اعلام وضعیت اضطراری: پاتوژنها در. راهند
اعلام وضعیت اضطراری: مادران در نبرد با لشکری از ویروسها و میکروبها😂😂😂
این روزها، زمان در خانهی ما نه بر اساس ساعت، که بر پایهی صدای فینفین و سرفه تنظیم میشود. حکایت آشنای شب بیداریهای اضطراری و روزهایی که تنها یک لبخند «به ظاهر سرحال» بر صورت دارم، در حالی که درونم یک «مومیایی خسته» خوابیده است! 😥😂
اما قضیه این است: ما درگیر یک توطئهی خانگی شدهایم! این یک سرماخوردگی معمولی نیست؛ این یک ویروسِ حرفهایِ کینهتوز است که با کولهباری از تب و لرز، عهد کرده است تمام اعضای خانه را «به نوبت» ملاقات کند و هیچکس را از قلم نیندازد!
وقتی میبینم این موجود موذی، دور خانه «دَورِ افتخار» میزند و از «دوباره مریض کردن» و تمدید قرارداد با کودکانم دست برنمیدارد، حس میکنم باید برای مادرها یک درجهی نظامی به نام “ژنرال مقابله با میکروبها” اعطا کنند. 🧕 آتشی از جنس دلهره به جانم میافتد که فقط با بوییدن “بخور اکالیپتوس” کمی فرو مینشیند!
گلو درد آزاردهنده؟ بله. صدای «جوجهی سرماخورده» طفل معصومم در خانه؟ بله! اما در اوج همین خندههای تلخ، ذهن مادر از مرزهای جغرافیایی و مرزهای بیماری عبور میکند.
قلبم ناگهان پر میکشد به سوی سنگینترین دردها: به یاد اندوه بیکران خانم رباب و مصیبت طفلانش که دردی مافوق تصور بشری است. به یاد مادران مظلوم غزه که در میان آوار، برای کودکانشان لالاییِ مقاومت میخوانند. به یاد شبهای بیتابیِ جنگ تحمیلی 12 روزه و دوستانِ قهرمانم که در زیر سایهی موشکها، با قلبی محکمتر از فولاد اما با چشمانی پر از نگرانی، ایستادند.
راستی، این چه رمز و رازی است؟
چرا این شرارتهای بزرگ، و این میکروبهای کوچک و کینهتوز، دست از سر این جهان و مردمانش برنمیدارند؟ انگار سرنوشت، هر از گاهی یک «لشکر غم» میفرستد تا به ما بگوید: “ای بنی آدم، دنیا محل گذر است، بیش از گذرگاهی کوتاه به آن اهمیت ندهید !” 🤦♀️
#به_قلم_خودم
#روایت_نویسی
#سرماخوردگی