• فهرست مطالب 
  • تماس  

یوسف رحیمی

07 مرداد 1395 توسط آشنا

وقت است که از چهره‌ی خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شب‌های جدایی»

اسپندم و در تاب و تب از آتش هجران
«چون عودم و از سوختنم نیست رهایی»

«من در قفس بال و پر خویش اسیرم»
ای کاش تو یکبار به بالین من آیی

در بنده‌نوازی و بزرگی تو شک نیست
من خوب نیاموختم آداب گدایی

عمری‌ست که ما منتظر آمدنت، نه
تو منتظر لحظه‌ی برگشتن مایی

می‌خواستم از ماتم دل با تو بگویم
از یاد رود ماتم و دل چون تو بیایی

امشب شده‌ای زائر آن تربت پنهان؟
یا زائر دلسوخته‌ی کرب‌و‌بلایی

ای پرسشِ بی‌پاسخِ هر جمعه‌ی عشّاق
آقا تو کجایی؟ تو کجایی؟ تو کجایی؟

 

 نظر دهید »

کاظم بهمنی

07 مرداد 1395 توسط آشنا

رسیده ام به چه جایی… کسی چه می داند
رفیق گریه کجایی؟ کسی چه می داند

میان مایی و با ما غریبه ای… افسوس
چه غفلتی! چه بلایی! کسی چه می داند

تمام روز و شبت را همیشه تنهایی
«اسیر ثانیه هایی» کسی چه می داند

برای مردم شهری که با تو بد کردند
چگونه گرم دعایی؟ کسی چه می داند

تو خود برای ظهورت مصمّمی اما
نمی شود که بیایی کسی چه می داند

کسی اگرچه نداند خدا که می داند
فقط معطل مایی کسی چه می داند

اگر صحابه نباشد فرج که زوری نیست…
تو جمعه جمعه می آیی کسی چه می داند

 

 نظر دهید »

میلاد یعقوبی

07 مرداد 1395 توسط آشنا

چون جلوه کنی شمس وقمر را اثری نیست
سر تر ز شما تا ابدالدهر سری نیست

ما گله بی صاحب و گرگان به کمینند
غیر از تو در این بیشه دگر شیر نری نیست

برگرد که ما را به در خانه رسانی
ما را به جهان غیر شما راهبری نیست

با زا که دگر جان به لب آمد ز فراقت
بی روی شما لیله ما را سحری نیست

آتش زده بر خرمن جان غصه جانکاه
از دوریتان بر تن ما بال و پری نیست

هرچند که دوریم ز تو ای در رحمت
با ذکر شما بر رخ ما بسته دری نیست


**************

 نظر دهید »

فرزاد نظافتی

07 مرداد 1395 توسط آشنا

تنها ترین امام زمین، مقتدای شهر
تنها، چه میکنی؟ تو کجایی؟ کجای شهر؟

وقتی کسی برای تو تب هم نمی کند
دیگر نسوز این همه آقا به پای شهر

تو گریه میکنی و صدایت نمی رسد
گم می شود صدای تو در خنده های شهر

تهمت، ریا و غیبت و رزق حرام و قتل
ای وای من چه می کشی از ماجرای شهر

دلخوش نکن به “ندبه”ی جمعه، خودت بیا
با این همه گناه نگیرد دعای شهر

اینجا کسی برای تو کاری نمی کند
فهمیده ام که خسته ای از ادعای شهر

گاه از نبودنت مثلا گریه می کنند
شرمنده ام! از این همه کذب و ادای شهر

هر روز دیده می شوی اما کسی تو را
نشناخت ای غریبه ترین آشِنای شهر

جمعه… غروب… گریه ی بی اختیار من…
آقا دلم گرفته شبیه هوای شهر

 نظر دهید »

محمد حسن بیات لو

07 مرداد 1395 توسط آشنا

از جمعه های بی تو چه دلگیر میشوم
جانِ خودم ز جانِ خودم سیر میشوم

با هر نفس که میکشم اقرار میکنم
از این نبودنت به خدا پیر میشوم

با این دلِ خراب رسیدم به محضرت
زیرا فقط به دست تو تعمیر میشوم

از اینکه انتظار تو را میکشم ببین
از مردمان شهر چه تحقیر میشوم

فکر ندیدنِ تو رهایم نمی کند
پس حق بده که اینهمه درگیر میشوم

تنها نه جمعه ها که تمامی طولِ سال
از روزهای بی تو چه دلگیر میشوم

 نظر دهید »

فاضل نظری

07 مرداد 1395 توسط آشنا

من که در تُنگ برای تو تماشا دارم
با چه رویی بنویسم غم دریا دارم…؟

دل پر از شوق رهایی است، ولی ممکن نیست
به زبان آورم آن را که تمنا دارم…

چیستم؟! خاطره ی زخم فراموش شده
لب اگر باز کنم با تو سخن ها دارم…

با دلت حسرت هم صحبتی ام هست، ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟

چیزی از عمر نمانده ست، ولی می خواهم
خانه ای را که فروریخته بر پا دارم

 نظر دهید »

کاظم بهمنی

07 مرداد 1395 توسط آشنا

رفیق حادثه هایی به رنگ تقدیری
اسیر ثانیه هایی شبیه زنجیری

در این رسانه ی دنیا میان برفک ها
نه مانده از تو صدایی نه مانده تصویری

رسیده سن حضورت به سن نوح اما
شمارِ مردم کشتی نکرده تغییری

هزار جمعه ی بی تو گذشته از عمرم
هزار سال پیاپی دچار تأخیری

شبیه کودک زاری شدم که در بازار…
تو دست گمشده ها را مگر نمی گیری؟

 1 نظر
  • 1
  • ...
  • 42
  • 43
  • 44
  • ...
  • 45
  • ...
  • 46
  • 47
  • 48
  • ...
  • 49
  • ...
  • 50
  • 51
  • 52
  • ...
  • 78

شب های بی ستاره

Random photo

گذری در سیرهگذری در سیره

پخش حرم

آیه قرآن تصادفی

اوقات شرعی

اوقات شرعی

قرآن

آیه قرآن تصادفی
  • تماس