داستان
انتخاب: فاطمه عسگری
نوشتن را به من واگذار
شخصی کتابی در رد مذهب شیعه نگاشته بود و در مجالس عمومی آن را مطرح می کرد. در نتیجه، بعضی را نسبت به مذهب شیعه، بدبین و عقیده آنها را منحرف می کرد. از سویی، کتاب را در اختیار کسی نمی گذاشت تا مطالبش به طور مستقیم یا با واسطه در دست دانشمندان قرار نگیرد و ایرادی بر آن وارد نکنند.
«علامه حلی» که یکی از بزرگ ترین متفکران جهان شیعه است، چندی به طور ناشناس در جلسه درس آن شخص رفت و آمد کرد و سرانجام درخواست کرد کتاب را ببیند. آن شخص نتوانست دست ردّ بر سینه او بزند، ولی گفت: «من نذر کرده ام که کتاب را جز یک شب به کسی واگذار نکنم. » ناگزیر علامه پذیرفت که کتاب فقط یک شب نزد وی بماند. علامه آن شب با یک دنیا خرسندی به رونویسی کتاب پرداخت. نظر علامه این بود که هرچه مقدور شود، از آن کتاب یادداشت بردارد و به پاسخ گویی آن بپردازد. همین که شب به نیمه رسید، علامه را خواب فراگرفت. ناگاه دید مردی که در واقع، چشم بیدار انسان هاست، داخل اتاق شد و فرمود: «ای علامه! تو کاغذها را خط کشی و آماده کن. من کتاب را می نویسم». با این حال، علامه در خط کشی هم به آن شخص نمی رسید؛ زیرا سرعت نوشتن او فوق العاده بود. سپس فرمود: «علامه، تو بخواب و نوشتن را به من واگذار.» علامه بی چون و چرا فرمان آن مرد را پذیرفت و خوابید. چون از خواب برخاست، تمام کتاب را بدون هیچ کم و کاستی در دفترش، نوشته شده یافت. تنها اثر شخص نویسنده، نام مبارکش بود که در پایان کتاب ظاهراً با نقش «کتَبَهُ الحُجّة» به چشم می خورد. (قمی، 1414: ج2: 228)
متن توقیع امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف خطاب به علی بن محمد سمری
هنگامی که زمان رحلت «ابوالحسن سَمُری» فرارسید، مرگ وی نزدیک شد. به وی گفتند: «چه کسی را جانشین خودتان قرار می دهید؟» او در جواب، توقیعی در آورد و به مردم نشان داد که متن آن بدین گونه است: «ای علی بن محمد سمری، خداوند پاداش برادران دینی تو را در مصیبت مرگ تو بزرگ دارد. تو از اکنون تا شش روز دیگر خواهی مرد. پس امر(حساب و کتاب) خود را جمع کن و درباره نیابت و وکالت به هیچ کس وصیت مکن تا به جای تو بنشیند؛ زیرا غیبت کامل فرارسیده است. دیگر تا آن روزی که خدای تبارک و تعالی بخواهد، ظهوری نخواهد بود و آن پس از مدت درازی خواهد بود که دل ها را سختی و قساوت فراگیرد و زمین از ستم و بیداد پر شود. به زودی، افرادی از شیعیان من ادعای مشاهده خواهند کرد. بدان هرکس پیش از خروج سفیانی و برآمدن صیحه بانگی از آسمان، ادعای دیدن مرا کند، دروغ گو و تهمت زننده است. قدرت و توانایی از آنِ خداوند بلندپایه بزرگ است و بس».
حاضران از توقیع شریف نسخه برداشتند و از نزد او بیرون رفتند. چون روز ششم رسید، به سوی او بازگشتند و دیدند نزدیک است جان به جان آفرین تسلیم کند. به وی گفتند: «جانشین شما کیست؟» فرمود: «خدا را مشیتی است که خود انجام خواهد داد. » این مطلب را گفت و درگذشت و آخرین سخنی که از او شنیده شد، همین بود. که خداوند متعال او را رحمت کند. (شیخ صدوق، 1412: ج2: 516)
هدیه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
«حسن بن فضل یمانی» می گوید: به سامرا آمدم. از ناحیه امام، کیسه ای که در آن چند دینار و پارچه بود، برایم رسید. من آنها را بازگرداندم و با خود گفتم: «منزلت من نزد آنان همین است!» و تکبر مرا فراگرفت. بعد پشیمان شدم و نامه ای نوشتم و عذرخواهی و استغفار کردم. و در خلوت با خود گفتم: «به خدا سوگند می خورم که اگر کیسه دینارها را به من بازگرداند، من آن را نمی گشایم و خرج نمی کنم تا اینکه نزد پدرم ببرم که او از من داناتر است.» از ناحیه امام به فرستاده [که قبلاً کیسه را برای من آورده بود] پیام رسید که تو کار نادرستی کردی به او نگفتی. ما گاهی با دوستان و پیروان خود چنین می کنیم و گاهی آنان از ما چنین چیزهایی می خواهند تا بدان تبرک جویند. به من نیز پیام رسید: «تو خطا کردی که هدیه و احسان ما را نپذیرفتی و چون از خدا آمرزش خواستی، خداوند، تو را می بخشاید و چون تصمیم و نیت تو آن است که در دینارها تصرف نکنی و در سفر نیز خرج نکنی، بنابراین آنها را دیگر نفرستادیم، ولی دو پارچه را لازم داری تا با آنها مُحرم شوی». (مجلسی، ج51: 328)