یوسف گم گشته کنعانی بدنبال تو نیست
ملک لا یفنی ، سلیمانی بدنبال تو نیست
ای عبور جمعه های سرد ، اما پرفروغ
ای سفیر غم ، خیابانی بدنبال تو نیست
کوچ کن ، بارانترین بارانی این جمعه ها
رحمت بی حد ، بیابانی بدنبال تو نیست
ساکن غوغای نمرودی و فریادت خداست
بت شکن اینجا،گلستانی بدنبال تو نیست
ای غروب خسته و دلگیر ، بارانی شدی
چشمه ی عطشان که بارانی بدنبال تو نیست
گرچه نان سفره هامان از کرامات تو است
نیستی و چشم گریانی بدنبال تو نیست
شهر ما شهر زلیخاهای چاقو خورده است
یوسف گم گشته ، حیرانی بدنبال تو نیست
سوره ی دردی و بارانت به ما باریده است
زمزم جاری ، که عطشانی بدنبال تو نیست
منتظر هستی و درد انتظارت تازه نیست
سینه چاکی و گریبانی بدنبال تو نیست
حسرت از نیزار میریزد به کنعانی که سوخت
همچنان در شهر ، نالانی بدنبال تو نیست
هیچ چشمی از فراغت زار و نابینا نشد
دست یعقوبی و دامانی بدنبال تو نیست
ملک تو ویرانه ی دستان عاشق پیشه است
باغ پر باری که سامانی بدنبال تو نیست
جمعه های سال من ، یک فصل کم دارد ولی
سال پاییزم ، بهارانی بدنبال تو نیست
غم گساری و غمت را ، غم گساری نیست آه
شمع امیدی و جانانی بدنبال تو نیست
گریه ات باران رحمت بر زمین خسته است
زخم بارانی که طوفانی بدنبال تو نیست
کاش یوسف میشدی،هجران به پایان میرسید
آیه ی دردی که پایانی بدنبال تو نیست
با غریبی خو کن آقای غریب جمعه ها
یوسف گم گشته کنعانی بدنبال تو نیست
دیر کردی،شهر ما آواره از این بی کسیست
گریه کمتر کن که اینجا هیچکس یعقوب نیست
عاقبت چشم گدا لایقِ دیدار نشد
جز غم دوریِ تان حاصلِ بیمار نشد
سحری از طرفِ کوچه ی ما بگذشتی
حیف این دیده ی ماتم زده بیدار نشد
باز هم بغض من و جمعه ی دلگیر شما
باز هم جمعه و قلبی که خریدار نشد
سالها منتظر سیصد و اندی مردی
من بمیرم که دگر بار کسی یار نشد
بی سبب نیست که تنها شده ای آقا جان
چون بشر در رهتان بنده ی دادار نشد
من نخواهم دگر این چشمِ گنه کارم را
به چه کارم که دمی لایقِ رخسار نشد
همه دم خونِ دل از این دل غمدیده خورم
بشکند دل که دمی محرم اسرار نشد
نیست تقصیر تو گر این دل من را نخری
بر سر کوی تو چون زار و گرفتار نشد
خواب دیدم که به گوشم همه دم میگفتی
هر چه گشتیم… یکی یارِ وفادار نشد
این همه مدعیِ عشق من و مادر من
در عمل هیچ کسی مونس و غمخوار نشد
نیست از دین نبی بین شما جز سخنی
هیچ کس رهروِ آن احمد مختار نشد
او که دم می زند از بابِ غریبم همه دم
محرمِ رازِ علی حیدر کرار نشد
بهتر از یوسفم و راهیِ بازار شدم
احدی بهر رُخم راهیِ بازار نشد
سالها بابت این حجمِ گناهانِ شما
جاده ی غیبت این غمزده هموار نشد
گفته بودم که دعا بهرِ فرج بنمایید
بر دعاهای فرج بهرِ من اصرار نشد
گفته بودم نشوید از منِ دلداده جدا
حاصل دوریِ تان جز غم و زنگار نشد
اشکِ خجلت ز دو چشمان (بداغی) جاریست
که ز دنیای دنی ، کَنده و بیزار نشد
ما ندبه خوان جمعه ی موعود مانده ایم
ناز تو را به شیوه ی خود، عشق خوانده ایم
گاهی نسیم میشوی و زود میرسی
گاهی به شکل رایحه ی عود میرسی
گاهی به نیمه های شب است و نیاز ما
با یک سبد ستاره ی موعود میرسی
گاهی برای این که تو ؛ ویرانمان کنی
از چشممان می آیی و چون رود میرسی
گاهی به گوش پاک مناجاتیان شب
با سوز و ساز نغمه ی داوود میرسی
ما التماس روز ظهور توأیم لیک
هر وقت، هر زمان که دلت بود میرسی
روزی تو میرسی و علی شاد میشود
بغض گلوی فاطمه آزاد میشود
چه غصه ها که نخوردم برای غیبت تو
چه گریه ها که نکردم برای غربت تو
یتیم زاده و آواره ایم، در به دریم
بگو چگونه بیاییم در کفالت تو؟
در انتظار طلوعم، نماز می خوانم
به وقت شرعی عشاق، راس ساعت تو
چه می شود که بگوید خدا به جبراییل
بگو به حضرت مهدی، رسیده نوبت تو
تمام خواست ما از خدا فقط این است
ظهور یا فرج عاجل و سلامت تو
برای مرقد زهرا ضریح می سازیم
به حول و قوه ی الله، با نظارت تو
خدا اگر که بخواهد اقامه خواهد شد
«نماز جمعه ی» این هفته با امامت تو
امشب دلم گرفته و دارم هوای تو
تا این که لحظه ای بنهم سر به پای تو
آن قدر از حجاب و گنه پر شده دلم
دیگر کجا کند دل سنگم هوای تو
آن قدر درد دل شده انبار روی هم
کوهی شده است تا که بگویم برای تو
بغض شکسته ی دل من باز می شود
تا بر لبم شبی بنشانم نوای تو
از خیمه ات هزار بیابان جدا شدم
دیگر نمی رسد به دل من صدای تو
آن قدر گریه می کنم از درد و بی کسی
تا این که یک سحر برسم در سرای تو
یاد منی و یاد غم وغصه های من
یادی نمی کنم ز تو و غصه های تو
****************
آن جمعه ای که روز ظهور تو میشود
دلهای ما سراچه ی نور تو میشود
گرد و غبار جاده ی دل را گرفته ام
روزی دلم مسیر عبور تو میشود
چشمم به راه آمدنت خیره ماند و آه
شرمنده ی دو پلک صبور تو میشود
اردیبهشت می شود اسفند باغ ما
روزیکه سبز عطر حضور تو میشود
این جمعه هم گذشت،چرا پس نمیرسد؟
آن جمعه ای که روز ظهور تو میشود
جز رحمت چشمان تو ، دنیا چه می خواهد
تشنه به غیر آب ، از دریا چه می خواهد
حالا که موسایم شدی راهی نشانم ده
غیر از نجات ، این قوم از موسی چه می خواهد
شاید بپرسی از چه دنبال دَمت هستم
دل مرده نوعاً از دَم عیسی چه می خواهد
پیغام و پس پیغام یعنی یاد ما هستی
مجنون جز این پیغام ، از لیلا چه می خواهد
پیراهنی بفرست شاید زنده ماندم من
جز دل خوشی ، یعقوب نابینا چه می خواهد
تا کیسه ی ما پر شود احسان تو کافی است
مسکین به جز خیرات از آقا چه می خواهد
چیز مهمی نیست این که ما چه می خواهیم
باید ببینیم آن جناب از ما چه می خواهد
ای انتقام پهلوی پشت درِ خانه
غیر از ظهور تو مگر مادر چه می خواهد