25 تیر 1394 توسط آشنا
نگارا! جسمت از جان آفریدند ز کفر زلفت ایمان آفریدند جمال یوسف مصرى شنیدى؟ تو را خوبى دو چندان آفریدند ز باغ عارضت یک گل بچیدند بهشت جاودان زان آفریدند غبارى از سر کوى تو برخاست وزان خاک، آب حیوان آفریدند غمت خون دل صاحبدلان ریخت وزان خون، لعل و مرجان آفریدند سراپایم فدایت باد و جان هم که سر تا پایت از جان آفریدند ندانم با تو یک دم چون توان بود؟ که صد دیوت نگهبان آفریدند دمادم چند نوشم دُرد دردت؟ مرا خود مست و حیران آفریدند ز عشق تو عراقى را دمى هست کزان دم روى انسان آفریدند