده نيست بي تو خيال پيمبري قدري صبور باش بهشت دل نبي تو زود مي رسي به وصال پيمبري چون تو تمام آينه خلق احمدي هر روز روز تو ست به سال پيمبري ايام شادماني و روز ولادت است هنگام شاد بودن و وقت عبادت است در مصحف خداي تعالي نوشته بود اين نور با طهور ولايت سر شته بود پيش از شروع خلقت اين خاك و آسمان اين دانه را به مزرعه عرش كشته بود از بسكه بود دست توسل به سمت تو هر گوشه اي ز چادر تو رشته رشته بود چندي به التماس زمين كرده اي نزول اين آخرين مسافرت يك فرشته بود عالم هنوز طعم محبت به جان نداشت حب تو در صحيفه مومن نوشته بود ما را ببخش مدح تو كوثر نداشتيم ما غير چند واژه ابتر نداشتيم هر دختري كه ام امامت نمي شود يا مادر پيمبر رحمت نمي شود در مجمع خلايق حق فاطمه يكي است اين وحدت است شامل كثرت نمي شود آنجا كه پاي كفو علي هست در ميان هر دختري كه لايق وصلت نمي شود از اينكه آب مهريه ات بود روشن است هر خانه اي كه خانه رحمت نمي شود فردا بيا كه باز قيامت بپا كني اي بانويي كه بي تو قيامت نمي شود با اشتياق سمت صراط آوريد رو زهرا بدون برگ شفاعت نمي شود اين سينه باز حال و هواي مدينه خواست يا رب دعاي كيست اجابت نمي شود آخر مدينه راز پس پرده داشته است آخر مدينه يار سفر كرده داشته است لطف مدام حضرت ياسين به دست توست آري دعا به دست تو آمين به دست توست آنجا كه سينه در تب اندوه سوخته است آرامش دوباره وتسكين به دست توست پير خمين جلوه ي فرزندي ي تو داشت يعني كه عزت و شرف دين به دست توست آنجا كه ابر فتنه گري سايه گسترد نابودي تمام شياطين به دست توست اسلام با دعاي تو پيروز مي شود آري كليد فتح فلسطين به دست توست اين انقلاب جلوه اي از كوثر تو بود بر روح تو سلام خدا و دو صد درود
سروده جواد محمد زماني
*****شعر امام زمان******
«شعر امام زمان»
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پیش طبیب آمدهام، درد میکشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که این گره ها وا شود همین!
اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمیکنم
حق میدهم که بنده دنیا کنی مرا
من، سالهاست میوه ی خوبی ندادهام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا
آقا برای تو نه ! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم ؛ تو آینهای گم نمیشوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانهات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا
*علی اکبر لطیفیان*
«شعر امام زمان»
اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري
کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟
چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي
اي آنکه در حجابت درياي نور داري
من غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟
برعکس چشمهايم چشمي صبور داري
از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما
کوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟
در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويت
کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟
*****شعر امام زمان******
«شعر امام زمان»
از ميان اشک ها خنديده مي آيد کسي
خواب بيداري ما را ديده مي آيد کسي
با ترنم با ترانه با سروش سبز آب
از گلوي بيشه خشکيده مي آيد کسي
مثل عطر تازه تک جنگل باران زده
در سلام بادها پيچيده مي آيد کسي
کهکشاني از پرستو در پناهش پرفشان
آسمان در آسمان کوچيده مي آيد کسي
خواب ديدم , خواب ديده در خيالي ديده اند
از شب ما روز را پرسيده مي آيد کسي
*****شعر امام زمان******
دیگر آن خندهی زیبا به لب مولا نیست
همه هستند ولی هیچ کسی زهرا نیست
قطرهی اشک علی تا به ته چاه رسید
چاه فهمید که کسی همچو علی تنها نیست
شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ ﴿١﴾ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ ﴿٢﴾ إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الأبْتَرُ ﴿٣﴾
این شبها علی بر بالین فاطمه می نشیند
بغض می کند از اینکه امشب شاید شب آخر باشد
بغض می کند از کبودی ماه
علی تا صبح نمی خوابد
با هر گردش فاطمه در بستر هزار بار میمیرد
می گوید فاطمه جان، ببین می توانی بمانی ؛ بمان!
پس چه شد با علی همسفر ماندنت؟
دری بساز برایم ز چوب های نسوز
دری که دیرتر آتش بگیرد ای نجار
دری به عرض من و جبرئیل و یک تابوت
دری به طول قد و قامت خم عمار
در انتها ، سر هر میخ تیز را کج کن
مهم تر از همه این است؟! خاطرت بسپار یا زهرا (س)