• فهرست مطالب 
  • تماس  

عمری ...

01 مرداد 1395 توسط آشنا

عـمـری به انتظار نشــستـم نیــامــدی
چـشم از همه به غیر تو بستم نیامدی

ای مـایـه امــیـد بــشــر، رشــتــه امـیـد
از هرکســی بجـز تو گـسـستم نیامدی

ای خضر راه گمشدگان در مسیر عشق
چشم انتظـار هرچـه نـشستم نیامدی

ای سـرو سـرفـراز گــلــستـــان زنــدگی
دیدی مگر حقـیرم و پـســتــم نــیـامدی

گفتی دل شکـسته بـود جـای من فقط
این دل به خـاطـر تـو شکســتم نیامدی

عـمــری در آرزوی تــو آخــر شــد و هـنوز
در آرزوی روی تــو هــســتـم نــیــامــدی

مست گنــاه، مـرد حــقـیقــت نمی شود
دیدی همیشه غافل و مــستــم نـیامدی

زندان تن کلـیــد نـــدارد به غـــیـــر مـــرگ
چــون از رگ حــیــات نـرستــم نـیـامـدی

 نظر دهید »

پدرم

01 مرداد 1395 توسط آشنا

 

مپدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها پشت دو برف
پدرم پشت دو خوابيدن در مهتابي
پدرم پشت زمانها مرده است
پدرم وقتي مرد آسمان آبي بود
مادرم بي خبر از خواب پريد خواهرم زيبا شد
پدرم وقتي مرد پاسبان ها همه شاعر بودند
مرد بقال از من پرسيد :‌ چند من خربزه مي خواهي ؟
من از او پرسيدم : دل خوش سيري چند ؟
پدرم نقاشي مي كرد
تار هم مي ساخت تار هم ميزد
خط خوبي هم داشت
باغ ما در طرف سايه دانايي بود
باغ ما جاي گره خوردن احساس و گياه
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آيينه بود
باغ ما شايد قوسي از دايره سبز سعادت بود
ميوه كال خدا را آن روز مي جويدم در خواب
آب بي فلسفه مي خوردم توت
بي دانش مي چيدم
تا اناري تركي بر مي داشت دست فواره خواهش مي شد
تا چلويي مي خواند سينه از ذوق شنيدن مي سوخت
گاه تنهايي صورتش را به پس پنجره مي چسبانيد
شوق مي آمد دست در گردن حس مي انداخت
فكر بازي مي كرد
زندگي چيزي بود مثل يك بارش عيد يك چنار پر سار
زندگي در آن وقت صفي از نور و عروسك بود
يك بغل آزادي بود
زندگي در آن وقت حوض موسيقي بود… سهراب سپهری

 نظر دهید »

پدر

01 مرداد 1395 توسط آشنا

پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی من
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی
خاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی من
از ندانستن من، دزد قضا آگه بود
چو تو را برد، بخندید به نادانی من
آن که در زیر زمین، داد سر و سامانت
کاش میخورد غم بی‌سر و سامانی من
بسر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندم
آه از این خط که نوشتند به پیشانی من
رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی
بی تو در ظلمتم، ای دیده‌ی نورانی من
بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند
قدمی رنجه کن از مهر، به مهمانی من
صفحه‌ی روی ز انظار، نهان میدارم
تا نخوانند بر این صفحه، پریشانی من
دهر، بسیار چو من سربگریبان دیده است
چه تفاوت کندش، سر به گریبانی من
عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری
غم تنهائی و مهجوری و حیرانی من
گل و ریحان کدامین چمنت بنمودند
که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من
من که قدر گهر پاک تو می دانستم
ز چه مفقود شدی، ای گهر کانی من
من که آب تو ز سرچشمه‌ی دل میدادم
آب و رنگت چه شد، ای لاله‌ی نعمانی من
من یکی مرغ غزلخوان تو بودم، چه فتاد
که دگر گوش نداری به نوا خوانی من
گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم
ای عجب، بعد تو با کیست نگهبانی من! پروین اعتصامی

 نظر دهید »

غفلت از یار

01 مرداد 1395 توسط آشنا

غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
از شما دور شدن زار شدن هم دارد

هر که از چشم بیفتاد محلش ندهند
عبد آلوده شدن خار شدن هم دارد

عیب از ماست که هر صبح نمی بینیمش
چشم بیمار شده تار شدن هم دارد

آنقدر حرف در این سینه ما جمع شده
این همه عقده تلنبار شدن هم دارد

از کریمان فقرا جود و کرم می خواهند
لطف بسیار طلبکار شدن هم دارد

نکند منتظر مردن مایی آقا؟؟؟
این بدی مانع دیدار شدن هم دارد

الهم عجل لولیك الفرج

 

 نظر دهید »

ای خوش

01 مرداد 1395 توسط آشنا

وقتی دلــم هوای خرابات می کند آهسته با حسـین مناجات می کند

عکس حــــرم ،مقابل چشمم میایدو زیبایی ِ ضـــریح، مرا مات می کند…

از بس کریم بوده و حلال مشکلات هر کس غلام اوست مباهات می کند

گفتند: نوکــری که برایش نفس زده با مــــادرش به حشرملاقات می کند

ای خوش حسابـــــ مزد مـــرا زودتر بده پس كجاست تذكره كربلای من؟؟

 نظر دهید »

​این گریه ها برای تو دریا نمیشود

01 مرداد 1395 توسط آشنا

این گریه ها برای تو دریا نمیشود

چشمی برای دیدنتان وا نمیشود

حالا میان این همه آشوب و واهمه

قلبی برای عشق تو پیدا نمیشود

قلبم چه نا امید ز دل داد میزند :

آقا امام جمعه ی فردا نمیشود

حالا ببین که سر در قلبم نوشته ام :

هر یوسفی که یوسف زهرا نمیشود

غزل داغ امیرفرخنده

 1 نظر

یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

01 مرداد 1395 توسط آشنا

با یک نگاه ، عاشق خود را شهید کن

این جمعه را به یُمن قدم هات عید کن

داغ ِ ندیدنت به دل ِ هر شقایق است

این جمعه ، داغ ِ باغچه را ناپدید کن

خورشید ِ من! سری به دعاهای ما بزن

از قطره های کوچک باران خرید کن

بر روی هر چه مشق شب ما ست خط بکش

شب را ورق بزن ، دل ما را سپید کن

دستی به ذوالفقار ببر ، روی خاک را

پاک از وفور ِ ابن زیاد و یزید کن

” از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست “

امشب بیا و عالم ما را جدید کن
محمدرضا سلیمی

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 59
  • 60
  • 61
  • ...
  • 62
  • ...
  • 63
  • 64
  • 65
  • ...
  • 66
  • ...
  • 67
  • 68
  • 69
  • ...
  • 78

شب های بی ستاره

Random photo

img-20151208-wa0012.jpgimg-20151208-wa0012.jpg

پخش حرم

آیه قرآن تصادفی

اوقات شرعی

اوقات شرعی

قرآن

آیه قرآن تصادفی
  • تماس