عالم امکان
عالم امكان سراسر نور شد
شيعه بعد از سالها مسرور شد
پور زهرا تاج برسر مي نهد
بر همه آفاق فرمان مي دهد
حكم تنفيذش رسيده از سما
نامه اي با مُهرو امضای خدا
مي نشيند بر سرير عدل و داد
آخرين فرمانرواي ابرو باد
پادشاه كشور آيينه ها
تك سوار قصه ي آدينه ها
امپراتور زمين و آسمان
حُكمران سرزمين بي دلان
پهلوان نامي افسانه ها
تحت امرش لشگر پروانه ها
لشگري دارد بزرگ و بي بديل
افسرانش نوح و موسي و خليل
عرشيان و قدسيان فرمانبرش
مردمان مهربان كشورش
ساحران مصر مبهوت اند و مات
از نگاه نافذ و افسونگرش
ساقيان و مي فروشان جملگي
مست لايعقل شدند از ساغرش
عالمان حوزه هاي علم عشق
درس ها آموختند از محضرش
نام هاي شاعران شيعه را
ثبت كرده ابتداي دفترش
خيمه اي سبز و محقر قصر او
پايتختش شهر سبز آرزو
خادمان بارگاهش اولياء
كاتبان نامه هايش اوصياء
يوسف مصري سفير دولتش
پير كنعان هم وزير دولتش
در حريمش قدسيان هو مي كشند
فطرس و جبريل جارو مي كشند
خيمه اش دارالشفاي خاكيان
قبله گاه اصلي افلاكيان
عطرسيب و ياس دارد خيمه اش
گرمي و احساس دارد خيمه اش
بیرق عباس پيش تخت او
تكيه گاه لحظه هاي سخت او
چادري خاكي درون گنجه اش
گوشواري سرخ بين پنجه اش
نيمه شبها عقده ها وا مي كند
مخفيانه گنجه را وا مي كند
بوسه باران مي شود با شوروشين
گوهر انگشتر جدش حسين
وحید قاسمی