گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم
گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن
گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن
گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن
گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن
گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن
گفتم ز حق دارم تمنای سکینه
گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه
گفتم رخت را از من واله مگردان
گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان
گفتم به جان مادرت من را دعا کن
گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن
گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارم
گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم
گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن
گفتا به آب دیده دل را شستشو کن
گفتم دلم از بند غم آزاد گردان
گفتا که دل با یاد حق آباد گردان
گفتم که شام تا دلها را سحر کن
گفتا دعا همواره با اشک بصر کن
گفتم که از هجران رویت بی قرارم
گفتا که روز وصل را در انتظارم
از ميان اشک ها خنديده مي آيد کسي
خواب بيداري ما را ديده مي آيد کسي
با ترنم با ترانه با سروش سبز آب
از گلوي بيشه خشکيده مي آيد کسي
مثل عطر تازه تک جنگل باران زده
در سلام بادها پيچيده مي آيد کسي
کهکشاني از پرستو در پناهش پرفشان
آسمان در آسمان کوچيده مي آيد کسي
خواب ديدم , خواب ديده در خيالي ديده اند
از شب ما روز را پرسيده مي آيد کسي
«فاطمه» با دست خود بر گل نوشت
«مقنعه» دارند گلهای بهشت
چهره گل از نظر پوشیده است
«چادر» عصمت به خود پیچیده است
زن کرامت می کند احساس یاس
عشق زیبا می شود در این لباس
گرچه سهل و ساده باشد مثل آب
درک باید کرد معنای «حجاب»
بهره ای از باغ بینایی ندید
هر که زن را دید و زیبایی ندید
حسن زن روشن چو گل در گلشن است
حسن کلی «هو»ست جزءاش در «زن» است
بر «حجاب» خویشتن دل باخته است
عشق هم «چادر» به سر انداخته است
هر زمانی وقت «عصمت» کوشی است
فرصت زیبای «چادر» پوشی است
چیست گل: زن- عطر ریزد «عفت»اش
نیست زیبای زن جز «عصمت»اش
بر نگاهم داغ بینایی نگر
گلشن عشق است زیبایی نگر
گل: زن است و زن:گل و گل طاهر است
«عصمت» زن در «حجاب»اش ظاهر است
خواهرم! در «عصمت» و «عفت» بکوش
بهترین گل می شوی «چادر» بپوش
«مقنعه» زیبنده بر روی همه ست
«مقنعه»، «چادر» حجاب «فاطمه» ست
«چادر» تو چون لباس شبنم است
یادگار حضرت گل، «مریم» است
غنچه را از حسن خود جوشانده ای
برگ گل بر جسم خود پوشانده ای
چادرت تن دور از آتش کرده است
«حضرت زهرا» سفارش کرده است
نیست بهر عصمت «چادر» کفاف
با نگاهت حفظ کن درس «عفاف»
خواهرم! کاری خدایی می کنی
با «حجاب»ات پارسایی می کنی
کوچه ها از چشم «نامحرم» پر است
حافظ گل در خیابان «چادر» است
خواهرم! از دین «وقار» آموختی
با «حجاب» خود «ثواب» اندوختی
در ثواب «چادر» تو صد صواب
اسلحه بر قامتت باشد «حجاب»
چشم «نامحرم» ترا هرگز ندید
«چادر» تو حافظ خون «شهید»
دیده ام در متن شب رنگین کمان
ماه را «چادر» به سر در آسمان
غرق عصمت- غرق زهد و عفت اند
«بانوان شیعه» شعر خلقت اند
خواهرم! احساس را چون یاس کن
یاس را شرمنده از احساس کن
فاش- زیبایی مکن بهر همه
ای گل سرخ بهشت «فاطمه»
کشف زیبایی ست کاری اعظم است
این هنر مخصوص چشم «محرم» است
ای برای «حضرت زهرا» کنیز
مادر من- خواهر من- ای عزیز
شعر «عصمت» را سرودی بیت- بیت
با «حجاب» خود برای «اهل بیت»
چونکه «لحن» ات نیست واضح در خطاب
عطر «مسجد» می دهی بوی «گلاب»
گر که جهل است و خطا، خبط، اشتباه
«بی حجابی» هست «بیماری»، گناه
مثل گل در روضه «اسلام» باش
خواهرم! با «زهد» خود «خوشنام» باش
آنچه را مومن ثوابی بهتر است
«امر معروف» است و«نهی از منکر» است
توصیه از «دین» و «توشیح» از امام
«آمران حق» همه «خیرالانام»
این ترانه نغمه هر بلبل است
بانوی «ایرانی» و «شیعی» گل است
منبع: خبرگزاری فارس(شجاع الدین ابراهیمی)
اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري
کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟
چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي
اي آنکه در حجابت درياي نور داري
من غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟
برعکس چشمهايم چشمي صبور داري
از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما
کوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟
در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويت
کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟
نصيحت گوش دار اي زن اگر داراي دانائي
بناي وهم برهم زن اگر جوياي فتوائي
چو غنچه رو بپوش از چشم طماع هوسرانان
وگرنه جز صباحي چند نباشي در فرح زائي
تا که مهتاب زيبا رخ نپوشد پرده شب را
کجا در صبح پيروزي ببيند روز پيدائي
برون از کيسه چون در شد کمينش دزد چادر زد
خيال شوم دارد او از اين توصيف زيبائي
فناي ماهي زيبا همان آزادي از درياست
برون از خيمه عفت تو در زندان کبرائي
ز هر کنجي نواهائي ز هر فکري سخن هائي
اگر بيراهه رفتي تو گرفتار شرر هائي
چو از دروازه عصمت برون رفتي خطا کردي
صباحي حور و شيدائي سپس مبغوض و تنهائي
چراغ روز فردايت حجاب خوب امروزست
نهايت چادر شب را سحرگاهي است مينائي
لباس عصمت و تقواست نشان حکم کرمنا
ميفکن سايه طوبي اگر هشدار و بينائي
تو رمز خلقتي اي زن تو محبوب خداوندي
دل مردان حريم اوست رها کن اين خودآرائي
بدان بي پرده مي گويم اگر گوشت خريدار است
مرو از چادر عصمت اگر در راه زهرائي
برگرفته از بانک تخصصی حجاب
ای خواهر خوب من خدا را
کن پیشه خویشتن حیا را
چون با به رکاب عشق کردی
جرات نکند که هیچ مردی
…
جز طرز نگاه یک برادر
در تو نگرد به طرز دیگر!
آزادی تو به چادر توست
ازادگی از شعائر توست
خواهی که شوی رها و آزاد؟
مانند نسیم-مثل فریاد؟
گر معرفت رهائیت هست،
با ذات خود آشناییت هست،
تو مثل شمیم گل رهایی
عطر نفس سپیده هایی
زیبایی اگر چه ز آفتاب است
زیباتر از آن گل حجاب است
شب نیز حجاب آسمان هاست
آیا مگر آسمان نه زیباست؟!
ای جان برادر ای سرافراز
آنگونه که هست گویمت باز
رخنه نکند به جانت ابلیس
یکدم ندهد امانت ابلیس
هرچند که اهرمن پلید است
از دیده تو خطا بعید است
چون خواهش او کنی اجابت
او میبرد از رخت نجابت
آن کس که سرش به کار خود گرم،
یا می رود از کنار تو نرم،
گر خواهر توست ریشه توست
عرض و شرف همیشه توست
روزی پدرت حماسه می ساخت
((سر را به قمار عشق می باخت))
خوش آنکه به یار متکی بود
عشق ودل و باورش یکی بود
اینجا همه جا مزار لاله است
اینجا همه جا به خون قباله است
آن روز مباد - روز محشر
روزی که هریمنان این شر
گویند به یکدیگر:دوباره!
خون می چکد از گل ستاره!!
ننگ است برای ما برادر
آن روز،ولی چه سود دیگر؟!
چه سود، ز گریه ندامت
هر چند کنند تا قیامت
ای آنکه در اوج بی ریایی
گه:غرق در آیت خدایی
پیداست دلت سرای سبزه است
خالی ز گیاه زرد هرزه است
بنگر به عروج یک کبوتر
آنجا که سپیده می زند پر
کانجا نه هیاهوی خیال است
بیداری روح اهل حال است…
شاعر بسیجی محمد رضا گلدون