زن کانون زندگی
زن و خانواده؛ آواز بیکلامی از جنس مهر
زن، آغاز نیست و پایان هم ندارد. او جریان است؛ رودخانهای از مهر که در دل خانه جاریست، بیآنکه صدایش بلند باشد، بیآنکه نامش بر دیوارها نوشته شود. زن، ستون نیست که خانه بر او بنا شود؛ او هواست، نفس است، گرماییست که دیوارها را زنده نگه میدارد.
خانواده، اگر باغی باشد، زن باغبان نیست؛ او خاک است. خاکی که بیادعا، ریشهها را در خود میپرورد، زخمها را میپوشاند، و هر روز بیصدا، بذر عشق را در دل فرزندان میکارد. زن، حافظِ حافظهٔ خانه است؛ خاطرات را در چینهای صورتش نگه میدارد و امید را در نگاهش میتاباند.
او فقط مادر نیست، فقط همسر نیست، فقط دختر نیست. زن، پیونددهندهٔ نسلهاست؛ پلیست میان گذشته و آینده، میان رؤیاهای خاموش و تحققهای بیصدا. در سکوتش، هزاران فریاد نهفته است؛ در اشکش، هزاران لبخند پنهان.
زن، خانه را نمیسازد با آجر و ملات؛ او با صبر و نوازش، با دعاهای شبانه و بیداریهای بینام، خانه را روح میبخشد و خانواده، اگر قلبی داشته باشد، زن ضربان آن است.
در جهانی که گاه صدای زن را نمیشنود، خانواده جاییست که او شنیده میشود، دیده میشود و اگر خوششانس باشیم، ستایش میشود. زن، نه برای فدا شدن آمده، نه برای نادیده ماندن؛ او آمده تا معنا ببخشد، تا عشق را به زبان بیکلام بیاموزد، تا جهان را از درون خانه، انسانیتر کند.
#به_قلم_خودم