به شیوه غزل
به شیوه ی غزل
به شیوه ی غزل اما سپید می آید
صدای جوشش شعری جدید می آید
چه آتشی غم تو باز زیرسر دارد
که باغ شعرٍ تر از آن پدید می آید
دوباره سبز شده خاک سرزمین دلم
مگر زخطّه ی چشمت شهید می آید؟
نفس نفس به امید تو عمر می گذرد
امید می رود آری ، امید می آید
برای درد دل تو مفید نیست کسی
وگرنه نامه برای مفید می آید
مردّدم که تو با عید می رسی از راه
و یا به یُمن قدوم تو عید می آید
کلیدداری کعبه نشانه ی حق نیست
کسی است حق که در آن بی کلید می آید
و حاجیان همه یک روز صبح می گویند:
چقدر بر تن کعبه سفید می آید
دفتر دلتنگی
دیگر به خلوت های من یک نم نمی باری
در دفتر دلتنگی ام شعری نمی کاری
…
لحن سکوتت در دلم هر روز یک جور است
قهری؟…نه؟…دلگیری؟…نه؟…آقا! دوستم داری؟
من – بی تعارف- هستی ام را از شما دارم
آقا خلاصه مطلبی ؛ فرمایشی ؛ کاری…
من خوانده ام دربارتان یک خیمه ی سادَه ست
جایی در آن دارند شاعرهای درباری؟
…
اما من و این رتبه و این منزلت … هرگز
اما تو و این بخشش و این مرحمت… آری
توفیق دادی یک غزل هم صحبتت باشم
از بس که گل هستی و رو دادی به هر خاری
تنفس
خزان ز راه می رسد ، جوانه پیر می شود
نَفَس چه زود می رود ، بیا که دیر می شود
شب است و باد می وزد ، چگونه صبح می کنی؟
دلم چه شور می زند ؛ به غم اسیر می شود
چه راه ها که بی عبور تو غبار می خورد
چه دشت ها که بی حضور تو کویر می شود
همیشه در تخیلم ز شوقِ وصل ، خُــــرّمم
نگو ز هجر با دلم ، بهانه گیر می شود
اگر نیایی ای بهار آرزوی فاطمه !
مرام تازیانه خدشه ناپذیر می شود
که گفت زود می رسی ؟ “چه دیر زود می شود!”
نَفَس نمانده زود باش ! بیا که دیر می شود…
بیابانی
…