نرگس غریبی
یوسف گم گشته کنعانی بدنبال تو نیست
ملک لا یفنی ، سلیمانی بدنبال تو نیست
ای عبور جمعه های سرد ، اما پرفروغ
ای سفیر غم ، خیابانی بدنبال تو نیست
کوچ کن ، بارانترین بارانی این جمعه ها
رحمت بی حد ، بیابانی بدنبال تو نیست
ساکن غوغای نمرودی و فریادت خداست
بت شکن اینجا،گلستانی بدنبال تو نیست
ای غروب خسته و دلگیر ، بارانی شدی
چشمه ی عطشان که بارانی بدنبال تو نیست
گرچه نان سفره هامان از کرامات تو است
نیستی و چشم گریانی بدنبال تو نیست
شهر ما شهر زلیخاهای چاقو خورده است
یوسف گم گشته ، حیرانی بدنبال تو نیست
سوره ی دردی و بارانت به ما باریده است
زمزم جاری ، که عطشانی بدنبال تو نیست
منتظر هستی و درد انتظارت تازه نیست
سینه چاکی و گریبانی بدنبال تو نیست
حسرت از نیزار میریزد به کنعانی که سوخت
همچنان در شهر ، نالانی بدنبال تو نیست
هیچ چشمی از فراغت زار و نابینا نشد
دست یعقوبی و دامانی بدنبال تو نیست
ملک تو ویرانه ی دستان عاشق پیشه است
باغ پر باری که سامانی بدنبال تو نیست
جمعه های سال من ، یک فصل کم دارد ولی
سال پاییزم ، بهارانی بدنبال تو نیست
غم گساری و غمت را ، غم گساری نیست آه
شمع امیدی و جانانی بدنبال تو نیست
گریه ات باران رحمت بر زمین خسته است
زخم بارانی که طوفانی بدنبال تو نیست
کاش یوسف میشدی،هجران به پایان میرسید
آیه ی دردی که پایانی بدنبال تو نیست
با غریبی خو کن آقای غریب جمعه ها
یوسف گم گشته کنعانی بدنبال تو نیست
دیر کردی،شهر ما آواره از این بی کسیست
گریه کمتر کن که اینجا هیچکس یعقوب نیست