در آینهی دل انگیز پاییزی
در آینهی دل انگیز پاییز
صبح است و بساطِ بیداری، با نَفَسِ گرمِ چایِ دمکردهی همسر، دلانگیزترین پردهی پاییز را میگشاید.
اینجا، در حریمِ امنِ خانه، عطرِ حضورِ خانواده، چیدمانِ زندگی را عطرآگین کرده است؛ جایی که حتی لذتِ چند دقیقه خوابِ بیشتر نیز چون گنجی ارزشمند است. آری، در این خلوتِ زیبا، در اوجِ آرامش، صدایِ بازیِ کودکان، موسیقیِ نابِ هستیست که بر دفترِ خاطراتِ امروز، نگاشته میشود…
اما ناگهان، این پردهی خیال، با سایهی سردِ واقعیت فرو میافتد.
درست در اوجِ شنیدنِ “صدای زندگی"، برق میرود؛ حکایتی کهنه از عهدِ شکستهها و وعدههای بر بادرفته، حتی در این فصلِ مهر. در این مجال، جز آهی سرد و یادِ یارانِ رفته، تسکینی نیست. روحش شاد، شهیدِ خدمتِ سیدِ مظلوم که در وادیِ وفا، غریبانه پر کشید.
لحظهای بعد، در آستانهی اذانِ ظهر، تقابلِ شگرفِ زندگی رخ مینماید.
از یک سو، دندان دردی که از سر و چشم و دهان، امان بریده و کام را تلخ کرده است.
و از سویی دیگر، خندههای شیرین و شیطنتهای گاه سرسامآورِ کودکانم؛ این معجزهی کوچکِ هستی، چنان بر آن درد و تلخی غالب میشود که غمم به ذوق و لبخند بدل میگردد.
خدایا، این چه مِنّتی است که بر ما نهادی!
چگونه شکر توانم کرد این نعماتِ بیکران را؟ اینجاست که درمییابم، زندگی چه زیباست و تا چه حد سرشار از زیبایی.
#به_قلم_خودم