محمدعلىمجاهدى (پروانه)
اگر سپیده بیاید…
کلیم را چه نیازى که دل به طور دهد
به طور جلوه فروشد دلى که نور دهد
سپهر حلقه به گوش کسى که همچو کلیم
ز نور خویش فروغى به شمع طور دهد
نوشتهاند به سنگ مزار زندهدلان
که حرف مردهدلان بوى خاک گور دهد
به جز ?دعاى قدح? و رد ما نمىگردد
اگر پیاله صلاى ?هوالغفور? دهد
کجاست پیر صفا مشرب خداجویى
که مثل آینه ما را ز خود عبور دهد
زمانه در تب شب این قدر نمىسوزد
به آفتاب اگر فرصت ظهور دهد
صبا به گلنفسیهاى من برد حسرت
اگر به من نفسى رخصت حضور دهد
از آن به دیده نمناک من نمىآید
که بوى دربدرى خانه نمور دهد
اگر سپیده بیاید دو چشم منتظرم
به دست هر مژه آیینه بلور دهد
حافظ شیرازی
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی