در آینهی دل انگیز پاییز
صبح است و بساطِ بیداری، با نَفَسِ گرمِ چایِ دمکردهی همسر، دلانگیزترین پردهی پاییز را میگشاید.
اینجا، در حریمِ امنِ خانه، عطرِ حضورِ خانواده، چیدمانِ زندگی را عطرآگین کرده است؛ جایی که حتی لذتِ چند دقیقه خوابِ بیشتر نیز چون گنجی ارزشمند است. آری، در این خلوتِ زیبا، در اوجِ آرامش، صدایِ بازیِ کودکان، موسیقیِ نابِ هستیست که بر دفترِ خاطراتِ امروز، نگاشته میشود…
اما ناگهان، این پردهی خیال، با سایهی سردِ واقعیت فرو میافتد.
درست در اوجِ شنیدنِ “صدای زندگی"، برق میرود؛ حکایتی کهنه از عهدِ شکستهها و وعدههای بر بادرفته، حتی در این فصلِ مهر. در این مجال، جز آهی سرد و یادِ یارانِ رفته، تسکینی نیست. روحش شاد، شهیدِ خدمتِ سیدِ مظلوم که در وادیِ وفا، غریبانه پر کشید.
لحظهای بعد، در آستانهی اذانِ ظهر، تقابلِ شگرفِ زندگی رخ مینماید.
از یک سو، دندان دردی که از سر و چشم و دهان، امان بریده و کام را تلخ کرده است.
و از سویی دیگر، خندههای شیرین و شیطنتهای گاه سرسامآورِ کودکانم؛ این معجزهی کوچکِ هستی، چنان بر آن درد و تلخی غالب میشود که غمم به ذوق و لبخند بدل میگردد.
خدایا، این چه مِنّتی است که بر ما نهادی!
چگونه شکر توانم کرد این نعماتِ بیکران را؟ اینجاست که درمییابم، زندگی چه زیباست و تا چه حد سرشار از زیبایی.
#به_قلم_خودم
زندگی قصهایست بیپایان، ورق به ورق نوشته شده با رنگهای شادی و غم، امید و ناامیدی. گاهی طوفانهای سخت بر سرمان میوزد و گاهی نسیم ملایم آرامش را میآورد. زندگی فرصتیست برای زیستن، برای تجربه کردن، برای دوست داشتن و برای بخشیدن. هر لحظهاش با ارزش است؛ حتی آن زمانهایی که به نظر سخت و بیمعنا میآیند، چرا که در دلشان دانهای از رشد و تغییر نهفته است. زندگی یعنی پذیرفتن ناپایداریها و لذت بردن از حال، بدون ترس از آینده. زندگی، هنرِ ساختن بهترین نسخه از خودمان است، در دل بیثباتیهای دنیا.
#به_قلم_خودم
فراتر از نبرد: ستایش حماسه و اراده
در سالگرد طوفان الاقصی، کلمات در برابر عظمت کاری که انجام شد، کم میآورند. این فقط یک عملیات نبود؛ این لحظهای بود که حماس، با ارادهای از جنس فولاد و ایمانی به پهنای تاریخ، نشان داد که آزادی یک انتخاب نیست، یک ضرورت است.
تحسین طوفان الاقصی: فریاد بیداری
طوفان الاقصی، نامی است که لرزه بر اندام ظلم انداخت. این طوفان، پرده از چهرهی سالها سکوت و محاصره برداشت و فریادی شد که دیوارهای نفوذناپذیر را فروریخت. تحسین بر آن شجاعت که با دستانی که فقط به خداوند متکی بود، هیبتِ پوشالیِ قدرت را در هم شکست.
این حماسه، نه تنها برای مردم فلسطین، بلکه برای هر انسان آزادهای در جهان، پیامی روشن داشت: قدرت واقعی در قلبهاست، نه در زرادخانهها. طوفان الاقصی، تلنگری بود بر وجدانهای خفته و آغازگر فصلی جدید از مقاومت.
ستایش حماس: ارادهای که نمیمیرد
و اما حماس، نامی مترادف با استقامت و ایستادگی. شما ثابت کردید که یک آرمان مقدس، هرگز تسلیم نمیشود.
حماس، نماد ارادهای ماندگار است که در سختترین شرایط، از دل ویرانی و درد، دوباره جوانه زد و قامت راست کرد. این تحسین، تقدیم میشود به فرزندانی که زیر بار ظلم، خم نشدند و با خون خود، نهال کرامت را آبیاری کردند. این تحسین، به خاطر آن است که نشان دادید، مقاومت، زندهترین و پابرجاترین حقیقت این سرزمین است.
درود بر شما که تاریخ را دوباره نوشتید.
#به_قلم_خودم
#طوفان_الاقصی
سرابِ «دروغِ مصلحتی»
این روزها، در آشفته بازار کلمات، واژهای شوم نقابِ مصلحت بر چهره زده است: دروغ مصلحتی. آه که چه فریبندهاند این دو کلمه کنار هم! مصلحت، واژهای که بوی خیرخواهی و تدبیر میدهد، و دروغ، که ذاتش تباهی و گسست است. این پیوند، همچون زهرِ شیرینی است که در جامِ اعتمادِ روزگارمان ریخته میشود.
ما انسانها استادِ توجیه شدهایم. هر کس برای منافع شخصی، فرار از مسئولیت، یا پوشاندن ضعفی، ریسمانِ «مصلحت» را به دست میگیرد و دروغش را بر فرازِ آن آویزان میکند. مصلحتِ تو میشود آسودگیِ امروزِ من، و دروغِ من میشود راه نجاتِ موقتِ تو. این چرخه، زنجیرهای از توجیحاتِ خودخواهانه است که روح جمعی ما را فرسوده میکند.
گویی فراموش کردهایم که دروغ، چه از سرِ شرم باشد و چه از برای منفعت، تَرَکی است که بر دیوارِ شفافیت میافتد و آن دیوار را سست میکند. هر بار که این دروغهای کوچک، این “مصلحتها"ی واهی را میشنویم یا به زبان میآوریم، پارهای از اعتماد از دست میرود. ما در حالِ ساختنِ دنیایی هستیم که در آن، حقیقت یک انتخاب است و نه یک اصل.
باید ایستاد و فریاد زد که «دروغ، دروغ است»، حتی اگر جامه فاخرِ مصلحت به تن کند. هیچ مصلحتی، بالاتر از ارزشِ بیبهایِ صداقت نیست. بیایید از خود بپرسیم: «مصلحتِ چه کسی؟» و اغلب در خواهیم یافت که آن مصلحت، تنها سایهای بزرگ شده از خودخواهیِ کوچک ماست.
ای کاش روزی دوباره عریان و ساده بگوئیم و بشنویم. ای کاش آنقدر قوی باشیم که حقیقتِ تلخ را بپذیریم و برای فرار از آن، به ریسمانِ پوسیدهی دروغهای به ظاهر مصلحتی چنگ نزنیم. آرامشِ دروغ، کوتاه است و تاوانِ صداقت، ابدی.
#به_قلم_خودم
#دروغ
#دروغ_مصلحتی
ناهار امروز خانه کوچک ما
ناهار امروز، کوکو سیبزمینی بود؛ غذایی ساده، اما پر از عشق. در حاشیه این سفره، اما باید با تلخی این حقیقت روبرو شد که سیبزمینی، دیگر آن «غذای حاضری» مقرون به صرفه نیست؛ مدتی است که از سفرههای ساده “پرواز” کرده است. از اقتصاد جهانی، که دستآویز افراد نالایق و طماع شده، گلهها داریم. با این حال، میگذریم و به یاد میآوریم که دولت شهید رئیسی با تلاش و صداقت اثبات کرد که اگر عزم و ارادهای خالص باشد، میتوان وضعیت اقتصادی را از تعریفی ناقص به سطحی «خوب» یا حتی عالی رساند. اما بگذارید تمرکز ما بر این لحظه باشد.
این ناهار برای شما، نه یک صرفِ غذا، که یک جشن کودکانه است. این حجم از شیطنت و شادی در یک ساعت چگونه میگنجد؟ در میان هر لقمه، گویی یک خرده شیطنت بال میزند؛ قندیلهایی از ناز و لوس کردنها بر زبانم مینشیند که تلخی هر سرزنش را میشکند. مگر میتوان در مقابل آن چهرههای ماستی و آن چشمان معصوم و نجیب مقاومت کرد؟ آن لحظهای که با لبخندی زیبا و نگاهی پر از استغنا خود را به آغوش میاندازید، تمام آن اخمها و تلخیهای ساختگی زبان به یکباره فرومیریزد و جایی جز آغوش برایتان نمیماند.
چه تحسینبرانگیز است این قدرت بیبدیل شما در فتح تمام قلههای سختگیری مادرانه. این ریختوپاشهای دوستداشتنی، همان ردّ پای زندگی است بر بوم سکون روزمرگی.
این لحظههای آغوش و بخشش، درسی از همان رحمت واسعه الهی است که بر دلهایمان جاریست.
این فضل و رحمت در لبخند و آغوش شما تجلی یافته است؛ این شادی سادهی کنار هم بودن، این برکت حضور، بهتر از تمام اندوختهها و دغدغههای مادی است که ذهن ما را به خود مشغول میکند. این محبت مهارنشدنی، بزرگترین فضل و رحمت خداوندی است که طعم زندگی را شیرین میکند.
#به_قلم_خودم
#به_قلم_خودم
صبح شده…
و من باز با چشمهایی نیمهخواب، به سقف خیرهام.
پنج سال گذشته، بیآنکه شبی را به یاد آورم
که خواب مرا در آغوش گرفته باشد،
بیدغدغه، بیفکر، بیاضطراب…
مادر شدن، سفریست به جهانی غریب—
جایی که عشق بیمرز با خستگی بیپایان گره میخورد.
من، مادر از خود گذشتهای شدهام
با قلبی پر از مهر،
و گاهی لبهایی که خستگی در آنها تلخ میشود.
ترکیبیست عجیب…
مثل شعری که هم زمزمه است، هم فریاد.
مثل آغوشی که هم پناه است، هم زندان.
اما در همین تناقضها، در همین شبهای بیخواب،
چیزی هست که مرا زنده نگه میدارد—
شاید نگاه کودک، شاید صدای نفسهایش،
شاید امیدی که هنوز در من نفس میکشد،
و هر صبح، با تمام خستگیاش،
یادآور این است که هنوز میتوان دوست داشت،
هنوز میتوان ادامه داد،
هنوز میتوان مادر بود…
با تمام زخمها، با تمام لبخندها.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام زندگی…
الهی امید به تو،
که در دل این خستگیها،
نور آرامش را میتابانی،
و مرا به یاد میآوری که عشق،
همان نیروییست که از دل شب، صبح را بیرون میکشد
#زندگی #زندگی #عشق #فرزند
#فرزندآوری #آرامش #نور
#کودک
تربیت فرزند، سختترین و شیرینترین تجربهایست که تا امروز لمس کردهام. حالا که خودم مادر شدهام، تازه میفهمم مادرم چه کوهی از صبر و عشق بوده؛ چه شبهایی را بیصدا گریسته، چه روزهایی را با دلنگرانی گذرانده و چه لحظههایی را وقف آرامش من کرده.
ابزار تربیتی هر دهه تغییر میکند، اما اصلِ مادر بودن، همان است: فداکاری بیمرز، عشقی بیقید و شرط و نگاهی که همیشه نگرانِ آیندهی فرزند است.
مقام معظم رهبری در یکی از سخنرانیهایشان فرمودند:
«اینکه در روایت آمده است اَلجَنَّةُ تَحتَ اَقدامِ الاُمَّهات، “تَحتَ اَقدام” یک تعبیر کنایی است. یعنی بهشت زیر پای مادر است، یعنی دمِ دستِ مادر است؛»
و حالا من، با تمام وجود، این جمله را درک میکنم.
مادر بودن سخت است، اما در دلِ همین سختی، نوری هست که هیچ چیز جای آن را نمیگیرد.
#مادر
#به_قلم_خودم
#فرزند
#بهشت
#آرامش