«فاطمه» با دست خود بر گل نوشت
«مقنعه» دارند گلهای بهشت
چهره گل از نظر پوشیده است
«چادر» عصمت به خود پیچیده است
زن کرامت می کند احساس یاس
عشق زیبا می شود در این لباس
گرچه سهل و ساده باشد مثل آب
درک باید کرد معنای «حجاب»
بهره ای از باغ بینایی ندید
هر که زن را دید و زیبایی ندید
حسن زن روشن چو گل در گلشن است
حسن کلی «هو»ست جزءاش در «زن» است
بر «حجاب» خویشتن دل باخته است
عشق هم «چادر» به سر انداخته است
هر زمانی وقت «عصمت» کوشی است
فرصت زیبای «چادر» پوشی است
چیست گل: زن- عطر ریزد «عفت»اش
نیست زیبای زن جز «عصمت»اش
بر نگاهم داغ بینایی نگر
گلشن عشق است زیبایی نگر
گل: زن است و زن:گل و گل طاهر است
«عصمت» زن در «حجاب»اش ظاهر است
خواهرم! در «عصمت» و «عفت» بکوش
بهترین گل می شوی «چادر» بپوش
«مقنعه» زیبنده بر روی همه ست
«مقنعه»، «چادر» حجاب «فاطمه» ست
«چادر» تو چون لباس شبنم است
یادگار حضرت گل، «مریم» است
غنچه را از حسن خود جوشانده ای
برگ گل بر جسم خود پوشانده ای
چادرت تن دور از آتش کرده است
«حضرت زهرا» سفارش کرده است
نیست بهر عصمت «چادر» کفاف
با نگاهت حفظ کن درس «عفاف»
خواهرم! کاری خدایی می کنی
با «حجاب»ات پارسایی می کنی
کوچه ها از چشم «نامحرم» پر است
حافظ گل در خیابان «چادر» است
خواهرم! از دین «وقار» آموختی
با «حجاب» خود «ثواب» اندوختی
در ثواب «چادر» تو صد صواب
اسلحه بر قامتت باشد «حجاب»
چشم «نامحرم» ترا هرگز ندید
«چادر» تو حافظ خون «شهید»
دیده ام در متن شب رنگین کمان
ماه را «چادر» به سر در آسمان
غرق عصمت- غرق زهد و عفت اند
«بانوان شیعه» شعر خلقت اند
خواهرم! احساس را چون یاس کن
یاس را شرمنده از احساس کن
فاش- زیبایی مکن بهر همه
ای گل سرخ بهشت «فاطمه»
کشف زیبایی ست کاری اعظم است
این هنر مخصوص چشم «محرم» است
ای برای «حضرت زهرا» کنیز
مادر من- خواهر من- ای عزیز
شعر «عصمت» را سرودی بیت- بیت
با «حجاب» خود برای «اهل بیت»
چونکه «لحن» ات نیست واضح در خطاب
عطر «مسجد» می دهی بوی «گلاب»
گر که جهل است و خطا، خبط، اشتباه
«بی حجابی» هست «بیماری»، گناه
مثل گل در روضه «اسلام» باش
خواهرم! با «زهد» خود «خوشنام» باش
آنچه را مومن ثوابی بهتر است
«امر معروف» است و«نهی از منکر» است
توصیه از «دین» و «توشیح» از امام
«آمران حق» همه «خیرالانام»
این ترانه نغمه هر بلبل است
بانوی «ایرانی» و «شیعی» گل است
منبع: خبرگزاری فارس(شجاع الدین ابراهیمی)
اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري
کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟
چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي
اي آنکه در حجابت درياي نور داري
من غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟
برعکس چشمهايم چشمي صبور داري
از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما
کوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟
در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويت
کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟
نصيحت گوش دار اي زن اگر داراي دانائي
بناي وهم برهم زن اگر جوياي فتوائي
چو غنچه رو بپوش از چشم طماع هوسرانان
وگرنه جز صباحي چند نباشي در فرح زائي
تا که مهتاب زيبا رخ نپوشد پرده شب را
کجا در صبح پيروزي ببيند روز پيدائي
برون از کيسه چون در شد کمينش دزد چادر زد
خيال شوم دارد او از اين توصيف زيبائي
فناي ماهي زيبا همان آزادي از درياست
برون از خيمه عفت تو در زندان کبرائي
ز هر کنجي نواهائي ز هر فکري سخن هائي
اگر بيراهه رفتي تو گرفتار شرر هائي
چو از دروازه عصمت برون رفتي خطا کردي
صباحي حور و شيدائي سپس مبغوض و تنهائي
چراغ روز فردايت حجاب خوب امروزست
نهايت چادر شب را سحرگاهي است مينائي
لباس عصمت و تقواست نشان حکم کرمنا
ميفکن سايه طوبي اگر هشدار و بينائي
تو رمز خلقتي اي زن تو محبوب خداوندي
دل مردان حريم اوست رها کن اين خودآرائي
بدان بي پرده مي گويم اگر گوشت خريدار است
مرو از چادر عصمت اگر در راه زهرائي
برگرفته از بانک تخصصی حجاب
ای خواهر خوب من خدا را
کن پیشه خویشتن حیا را
چون با به رکاب عشق کردی
جرات نکند که هیچ مردی
…
جز طرز نگاه یک برادر
در تو نگرد به طرز دیگر!
آزادی تو به چادر توست
ازادگی از شعائر توست
خواهی که شوی رها و آزاد؟
مانند نسیم-مثل فریاد؟
گر معرفت رهائیت هست،
با ذات خود آشناییت هست،
تو مثل شمیم گل رهایی
عطر نفس سپیده هایی
زیبایی اگر چه ز آفتاب است
زیباتر از آن گل حجاب است
شب نیز حجاب آسمان هاست
آیا مگر آسمان نه زیباست؟!
ای جان برادر ای سرافراز
آنگونه که هست گویمت باز
رخنه نکند به جانت ابلیس
یکدم ندهد امانت ابلیس
هرچند که اهرمن پلید است
از دیده تو خطا بعید است
چون خواهش او کنی اجابت
او میبرد از رخت نجابت
آن کس که سرش به کار خود گرم،
یا می رود از کنار تو نرم،
گر خواهر توست ریشه توست
عرض و شرف همیشه توست
روزی پدرت حماسه می ساخت
((سر را به قمار عشق می باخت))
خوش آنکه به یار متکی بود
عشق ودل و باورش یکی بود
اینجا همه جا مزار لاله است
اینجا همه جا به خون قباله است
آن روز مباد - روز محشر
روزی که هریمنان این شر
گویند به یکدیگر:دوباره!
خون می چکد از گل ستاره!!
ننگ است برای ما برادر
آن روز،ولی چه سود دیگر؟!
چه سود، ز گریه ندامت
هر چند کنند تا قیامت
ای آنکه در اوج بی ریایی
گه:غرق در آیت خدایی
پیداست دلت سرای سبزه است
خالی ز گیاه زرد هرزه است
بنگر به عروج یک کبوتر
آنجا که سپیده می زند پر
کانجا نه هیاهوی خیال است
بیداری روح اهل حال است…
شاعر بسیجی محمد رضا گلدون
دخترم…
گنج شرف ،
معدن الماس حیا ،
موجب عزت زهرا (س… )
بشنو حرف پدر :
زیور و زینت دین باش
تو با حفظ حجاب…
فاش و بی پرده بگویم که حجاب :
صدف گوهر زیبای زن است…
شعر از : محمد نظام دوست
خوبِ من؛
در پایانه ی شلوغ دنیا، بی تو خسته و سرگردانم
در این ناکجاآباد ، بدنبال بلیطی می گردم که من را به تو برساند …
قیمتش را محبت تو درج کرده
نمیدانم این قلب سیاه را قابل میدانند یا نه !
خوبِ من
اشکهایم کوچکند و سیاهی هایم بزرگ
آه که در این گستره چه ناتوانم
خوبِ من
دستی برآر و قلبم را از غیر خودت بتکان؛
میدانم ، دستان مهربانت سیاه نمیشوند ،
اما قلبی را درخشان خواهی کرد
قلبی که آن را خرج رسیدن به تو خواهم کرد
وآه که عطرِ دستانِ معطرت چقدر نزدیکند ،
انگار همیشه اینجا بوده اند …
حاج امین در خانه را کاملا باز کرد. تاکسیاش را از خانه بیرون آورد. به خیابان اصلی رفت . با حرکت آرام به کنارهی خیابان نگاه می کرد و مسافران را سوار می کرد. مسافرِ اول پیاده شد و گفت : آقا ! چقدر باید بدهم ؟
حاج امین به بالای شیشهی جلو نگاهی کرد . زیر لب چیزی گفت. بعد به مسافر رو کرد و گفت: 100 تومان.
تاکسی پولش را گرفت و حرکت کرد.
اندکی بعد، مسافر دوم گفت: «آقا اینجا پیاده می شم. چقدر می شه »
دوباره حاج امین به بالای شیشهی جلو نگاهی کرد . زیر لب چیزی گفت. بعد به مسافر گفت: 125 تومان.
مسافر از قیمت منصفانه اش تعجب کرد. آرام به شیشهی جلو نگاهی کرد. روی کاغذ سادهای با خط زیبا نوشته بود:
. امان ز لحظهی غفلت که شاهدم باشی یا بن الحسن .