حضور قلب
مقاله اول -فصل هشتم- در بیان حضور قلب-شرح کتاب آداب الصلاة امام خمینی(ره)
فصل هشتم در بیان حضور قلب است
یکى از مهمّات آدابْ قلبیّه که شاید بسیاری از آدابْ، مقدّمه آن باشد و عبادت را بدون آن روح و روانى نیست و خود مفتاح قفل کمالات و باب الأبواب سعادات است و در احادیث شریفه از کمتر چیزى این قدر ذکر شده و به کمتر ادبى این قدر اهمّیّت داده شده، حضور قلب است.
چنانچه سابق بر این ذکر شد، عبادات و مناسک و اذکار و اوراد در وقتى نتیجه کامله دارد که صورت باطنه قلب شود و باطن ذات انسان به آن مخمّر گردد و دل انسان صورت عبودیّت به خود گیرد و از خودسرى و سرکشى بیرون آید. و نیز مذکور شد که از اسرار و فوائد عبادات یکى آن است که اراده نفس قوى شود و نفس بر طبیعت(امیال حیوانی مثل شهوت و غضب و …) چیره شود و قواى طبیعتْ مسخّرْ، تحت قدرت و سلطنت نفس گردد و اراده نفس ملکوتى در ملک بدن نافذ گردد، بطورى که قوا چون ملائکة اللَّه نسبت به حق تعالى شوند که عصیان آن نکنند لمحهاى، و عمل کنند به آنچه فرمان براى آنها صادر مىشود.( مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ-تحریم آیه 6)
شما وقتی اراده میکنید که چیزی را ببینید،قوه بینایی نمیگوید که خب حالا صبر کن!! همان لحظه که اراده کنی،همان موقع میبینی.به عبارت دیگر اراده مساوی است با دیدن.همان موقع که اراده کنید دست خود را بلند کنید،دست تکان میخورد.این نشان از اراه نفس در قوای خودش است.ملائکه هم مثل مثل قوای ما در برابر نفس،در برابر خدا هستند.همان موقع که خدا اراده کند،ملائکه انجام میدهند.مانند همان موقعی که ما در خیال خود اراده میکنم پرتقال بیاید،می آید.یعنی اراده مساوی است با ایجاد شدن پرتقال در خیال ما .
و اکنون گوئیم که یکى از اسرار عبادات و فوائد مهمّه، که همه مقدّمه آن است، آن است که جمیع مملکت باطن و ظاهر، مسخّر در تحت اراده اللَّه و متحرّک به تحریک اللَّه شود و قواى ملکوتیّه و ملکیّه نفس از جنود اللَّه شوند و همگى نسبت به حق تعالى سمت ملائکة اللَّه را پیدا کنند.
به عبارت دیگر ما در عبادات چیکار میکنیم؟؟در عبادات اراده خدا در اعمال ما جاری میشود. در نماز کی رکوع و سجود میرود؟؟
درسته که ما رکوع میرویم ولی خدا اراده کرده است که ما رکوع میرویم.یعنی سالک الی الله در واجبات فانی میشود.اراده اش در اراده خدا فانی میشود یا به عبارتی دیگر از خودش دیگر اراده ندارد و اراده خدارا جاری میکند.کم کم اینقدر قوای نفس حیوانی در سیطره نفس ملکوتی میروند که شخص فانی در اراده خدا میشود.یعنی وقتی نفس بر قوای حیوانی غلبه پیدا کرد،راه شیطان بسته میشود و راه خدا باز میشود و خداوند اراده اش را بر اراده فرد از طریق اعمال واجبات،جاری میسازد و این آنقدر جلو میرود که دیگر هیچ اراده اس از طرف شخص وجود ندارد و همش میشود اراده خداوند.نمونه اش پیامبر اکرم که خداوند در مورد ایشان میفرماید که وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى پیامبر از روی هوس و میل شخصی سخن نمیگوید.
و این خود یکى از مراتب فناى قوا و ارادات است در اراده حق. و کم کم نتایج بزرگ بر این مترتّب شود و انسان طبیعى، الهى گردد و نفس میل به عبادت اللَّه پیدا کند و جنود ابلیس یکسره شکست خورده، منقرض شوند و قلب و قواى آن تسلیم حق شوند و اسلام به تناسب مراتب باطنه در آن بروز کند.
و نتیجه این تسلیم اراده به حق ،در دار آخرت و قیامت آن شود که حق تعالى اراده او را در عوالم غیب نافذ فرماید و او را مثل اعلاى خود قرار دهد، و چنانچه خود ذات مقدّس هر چه را بخواهد ایجاد کند، به محض اراده موجود شود، اراده این بنده را هم آن طور قرار دهد؛ چنانچه بعضى از اهل معرفت روایت نمودند از رسول اکرم صلّى اللَّه علیه و آله راجع به اهل بهشت که ملکى مىآید پیش آنها؛ پس از آن که اذن ورود مىطلبد وارد مىشود و نامهاى از جناب ربوبیّت به آنها مىدهد بعد از آن که از خداى تعالى به آنها سلام ابلاغ نماید. و در آن نامه است براى هر انسانى که مخاطب به آن است:
مِنَ الْحَىِّ القَیُّومِ الَّذى لا یَموُتُ الَى الْحَىِّ القَیُّومِ الَّذى لا یَمُوتُ. امّا بَعْدُ، فَانّى اقُولُ لِلشَّىْءِ کُنْ فَیَکُنُ. وَ قَدْ جَعَلْتُکَ تَقولُ لِلشَّىْءِ کُنْ فَیْکنُ. فقال صلى اللَّه علیه و آله: فلا یَقولُ احَدٌ مِنْ اهْلِ الجَنَّةِ لِلشَّىْءِ کُنْ الّا وَ یَکُن.1( از حی قیومی که نمیمیرد به سوی حی قیومی که نمیمیرد.اما بعد،من چون به هرچیز گویم باش،پس موجود میشود،تورا نیز چنان قرار دادم که به هرچیزی بگویی باش،موجود شود. آنگاه رسول خدا(ص) فرمود:احدی از اهل بیت به چیزی نمیگوید باش،مگرآنکه موجود شود).
و این سلطنت الهیّه ایست که به بنده دهند به ازای ترک اراده خود و ترک سلطنت هواهاى نفسانیّه و اطاعت ابلیس و جنود او. و هیچیک از این نتایج که ذکر شد حاصل نمىشود مگر با حضور قلب کامل. و اگر قلب در وقت عبادت غافل و سرگردان باشد، عبادت او حقیقت پیدا نکند و شبیه لهو و بازى است.
و البته چنین عبادتى را در نفس به هیچ وجه تأثیرى نیست و عبادت از صورت و ظاهر به باطن و ملکوت بالا نرود- چنانچه به این معنى در اخبار اشاره شده- و قواى نفس با چنین عبادتى تسلیم نفس نشوند و سلطنت نفس بر آنها بروز نکند و همین طور قواى ظاهره و باطنه تسلیم اراده اللَّه نگردد و مملکت در تحت کبریاى حق منقهر نشود، چنانچه برای خیلی از ماها این امر واضح است چون که میبینید در ما پس از چهل- پنجاه سال عبادت اثرى حاصل نشده، بلکه روز به روز بر ظلمت قلب و تعصّى و نافرمانی قوا افزوده مىشود و آن به آن اشتیاق ما به طبیعت(دنیا) و اطاعت ما از هواهاى نفسانیّه و وساوس شیطانیّه افزون گردد. اینها نیست جز آن که عبادات ما بى مغز و شرایط باطنه و آداب قلبیّه آن به عمل نمىآید، و الّا به نصّ آیه مبارکه کتاب الهى: نماز نهى از فحشاء و منکر مى نماید. و البته این نهى نهى صورى ظاهرى نیست؛ لا بدّ باید در دل چراغى روشن شود و در باطن نورى فروزان شود که انسان را هدایت به عالم غیب کند و زاجر الهى پیدا شود که انسان را از عصیان و نافرمانى بازدارد.
باز تاکید میکنیم که عبادات دارای بعد باطنی هستند و باید روی بعد باطنی ما یعنی روح و فطرت ما،اثر بگذارند و قلب و فطرت ما،صورت عبادت به خودش بگیرد یه این معنی که عبادات نباید در حدظاهر بماند بلکه با رعایت آداب باطنی،باید وارد قلب و فطرت ما بشوند.و اگر میخواهیم عبادات صورت قلب ما بشود باید حضور قلب داشته باشیم و بدون حضور قلب،این امر ممکن نیست.حضور قلب یعنی حقایقی را که از طریق عقل فهمیدیم و در قلب محکم کردیم،باید حفظ کنیم و با این حقایق بصورت شیدایی با خدا صحبت کنیم.باید محو حرف زدن با خدا شویم.حضور قلب لازمه اش همه توجه است.شرط حضور قلب این است که در حال باشیم.خواستن مارا از بودن باز میدارد.ما اکثرا در نماز یا در گذشته و یا درآینده به سر میبریم. باید حضور قلب داشته باشیم تا باطن عبادات در قلب و فطرت ما اثر کند و در وجود ما نوری پیدا شود که مارا از گناه و فحشا باز دارد.
و ما خود را در زمره نمازگزارها محسوب میداریم و سالهاى سال است اشتغال به این عبادت بزرگ داریم و در خود چنین نورى ندیدیم و در باطن چنین مانعى براى ما پیدا نشده؛ پس واى به حال ما آن روزى که صور اعمال ما و صحیفه افعال ما را در آن عالم به دست ما دهند و گویند خود حساب خود را بکش( اقْرَأْ کِتَبَک کَفَى بِنَفْسِک الْیَوْمَ عَلَیْک حَسِیباً. سوره اسراء آیه 14)؛
ببین آیا چنین اعمالى قابل قبول درگاه است و آیا چنین نمازى با این صورت ظلمانى، مقرّب بساط حضرت کبریائى است؟ و آیا با این امانت بزرگ الهى و وصیّت انبیاء و اوصیاء باید این طور سلوک کرد و این طور دست خیانت شیطان رجیم را، که عدوّ اللَّه است، به آن راه داد؟ و آیا نمازى که معراج مؤمن است و قربان متّقین است،چرا باید شما را از ساحت مقدّس تبعید و از درگاه قرب الهى دور کند؟
آن روز آیا جز حسرت و ندامت و بیچارگى و بدبختى و خجالت و شرمسارى چیزى نصیب ما مىشود؟ حسرت و ندامتى که در این عالم شبیه ندارد؛ خجالت و شرمسارى که نظیرش را تصوّر نمىتوانیم کرد. حسرتهاى این عالم هر چه باشد آمیخته به هزار طور امیدها است، و شرمسارىهاى اینجا سریع الزّوال است و زود نابود میشود، بخلاف آنجا که همیشه حسرت و ندامت است؛ چنانچه حق فرماید: وَ انْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ اذْ قُضِىَ الامْر-امر گذشته را نتوان جبران نمود و عمر تلف شده را نتوان برگرداند- یا حَسْرَتا عَلى ما فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللَّه.
اى عزیز، امروز روز مهلت و عمل است؛ انبیاء آمدند و کتابها آوردند و دعوتها نمودند با این همه تشریفات و این همه تحمّل رنج و سختی که ما را از خواب غفلت بیدار و از سکر طبیعت هوشیار کنند و ما را به عالم نور و بهجت و سرور رسانند و به حیات ابدى و نعمتهاى سرمدى و لذّتهاى جاویدانى رسانند و از هلاک و شقاوت و آتش و ظلمت و حسرت و ندامت رهایى دهند؛ تمام این تلاش ها براى خود ماست بدون این که براى آنها نتیجهاى حاصل شود و آن ذوات مقدّسه احتیاجى به ایمان و اعمال ما داشته باشند؛ با این وصف در ما به هیچ وجه اثرى نکرد و شیطان مجرای قلب ما را چنان گرفته و سلطنت بر باطن و ظاهر ما همچو پیدا کرده که هیچ یک از مواعظ آنها را در ما اثرى حاصل نشود، بلکه هیچ یک از آیات و اخبار به گوش قلب ما نرسد و از ظاهر گوش حیوانى تجاوز نکند.
بالجمله، اى قارى محترم که این اوراق را مطالعه مىکنى، مثل نویسنده خالى از همه انوار و تهى دست از همه اعمال صالحه و گرفتار هواهاى نفسانیّه مباش؛ تو به حال خود رحمى کن و از عمر خود نتیجهاى حاصل کن؛ دقت در حال انبیاء و اولیاء کن و اشتهاهاى کاذب و وعدههاى شیطان را پشت پا زن؛ مغرور گول شیطان مباش و فریب نفس امّاره مخور که مکرو حیله های اینها بسیار دقیق است و هر امر باطلى را به صورت حق به انسان نشان میدهند و انسان را فریب میدهند.
گاهى به امید توبه در آخر عمر، انسان را به شقاوت میکشانند، با آن که توبه در آخر عمر و تراکم ظلمات معاصى و بسیارى مظالم عباد و حقوق اللَّه امرى است بسیار صعب و مشکل.
امروز که اراده انسان قوّت دارد و قواى جوانى برقرار است و درخت معصیت برومند نیست و سلطنت شیطان در نفس مستحکم نشده و نفس از سیاهی گناهان پاک است و شرایط حصول و قبول توبه سهل است، نمیگذارند انسان قیام به توبه کند و این درخت سست را ریشه کن و سلطنت غیر مستقلّ را منقرض نماید، وعده ایّام پیرى را میدهند که بعکس این، اراده ضعیف و قوا ناتوان و درخت معاصى گوناگون کهن و برومند و سلطنت ابلیس در ظاهر و باطن مستقل و مستقرّ شده و وابستگی به دنیا شدید و دوری از ملکوت زیاد و نور فطرت خاموش گردیده و شرایط توبه سخت و ناگوار شده است؛ این نیست جز غرور.
و گاهى به وعده شفاعت شافعین علیهم السلام انسان را از ساحت قدس آنها دور و از شفاعت آنها مهجور مىنمایند، زیرا که فرورفتن در باتلاق گناهان کم کم قلب را سیاه و کدر کند و انسان را به سوء عاقبت منجرّ نماید. و طمع شیطان از انسان ،دزدیدن ایمان است و حتی تا دم مرگ هم انسان را رها نمیکند و سعی و تلاش خود را میکند که ایمان را از انسان بگیردو برای اینکار دخول در گناهان را مقدّمه آن قرار مىدهد تا به نتیجه مطلوبه برسد.
انسان اگر طمع شفاعت دارد، باید در این عالم با سعى و کوشش رابطه بین خود و شفعاى خود را حفظ کند و قدرى تفکّر در حال شافعان محشر(اهل بیت) نماید که حال آنها در عبادت و ریاضت به کجا رسیده بود. فرضاً که شما با ایمان از دنیا بروید، ولى اگر بار گناهان و مظالم سنگین باشد ، ممکن است در عذابهاى گوناگون برزخ و قبر از شما شفاعت نشود، چنانچه از حضرت صادق منقول است که برزخ شما با خودتان است.و عذابهاى برزخ طرف قیاس با عذابهاى این جا نیست، و طول مدّت برزخ را جز خدا کسى نداند، شاید میلیون میلیونها سال طول کشد. و ممکن است در قیامت نیز پس از مدّتهاى طولانى و عذابهاى گوناگون طاقت فرسا شفاعت نصیب ما شود، چنانچه در احادیث نیز این معنى وارد است.
پس، غرور شیطان انسان را از عمل صالح بازدارد و انسان را یا بىایمان یا با بارهاى سنگین از دنیا ببرد و به شقاوت و بدبختى گرفتار کند. و گاهى با وعده رحمت واسعه ارحم الرّاحمین دست انسان را از دامن رحمت کوتاه کند؛ غافل از آن که این همه بعثت انبیا و ارسال کتب و فرو فرستادن فرشتگان و وحى و الهام به پیغمبران و راهنمایى طریق حق، از رحمت ارحم الرّاحمین است. عالم را رحمت واسعه حق فرو گرفته و ما در لب چشمه حیوان از تشنگى به هلاکت مىرسیم.
بزرگتر رحمتهاى الهى قرآن است؛ تو اگر به رحمت ارحم الرّاحمین طمع دارى و آرزوى رحمت واسعه دارى، از این رحمت واسعه استفاده کن. طریق وصول به سعادت را باز نموده و چاه را از راه روشن فرموده است. تو خود به پاى خود در چاه مىافتى و از راه راست ،گمراه مىشوى، رحمت را چه نقصانى است؟
اگر ممکن بود طریق خیر و سعادت را به مردم به طور دیگر نشان بدهند، مىدادند، به موجب وسعت رحمت؛ و اگر ممکن بود اکراهاً مردم را به سعادت برسانند مىرساندند؛ لکن هیهات! راه آخرت راهى است که جز با قدم اختیار نمىتوان آن را پیمود؛ سعادت با زور حاصل نشود؛ فضیلت و عمل صالح بدون اختیارْ، فضیلت نیست و عمل صالح نمىباشد؛ و شاید معنى آیه شریفه لا اکْراهَ فِى الدّین نیز همین باشد.
بلى، آنچه در آن، اعمال اکراه و اجبار مىتوان نمود صورت دین الهى است نه حقیقت آن. انبیاء علیهم السلام مأمور بودند که صورت را با هر طور ممکن است تحمیل مردم کنند تا صورت عالم صورت عدل الهى شود و مردم را ارشاد به باطن نمایند تا مردم به قدم خود آن را بپیمایند و به سعادت برسند.
بالجمله، این نیز از غرور شیطان است که دست انسان را با طمع رحمت از رحمت کوتاه کند.
یاعلی مدد