تلخی آغاز، شیرینی آغوش
17 مهر 1404
صبح با درد آغاز شد؛
بدنم، سرم، دندانم… همه در اعتراض بودند.
اما دردِ بزرگتر، آن لحظهای بود که کجخلقیام، دل کودکانم را رنجاند.
رنجشی کوتاه، اما عمیق.
و من، در دل همان لحظه، پشیمان شدم.
الهی امید به تو، که حتی در تلخیها، راهی برای جبران میگشایی.
صبحانه را با مهر چیدم،
آشپزی کردم با دل،
بازی کردم با جان،
تا شاید دلشان را دوباره بخرم…
و چه آسان میبخشند،
چه زود فراموش میکنند،
و چه زیبا ناز میخرند…
کودکانم، معلمان بخششاند.
#به_قلم_خودم
#زندگی
#