نهج البلاغه
نهج البلاغه
جستجو
نامه های امام علی علیه السلام درنهج البلاغه
پس ازتالیف اولین بخش نهج البلاغه یعنی خطبه ها سید رضی به جمع آوری نامه های امام علیه السلام پرداخت.از آن حضرت نامه های فراوانی به جای مانده که یابه قلم خود امام است ویابه قلم کاتب ایشان وانشاء آن بزرگوار نگارش یافته است.نامه هانیز همچون خطبه هابه مناسبت های گوناگون نوشته شده است.اگر زمان جنگ بودامام علیه السلام با نگارش وارسال نامه ای به فرمتندهان سپاه خود نکات لازم رابه آنها گوشزد می کردند.اگراستانداران ودست اندرکاران حکومت خطایی می کردندحضرت باقلم استوار خودآنان را مورد سرزنش قرار می دادندواز حقوق مردم دفاع می کرد.گاهی هم نامه ای ازدشمن کینه توز ونابکارش معاویه دریافت می کرد که باصلابت وقاطعیتی چشمگیر به آن پاسخ می داد.
نامه های مشهور امام علیه السلام در نهج البلاغه
اکنون به تعدادی ازنامه های مشهور امام که سیدرضی جمع آوری کرده است می پردازیم:
1-نامه ای به امام حسن علیه السلام:
امیرالمومنین علیه السلام در این نامه که به هنگام بازگشت ازجنگ صفین نوشته فرزند خود رابالحنی محبت آمیز نصیحت می کندوبه اونکات مهمی را می آموزد.این نامه یکی از جامع ترین متون اسلامی در تعلیم وتربیت است که می تواند راهنمای خوبی برای معلمان ومربیان باشد.
2-نامه ای به عثمان بن حنیف:
این نامه نامه ای توبیخ آمیزاست.عثمان بن حنیف از سوی امام فرمانروای بصره بود.به آن حضرت خبر دادند که عثمان درجلسه ای اشرافی حضور یافته که فقیران ومستمندان شهر از آن محروم بوده اند.امام نامه ای به عثمان نوشت واورا به خاطر این کار که هرگز در شان یک حاکم مسلمان نبود سرزنش کرد.
متن نامه:
واى پسر حُنَیف، به من خبر رسیده كه مردى از جوانان و سرشناسان بصره تو را به سفره اى خوانده است و تو هم سر از پا نشناخته بدانجا شتافته اى، و او غذاهاى رنگارنگ و مخصوص براى تو فراهم كرده و كاسه ها یكى پس از دیگرى پیش روى تو نهاده. و من گمان نمى كردم تو به سفره گروهى درآیى كه نیازمندانشان را جفا كنند و ثروتمندانشان را به میهمانى خوانند.
اینك بدانچه از این گونه سفره ها مى خورى درست بنگر، پس آنچه را نمى دانى از كجاست و با چه انگیزه اى به آن دعوت شده اى از دهان بریز و آنچه را یقین دارى كه پاك و بى شائبه است استفاده و اجابت كن.
آگاه باش كه هر رهروى را رهبرى است كه بدو اقتدا كند و از دانش او نور گیرد و راه یابد. هان! كه پیشواى شما از دنیا به دو جامه كهنه بسنده كرده است و از غذاها به دو قرص نان. بدانید كه شما هرگز توان آن را ندارید ولى با پارسایى و تلاش و عفّت و راستى و درستى، مرا یارى كنید.
به خدا سوگند، از دنیایتان سیم و زرى نیندوختم، و از ثروتهاى آن مالى ذخیره نكردم، و براى كهنه جامه ام شور واشورى فراهم نساختم.
آرى، زیر این آسمان تنها فدك در دست ما بود كه هواى نفس گروهى بر آن بخل ورزید و به یغمایش برد و گروه دیگر سخاوت به خرج داد و از آن كریمانه گذشت. و برترین داور خداست.
تازه فدك و غیر فدك مرا به چه كار آید؟ زیرا خوابگاه آدمى فردا گور است كه نشانه ها و خبرهاى او در ظلمت آن فراموش و ناپدید گردد. چه گودالى! كه هرچه فراخ تر و گسترده ترش كنند و گوركن گشاده دستى به خرج دهد امّا سنگ و كلوخ، تن او را بیفشرد و هر روزنه اى را با توده خاك ببندد.
اینك وظیفه است كه من جانم را با تقوى پرورش دهم و آن را نیك بسازم تا در ترس روز بزرگ، با خاطرى آسوده وارد شوم و با گامهایى استوار از پل صراط گذرم.
آرى، اگر مى خواستم، راهش را مى دانستم كه چگونه به عسل ناب، مغز گندم و بافته هاى ابریشمین دست یابم. امّا چه دور است كه هواى نفس بر على چیره شود و شكمبارگى او را بر سر سفره رنگین نشانَد تا به انتخاب خورشها پردازد در حالى كه شاید در حجاز یا یمامه كسى باشد كه خواب قرص نانى را هم نبیند و سیرى را اصلاً نشناسد! یا چگونه شب را سیر و سیراب بخوابم و حال آنكه اطرافم شكمهایى گرسنه و جگرهایى سوخته باشد! و یا چنان باشم كه شاعر گوید:
«درد بى دردىِ تو همین بس كه شب با شكم پر بخوابى و حال آنكه در اطرافت گرسنگانى باشند آرزومند پوست بزغاله اى».
آیا به همین بسنده كنم كه امیر مؤمنانم خوانند ولى در سختى هاى روزگار شریكشان نباشم، یا در تنگناى زندگى الگویشان قرار نگیرم؟
من براى شكمبارگى آفریده نشده ام تا چون چارپاى در آغل بسته تمام همّتش علفخوارگى باشد و یا همانند زبان بسته اى كه رهایش ساخته اند تا در مزبله ها با زیر و رو كردن زباله ها شكمش را سیر كند، تازه نمى داند براى چه پروار مى شود.
آیا مرا بى فایده و بى خاصیّت رها كرده و یا بیهوده ام انگاشته اند، یا آنكه باید سررشته گمراهى را به دوش كشم و یا در بیراهه ها سرگردان شوم؟! گویى مى شنوم سخن یكى از شمایان را كه گوید: اگر این است غذاى فرزند ابوطالب، كه او را ضعف زمین گیر كند و از مصاف هماوردان و نبرد با دلاوران درمانَد!
آگاه باشید كه درخت بیابانى چوبش سخت تر است ولى درخت سبز و زیباى باغ پوستش نرم و لطیف است، نیز هیمه درختان صحرایى آتشى گیرنده تر و دیرپاتر دارد!
من و پیامبر در نزدیكى و همبستگى چون دو شاخسار یك نخلیم، یا مچ و بازوى یك دستیم.
به خدا سوگند، اگر همه قبایل عرب همدست و همداستان شوند و به مصاف من درآیند، از آنان روى نگردانم و در هر فرصتى بر آنان بتازم تا زمین را از لوث وجود این ضدّارزشها پاك سازم چنانچون سنگریزه ها كه از دانه هاى پاكیزه درو شده جدا گردد.اى دنیا، از من دور شو كه افسارت را بر دوشت افكندم و طلاقت دادم.چنگالهایت را گشودم و از دامهایت جستم و از پرتگاههایت رستم.
كجایند آنها كه فریب نیرنگهایت را خوردند و به زیباییها و «زرد و سرخت» دل باختند و در دامت افتادند؟! آنها اینك گروگان گورها و در بند لحدهایند.
به خدا سوگند، اگر تو جسمى دیدنى و كالبدى حسّى بودى كیفر الهى را بر تو جارى مى كردم به خاطر بندگانى كه با آرزوها فریبشان دادى و در مهلكه ها افكندى، و فرمانروایانى كه تسلیم نابودیشان كردى و در چاه بلا انداختى كه نه راه پس دارند و نه راه پیش.
آه، چه دور است! آن كه در راه پرفریبت گام نهد، بلغزد و آن كه بر امواجت نشیند، غرق شود; ولى آن كه از دامت گریزد، پیروز گردد و آن كه از دستت به سلامت رهد، مشكلات بر او آسان شود و دنیا نزد او چون روزى باشد كه به آستانه غروب رسیده باشد.
اى دنیا، از من دور شو! به خدا سوگند، دست ذلّت به تو ندهم تا مرا به گودالِ خوارى كشانى، و زمامم را به تو نسپارم كه به هر جا خواهى برى.
به ذات پاك الهى قسم یاد كنم و هرگز آن را نشكنم ـ تا خدا چه خواهد ـ كه نفسم را ریاضت دهم و آن را سخت تربیت كنم تا آنگاه كه پاره نانى به دست آید شادمان شود و به نمك به عنوان خورش بسنده كند، و دیدگانم را به سیلاب اشك سپارم تا آنچه در خزانه دارد ببارد و پایان پذیرد همان گونه كه آب چشمه ساران بخشكد.
مگر آدمى چون شتر است كه از چریدن در صحرا و پر شدن شكم به اصطبل، آرام گیرد؟ یا گوسفند است كه پس از چرا، در آغل بخوابد؟ آیا این در شأن «على» است كه رهتوشه اش را بخورد و بیاساید؟ چشمش روشن كه بعد از سالیان دراز، تازه از چارپایان ولگرد و رمه بى خیالِ در مرغزار پیروى كند!
خوشا آن كه دیْن خود را به خدا ادا كند و بر سختى ها و رنجها پایمردى نماید و شباهنگام از خواب دست كشد و به شب زنده دارى پردازد و چون پینكى او را فراگیرد، زمین را بستر گزیند و بالشِ دست زیر سر نهد در جمع عاشقان كه ترس از رستاخیز دیدگانشان را بیدار نگه داشته و بسترهاشان را از آنان تهى كرده، و ذكر پروردگار لبانشان را به حركت آورده، و گناهشان در پرتو استغفار بخشوده شده، «اینان همان حزب خدایند، آگاه باشید كه رستگارى از حزب خداست».
3-وصیتی به امام حسن وامام حسین علیها السلام:
این وصیت را امام در روزهای آخر عمر خودیعنی پس از مجروح شدن باشمشیر ابن ملجمبیان فرمود.اهمیت این وصیت از آن روست که در جزو آخرین فرمایشات امام علیه الیلام است ونکات مهمی در آن به چشم می خورد.
متن نامه:
شما را به تقواى الهى وصیّت كنم و آنكه در پى دنیا نباشید گرچه او در پى شما باشد، و بر آنچه از دست دادید تأسّف مخورید. حق را بگویید و براى پاداش الهى عمل كنید. دشمن ظالم و یار مظلوم باشید.
شما دو نور دیده و همه فرزندان و خاندانم و آنان را كه نوشتارم به آنها رسد، به تقواى الهى و نظم زندگى و صلح و دوستى با یكدیگر سفارش كنم، كه از جدّتان ـ درود خدا بر او و خاندانش ـ شنیدم مى فرمود: «آشتى دادن میان مردمان از هر نماز و روزه اى برتر است».
شما را به خدا درباره یتیمان، آنان را با غذا دادن یك در میان گرسنه مگذارید و هرگز مباد كه در جمعتان تباه شوند.
شما را به خدا درباره همسایگان كه سفارش پیامبر شماست و همواره درباره آنان سفارش مى فرمود تا آنجا كه ما گمان بردیم بزودى از ما ارث برند.شما را به خدا درباره قرآن كه دیگران در عمل بدان از شما سبقت نگیرند.شما را به خدا درباره نماز كه ستون دین شماست.
شما را به خدا درباره خانه پروردگارتان، تا زنده هستید آن را خالى و تنها مگذارید، كه اگر چنین مانَد، بسر آیید و از دست شوید.شما را به خدا درباره جهاد در راه خدا با مال و جان و زبان.
بر شما باد به همبستگى و دستودلبازى، و برحذر باشید از دورىوجدایى.
امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنید، كه بدهایتان بر شما مسلّط شوند، آنگاه هرچه دعا كنید به اجابت نرسد. سپس فرمود:
اى فرزندان عبدالمطّلب، نبینم كه به بهانه قتل امیر مؤمنان خون مردم را بریزید. هان اى فرزندان عبدالمطّلب، به خونخواهیم فقط از قاتلم قصاص كنید.
بنگرید آنگاه كه من از ضربت او جام شهادت را نوشیدم تنها یك ضربت بر او فرود آرید و او را «مُثله» نكنید، كه از پیامبر گرامى ـ درود خدا بر او و خاندانش ـ شـنیدم فرمود: «از مثله كردن بپرهیزید هرچند سگ گزنده باشد».
4-نامه ای به مالک اشتر:
نامه ای است که هنگام انتخاب مالک به فرمانروایی مصرنگارش یافته است.این نامه دارای نکات فراوانی در اصول فرمانروایی وحکومت است ودر طول تاریخ بسیار مورد توجه مسلمانان قرار گرفته است.در این نامه زوایای مختلف حکومت مانند:مسایل نظامی,حسابرسی بیت المال, مالیات, برخورد با مردم, دستگاه قضایی, اقتصاد, انتخاب مشاوران ووزیران, رفتار حاکم مسلمان, تجارت وصنعت, رسیدگی به محرومان, جنگ وصلح ودههاموضوع دیگر بررسی شده وبرای هریک از سوی امام راهنمایی های سودمندی بیان شده است.
پس از روزها جست وجو وتلاش عالمانه کار جمع آوری نامه ها هم پایان پذیرفتوسید79 نامه وسفارش از امام را گردآوری کرد.این بخش دومین بخش از پیکره نهج البلاغه بود که تکمیل گشت.
متن نامه:
فرمانى است از امام ـ درود خدا بر او ـ براى مالك اشتر نخعى كه او را به امارت مصر و شهرهاى آن گمارد، و آن هنگامى بود كه كار بر محمّد بن ابى بكر امیر آن سامان سخت گردید. این فرمان طولانى ترین فرمانها و زیباییهاى آن از همه بیشتر است.
به نام خداوند بزرگ بخشایش همیشه بخشاینده
این فرمان بنده خدا على امیر مؤمنان است به مالك پسر حارث اشتر در پیمانش با وى، آن هنگام كه او را براى فراهم آوردن خراج و جهاد با دشمنان و شایسته سازى مردمان و آبادانى شهرها، به امیرىِ مصر گمارد.
به او فرمان دهد كه از خدا پروا دارد و طاعت او را بر هر چیز مقدّم شمارد و هرچه را در كتاب خداست از بایسته ها و شایسته ها به كار بندد; دستورهایى كه هیچ كس جز با انجام آنها روى نیكبختى نبیند و جز با انكار و پایمال كردن آنها به شقاوت نیفتد. و بدو فرمان دهد كه خداى را پاكیزه باد نام وى ـ به دل و دست و زبان یارى دهد، چرا كه او ـ والا باد نام پاك وى ـ یارىِ یاوران خویش و بزرگداشت ارج گزارانش را خود به عهده گرفته است.
و بدو فرمان دهد كه هجوم شهوت را در نفس خویش بشكند و آن را، به هنگام سركشیها، رام كند، زیرا كه نفس همواره به بدكردارى فرمان دهد مگر آنجا كه خدا در پناه گیرد.
در پیشگاه تاریخ
اینك اى مالك، بدان كه تو را با كشورى روبه رو كرده ام كه پیش از تو بر آن دولتهاى داد و ستم بسیار برگذشته اند، و بدان كه مردم به كارهاى تو همان گونه خواهند نگریست كه تو در كارهاى زمامداران پیش از خود نگرى، و درباره تو همان خواهند گفت كه تو در مورد آنان حكم رانده اى. و تنها استدلال مردم به شایستگىِ شایستگان همان چیزى است كه خداوند بر زبان بندگانش جارى سازد. پس باید محبوب ترین اندوخته ها نزد تو، كردار نیك و عمل صالح باشد.
اى مالك، مالك نفس خود باش
بنابراین اى مالك، مالك نفس خود باش و آن را از هر ناروا بازدار، كه همانا سخت گیرى بر نفس، عین انصاف است، چه در موردى كه آن را دلپسند آید و چه آنجا كه ناپسند.
دلت را از رحمت و محبّت و نرمش با مردم لبریز كن. مباد كه چونان درنده اى شكارشان را غنیمت شمارى، زیرا آنان از دو دسته بیرون نیستند: یا در دین با تو برادرند و یا در آفرینش با تو برابر. چه بسا لغزشى از آنان بروز كند و دچار سستى و بیمارى گردند، یا حتّى به عمد و خطا، بزهى به دست ایشان انجام شود.
پس به خطاشان منگر و بر ایشان ببخشاى و همان گونه كه خود دوست دارى خداى بر تو ببخشاید و از تو درگذرد، از عفو و گذشت خویش بهره مندشان گردان، زیرا تو بالادست آنانى و آن كس كه تو را حكمرانى داده بالادست تو است و خداى تعالى مافوق اوست و اینك همو اداره امور مردم را به تو وانهاده و تو را به وسیله آنان به آزمون گذاشته است.
هرگز از بخشش پشیمان مباش
هرگز خودت را در مقام جنگ با خدا قرار مده، كه تو را تاب خشم وى نیست و هیچ گاه بى نیاز از بخشایش و رحمت او نیستى. هرگز چون بخشودى، پشیمان مشو و چون كیفر دادى، شادمان مباش.
هرگز به خشمى كه از آن راه گریزى هست، شتاب مكن و هیچ گاه مگو: «من چیرگى دارم و فرمان دهم و مردم باید اطاعت كنند»، زیرا این كار تباهىِ دل و سستىِ دین است و دگرگونى و سقوط حكومت را نزدیك سازد.
و چون از قدرتى كه دارى غرورى در تو به هم رسد، به عظمت حاكمیّت خدا بر فراز قدرت خویش بنگر و تواناییش را نسبت به خودت در آنچه هیچ قدرتى بر آن ندارى، نظاره كن تا گردنكشى و تندیت را فرو نشانَد و خِرد از دست رفته ات را بازگرداند.
رعایت انصاف
زنهار با خدا در عظمت، همشأنى مورزى و در قدرت، خود را با وى همانند مپندارى، كه او هر گردنكشى را خوار و هر خویشتن بینى را پست كند.
انصاف را در رابطه با خدا و مردم و در مورد خود و نزدیكان و هوادارانت رعایت كن، كه اگر چنین نباشى ستم كرده اى.
خدا در كمین ستمبارگان است
و آن كس كه بر بندگان خدا ستم كند، خداى از جانب آنان دشمن او خواهد بود و هر كه خدا با وى درافتد، منطقش را كوبد، و تا دست از ستم نكشد یا توبه نكند با خدا در جنگ خواهد بود.
و هیچ چیز چون بنیاد ستم نهادن، نعمت خدا را دگرگون ندارد و خشم و كیفر او را نزدیك نیارد، كه خدا شنواى فریاد ستمدیدگان، و در كمین ستمبارگان است.
باید محبوب ترین كارها نزد تو سازگارترینِ آنها با حق، و گسترده ترینِ آنها در عدالت، و فراگیرترینِ آنها در جلب رضایت مردم باشد; چه، نارضایىِ عموم مردم، رضایت خواص را بى اثر سازد در حالى كه از نارضایىِ خواص، در برابر رضایت عموم مردم مى توان چشم پوشید.
این نورچشمى ها!
هیچ كس در روز تن آسایى گرانبارتر، و به هنگام بلا ناهموارتر، و به موقع اجراى دادگرى بى رغبت تر، و در وقت خواستن و طلب پافشارتر، و در برابر بخشش ناسپاس تر، و به گاهِ ردّ تقاضا دیرپذیرتر، و در سختى هاى روزگار ناشكیباتر از خواص نیست.
اصل، مردمند
و همانا این توده امّت و مردمند كه تكیه گاه بلند دین، و جمعیّت انبوه مسلمین، و نیرویى آماده در برابر دشمنانند، پس باید پشتیبانیت از آنان، و گرایشت به ایشان باشد.
عیبجویى ممنوع!
و باید آن كس كه بیشترین عیبجویى را از مردم كند، نزد تو دورترین و ناپسندترین كس باشد، زیرا مردم البتّه داراى عیبهایى هستند كه زمامدار باید بیش از هر كس دیگر در پرده پوشى آن عیبها بكوشد، بنابراین به كشف عیبهایى كه بر تو نهان مانده است مپرداز، زیرا وظیفه تو تنها زدودن عیبهایى است كه از آنها آگاه شده اى و در مورد آنچه از تو پنهان مانده است تنها خدا داورى خواهد كرد. پس تا مى توانى عیوب مردم را بپوشان تا خدا نیز آنچه را تو دوست دارى از مردم پوشیده بمانَد، براى تو فرو پوشانَد.
كینه و انتقام هرگز، چشم پوشى آرى
عقده هر كینه اى را از مردم باز كن، و دستاویز هر انتقامى را در خویش بگسل، و هرچه را كه درستىِ آن بر تو روشن نیست نادیده انگار.در قبول گفته سخن چین شتاب مكن، زیرا كه او اگرچه به چهره خیرخواهان درآید، دسیسه گر و فریبكار است.
در مشورت، به بخیل رو میاور، كه تو را از بخشش بازدارد و از نادارى بترساند; و با ترسو نیز رایزنى مكن، كه تو را در كارها سست و ناتوان كند; و نه با حریص، كه افزونخواهى ستمكارانه را در نگاهت مى آراید. و براستى ریشه بخل و ترس و آز ـ این سه غریزه مختلف ـ بدگمانى به خداى تعالى است.
پاكان خوش سابقه را یار و وزیر گیر
بدترین وزیران تو آنانند كه پیش از تو وزیر اشرار بوده اند و آنان كه در گناهان ایشان همكارى داشته اند، پس به هیچوجه چنین كسان نباید همراز تو گردند زیرا آنان یاران گنهكاران و برادران ستمگرانند، و تو به یقین به جاى ایشان جانشینان بهترى خواهى یافت، كسانى كه اندیشه و نیرو، منهاى وزر و وبال و بزهكارىِ ایشان را دارند و با هیچ ستمگرى در ستم، و با هیچ بزهكارى در بزه همكارى نكرده اند. چنین كسان بر دوش تو سبكبارتر، و در یاوریت بهتر و نیكوتر، و در دوستارىِ تو صمیمى تر، و الفتشان با غیر تو كمتر است. پس چنین كسان را انیس خلوت و جلوت خود كن.
زیاده روى در مدح، خودپسندى آورَد
امّا گزیده ترین برگزیدگانت باید آن باشد كه در بیان تلخ حق گویاتر باشد و در كارى كه از هواى دل تو سر مى زند و خدا آن را براى اولیاى خود نمى پسندد، از همه كمتر همراهى كند، گرچه تو را خوش نیاید.
با زاهدانِ صادق بپیوند، امّا آنان را عادت ده كه در مدح تو نكوشند و تو را به كارِ ناكرده، بیجا نستایند، چرا كه زیاده روى در مدح، خودپسندى آرد و به سركشى وادارد.
هرگز مباد كه نكوكار و بدكار را جایگاه یكسان دهى، كه این كار، نیكوكاران را به دلسرد شدن از نیكویى كشانَد و بَدان را به بدكارى دلگرم سازد. بر هر یك از این دو دسته همان روا دار كه خود بر خویش روا داشته است.
توجّه حاكمان به هزینه زندگى رعیّت
و بدان كه هیچ چیز در برانگیختن خوش گمانىِ حاكم نسبت به رعیّت مؤثّرتر از آن نیست كه به ایشان نیكى كند، و هزینه زندگیشان را سبك گرداند، و آنان را به آنچه وظیفه شان نیست واندارد. پس باید كارىكنى كه حُسن ظنّ خود را نسبت به توده مردم فراهم آورى، زیراخوش بینى و اعتماد، رنجى سنگین از تو بگسلد.
و همانا شایسته ترین فردى كه تو باید نسبت به او خوش گمان باشى كسى است كه از آزمون تو سرافراز بیرون آمده باشد، و آن فردى سزاوار بدگمانى است كه در آزمونت مردود گشته است.
پاسدارى از سنّتها و آیینها
و سنّت شایسته اى را كه بزرگان این امّت بدان عمل كرده اند و بر اساس آن اتّفاق نظر به وجود آمده و كار مردم بدان سامان یافته است، برهم مزن. و بدعتى مگذار كه به سنّتها و آیینهاى گذشته لطمه زند، كه در نتیجه پاداش، از آنِ بنیانگذاران سنّت، و وبال و گناه آن بر گردن تو خواهد بود.
همنشینى با فرزانگان
و هرچه بیشتر با دانشمندان و فرزانگان همنشینى و همدمى كن تا موجبات سامان یابىِ كشور فراهم آید و آنچه مردم را پیش از این استوار مى داشت، برپا گردد.
و بدان كه توده هاى مردم دسته هایى هستند كه هیچ یك بدون دیگرى سامان نیابد و هیچ گروهى از دیگرى بى نیاز نباشد. برخى از ایشان لشكر خدایند و عدّه اى كاتبان عمومى یا خصوصى، و دسته اى قاضیان دادگستر و بعضى كارگزاران منصف و اهل مدارایند، و گروهى جزیه گزاران و پرداخت كنندگان مالیات اعمّ از مسلمان و غیرمسلمانند، و پاره اى بازرگانان و صنعتگرانند، و جمعى فروماندگانى از حاجتمندان و مسكینانند.
و خداوند سهم هر یك را معیّن داشته و حدّ و اندازه واجب آن را در كتاب خویش یا سنّت پیامبرش ـ سلام خدا بر او و خاندانش ـ معیّن فرموده است، كه این عهد خداست و در نزد ما محفوظ.
دژ استوار ملّت
امّا لشكریان به فرمان خدا دژهاى ملّت، و زیور زمامداران، و عزّت دین، و مایه امنیّت اند ومردم جز بدانها برپا نتوانند بود.امّا لشكریان جز با آنچه خداوند از خراج بدانها رسانَد، استوار نتوانند شد و با این سهم است كه براى پیكار با دشمنان نیرو گیرند و به آن در سامان دادن به خود دلگرم شوند و در رفع نیازهاشان پشتگرم.
و امّا این دو دسته (لشكر و توده مردم) استوارى نخواهند یافت مگر با گروهسوم یعنى قاضیان و كارگزاران و منشیان كه قراردادها را استوار كنند و سود مردمان فراهم آرند و مورد اعتماد و امانت مردم در كارهاى خصوصى و عمومى اند.
و همه اینان استوارى نخواهند یافت مگر به وسیله بازرگانان و صنعت پیشگان كه به كار خود به امید سود رو آورند و بازارها بدیشان رونق یابد، و كار و كسب آنان از دست دیگران ساخته نیست. سپس طبقه پایین از حاجتمندان و درماندگانند كه شایسته یارى و كمك اند.
حقّ مردم بر والى
و همه در گستره رحمت خدایند و هر یك تا حدّ تأمین و اصلاح وضع خویش بر گردن زمامدار حق دارند; و زمامدار از عهده این امر كه خدا بر دوش وى نهاده است بدرستى برنمى آید مگر با تلاش و استمداد از خداوند، و آماده ساختن خویش بر پایبندى به حق، و شكیبایى در برابر دشوارى و آسانىِ این راه.
فرماندهان سپاه
فرمانده سپاهیانت كسى باشد كه در حقّ خدا و رسولش و امام تو، او را خیرخواه ترین دانى و نیز پاكدل ترین و بردبارترین; كسى كه دیر به خشم آید و آسان عذر پذیرد، با ناتوانان نرمخو باشد و بر قویدستان سخت گیر، گردنكشى او را برنینگیزد و سستى او را از كار بازندارد.
و آنگاه با جوانمردان و كسانى كه خاندان درستكار و پیشینه نیكو دارند و نیز با سلحشوران و دلیران و سخاورزان و بزرگواران بپیوند، چراكه آنان به شرف و بزرگوارى آراسته اند و شاخسارى از ریشه پسندیدگیهایند.
پس به دلجویى از آنان برخیز همان گونه كه پدر و مادر به فرزند خود مى رسند، و هیچ گاه نیرویى را كه بدیشان بخشیده اى در پیش خود بزرگ مپندار و لطفى را كه نسبت به آنان تعهّد كرده اى ـ هرچند ناچیز باشد ـ كوچك مشمار، كه این همه، انگیزه اى بر خیرخواهى و وفادارى و یكدلى و اعتمادشان به تو است. و هرگز، به اعتبار توجّه به امور مهمّ آنان، از رسیدگى به كارهاى جزئى ایشان غفلت مكن، زیرا نوازشهاى آنى جایگاهى دارد كه از آن سود برند و الطاف بزرگتر چنان است كه از آن بى نیاز نیستند.
همدلى با زیردست
باید گزیده ترین سران لشكر در نزد تو آن باشد كه ایشان را با یارى خویش همراهى كند و از آنچه در دست دارد بدیشان ببخشد، چندان كه خود و كسانشان كه به جاى مانده اند آسایش یابند تا در جهاد با دشمن یكدله شوند، كه همانا مهربانى تو ایشان را دلبسته تو كند.
بى شك برترین مایه خشنودى زمامداران برپا داشتن عدالت در كشور و آشكار شدن محبّت میان مردم است. و همانا محبّت مردم جلوه نكند مگر هنگامى كه سینه هاشان از نارضایى و نفرت خالى باشد، و خیرشان دوام نگیرد مگر با نگهدارى زمامدارانشان و حكومتى كه بر دوش مردم سنگینى نكند و پایان روزگارش را انتظار نبرند.
بنابراین ـ اى مالك ـ آرزوهاى مردم را برآور، و به آرمانهاشان میدان ده، پیاپى از آنان به نیكى یاد كن و كار آنهایى را كه تن به رنج داده اند بر زبان آور، زیرا برشمردن كارهاى نیكوى آنان ـ به خواست خدا ـ دلاوران را نشاط بخشد و سست قدمان را برانگیزد.
قدرشناسى و رعایت انصاف
رنجمایه هركس را بشناس و فداكارى هیچ كس را به پاى دیگرى مگذار، و هرگز در بزرگداشت رنج و فداكارى كسى كوتاهى مكن و هرگز موقعیّت اجتماعىِ اشخاص موجب آن نشود كه تو كار كوچك آنها را بزرگ و یا كار بزرگ ایشان را كوچك شمارى.
به گاه مشكلات و شبهه ها كه در كار فرو مانى یا ندانى، به خدا و پیامبرش رجوع كن و از ایشان مدد خواه، زیرا خداوند به مردمى كه راهیابىِ آنان را دوست دارد فرموده است: «اى گرویدگان، از خدا و رسول و امامانتان پیروى كنید و اگر در موردى بین شمایان اختلاف افتاد، به خدا و پیامبرش رجوع نمایید»18. امّا رجوع به خدا، گزیدن محكمات كتاب اوست، و رجوع به پیامبر، انتخاب سنّت فراگیر اوست كه امّت را از پراكندگى نگاه دارد.
گزینش قاضیان
اى مالك، براى داورى بین مردم برترین فردى را كه مى شناسى برگزین، كسى كه دشوارىِ كارها او را در تنگنا نیفكند، و كشمكش دادخواهان او را به لجاجت نیندازد، و در لغزش و خطاى خود پافشارى نورزد، و چون حق را دریافت، راحت و با سعه صدر به سوى آن بازگردد، و نفْسش را میدان ندهد، و بر پرتگاه حرص قرار نگیرد، و به جاى دقّت نظر، به فهم اندك اكتفا نكند، و از همه بیشتر در شبهه ها درنگ كند; آن كه در اقامه برهان تواناترین، و در مراجعات دادخواهان صبورترین، و براى روشن شدن امور شكیباترین، و پس از تشخیص حكم قاطع ترین باشد; كسى كه نه ستایشهاى نابجا او را به غرور افكند و نه تحریكات مردم او را منحرف كند و به هر سویش بكشد. و البتّه اینان اندكند.
آنگاه باید داورىِ او را كاملاً زیر نظر بگیرى و بر او دست بخشش بگشایى تا وى را بهانه اى نماند و نیازش به مردم كم شود. و نیز باید به او نزد خویش چنان جایگاهى بخشى كه هیچ یك از نزدیكان تو نتواند در تصاحب آن طمع ورزد تا او خاطرش از دسیسه اكابر درگاهت ایمن باشد. و در این مورد بدقّت بنگر، زیرا این دین مدّتها گرفتار اشرار، و بازیچه هوى و هوس، و وسیله دنیاپرستى بوده است كه به نام دین، دنیا مى خورده اند.
درباره كارگزاران
آنگاه در امور كارگزارانت دقّت كن و آنان را پس از آزمودن، به كار بگمار و نه به سهل انگارى و خودرأیى، زیرا كه سهل انگارى و خودرأیى زمینه ستم و خیانت است. و از میان آنان كارآزمودگان و نجیبانى را برگزین ازخاندانهاى صالح و پیشگامان در اسلام، كه اینان در خُلق و خوى، بزرگوارتر و آبرومندتر و پاكدامن ترند، كمتر به آزمندیها روى آورند و بیشتر در عاقبت كارها اندیشند. سپس درِ روزى را بر آنها بگشاى، زیرا این كار آنان را در اصلاح خویشتن توانا سازد و از حیف و میل آنچه در اختیار آنهاست باز دارد، و حجّت را بر آنان تمام كند تا عذرى در نافرمانى یا خیانت در كار تو نداشته باشند. آنگاه به كارهاى آنها با دلجویى رسیدگى كن، و مراقبانى پنهان از اهل راستى و وفا بر آنان بگمار، زیرا مراقبت پنهانى تو از كارهاى ایشان، انگیزه امانتدارى و مداراى آنان با مردم
گردد.
پیوسته یارانت را مراقب باش و اگر یكى از آنها دست به خیانتى گشود كه گزارشهاى مراقبان پنهان تو همه بر آن اتّفاق داشت، به همان گزارشها بسنده كن و تازیانه كیفر بر تنش فرود آر، و گریبانش را به خاطر این كار بگیر، و به خاك مذلّتش بنشان، و داغ خیانت بر پیشانیش بزن، و قلاّده ننگ و بدنامى بر گردنش بنه.
رعایت حال مالیات دهندگان
در مورد مالیات چنان عمل كن كه موجب بهبود حال خراجگزاران گردد، زیرا با درستىِ خراج و سامان یافتن حال خراجگزاران، وضع دیگران نیز اصلاح شود، و كار دیگران جز با بهبود آنان سامان نپذیرد، زیرا همه مردم در گرو خراج و خراجگزارانند.
امّا باید نظر تو بیشتر در آبادانى زمین باشد تا گرفتن خراج، چون خراج بدون آبادانى به دست نیاید و آن كه بدون آبادانى خراج مطالبه كند،كشور را خراب و مردم را هلاك كند و حكومتش چند روز بیش نپاید.
بنابراین اگر مردم از سنگینى مالیات، یا آفت زدگى، یا قطع سهمیه آب، یا خشكسالى، یا دگرگونى وضع زمین بر اثر غرقاب، یا بى آبى شِكوه كردند، به آنان تا هر قدر كه فكر مى كنى موجب بهبود وضعشان خواهد شد، تخفیف بده.
و مبادا این تخفیف بر تو گران آید، زیرا این ذخیره اى است كه آن را به صورت آبادانى و زیباسازى به تو بازخواهند گردانید. بعلاوه با این كار، ستایش آنان را هم به خویش جلب كرده اى و خود نیز از گسترش عدالت در میان آنان به شادى و سرفرازى رسیده اى، در حالى كه به سبب رفاه و آسایشى كه براى آنان فراهم آورده اى به توانمندىِ بیشترشان تكیه خواهى كرد، و به موجب عدالت و رفتار خوشى كه آنان را بدان مأنوس كرده اى بدیشان اطمینان خواهى یافت.
و چه بسا كارهایى پس از این براى تو پیش آید و بر عهده آنان گذارى كه از صمیم دل پذیرند، زیرا هر بارى را كه بر دوش كشور آباد گذارى، تحمّل تواند كرد ولى بى تردید خرابىِ هر سرزمینى از تنگدستىِ مردم آن است و تنگدستى مردم هم از رو كردن زمامداران به مال اندوزى، و بدگمانى آنها به ماندن خویش، و كم بهرگى شان در عبرت گیرى از گردش روزگار است.
در واگذارى كارها توانایى افراد را در نظر گیر
آنگاه در حال دبیران خویش نظر كن و بهترینِ ایشان را به كارهاى خود گمار و نامه هایى را كه در آنها نقشه ها و رازهاى تو نهفته است به برترینِ ایشان در فضایل اخلاقى سپار، یعنى كسى كه نه از بزرگوارى تو چنان گستاخ شود كه در جمع حاضران بر تو دلیرى كند و نه چنان آسوده خاطر كه از گزارش نامه هاى كارگزارانت و در صدور جواب درست آنها كوتاهى ورزد و هم در آنچه به نام تو گیرد یا از جانب تو دهد غفلت كند و بى خبرت گذارد، و نه پیمانى كه به سود تو بندد، سست بندد، و نه از گشودن كارهاى بسته ناتوان باشد.
و نیز كسى را به كار مگمار كه اندازه توانایى خویش در كارها نداند، زیرا آن كه از توانایى خویش ناآگاه است و قدر خود نداند، از قدر و توان دیگران ناآگاه تر است.
از ظاهرسازان بپرهیز!
بعلاوه نباید گزینش تو تنها بر پایه فراست خود و اطمینان به نظر خویش و خوش گمانى باشد، چون این مردان با شناسایى حسّاسیّت والیان، خود را در چشم آنان به خوش خدمتى آرایند، در حالى كه چه بسا در پس آن، خیرخواهى و امانت نباشد.
پس آنان را از طریق سابقه خدمتى كه براى صالحانِ پیش از تو كرده بوده اند، بیازماى و آنگاه به آن كه در میان مردم به نیكویى، نامى شهره تر و به امانت، چهره اى شناخته تر دارد، اعتماد كن، كه این نشانه خیراندیشىِ تو براى خدا و براى كسى است كه تو را به حكومت برگزیده است.
براى اداره هر بخش از كار كشور فرد برجسته اى را از میان آنان برگزین كه كار بزرگ ناتوانش نكند و بسیارى و گستردگىِ كار پریشانش نسازد.
و امّا هر عیبى كه در كاتبان و منشیان تو باشد و تو آن را نادیده انگارى، همان عیب گریبان تو را نیز خواهد گرفت و بر عهده ات مانَد.
و امّا در مورد بازرگان و صنعتگران، نصیحت پذیر باش و آنان را به نیكى پند ده، چه پیشهورى كه مقیم و ثابت است و چه آن كه با داراییش در رفتوآمد است و چه كاسبى كه به نیروى تن كسب روزى كند، زیرا اینان سرچشمه هاى سودها و مایه آسایش و راحتى اند و این منافع را از سرزمینهاى دوردست و وادیهاى پرت، و از دریا و بیابان و كوه و دشت قلمرو تو فراهم آورند; نقاطى كه نه مردم را توانى است تا در آن گرد آیند و نه جرأتى كه بدان پا گذارند. اینان مردم آرامى هستند كه بیم خطرشان نمى رود و مسالمت جویانى هستند كه گمان آشوبگرى در مورد آنها نباشد. پس به كار آنان، چه در مركز حكومت و چه در دیگر شهرهاى كشورت، رسیدگى كن.
با این همه بدان كه در بسیارى از ایشان، تنگ چشمىِ آشكار و بخل زننده و احتكار منافع و نرخ گذارىِ خودسرانه در فروش وجود دارد كه ضرر و زیانى است براى مردم و ننگى است براى زمامداران.
محتكران را كیفر ده
پس احتكار را جلو گیر كه رسول خدا ـ درود و سلام خداوند بر او و خاندانش ـ جلوى آن را مى گرفت، و بدان كه خرید و فروش باید آسان، بر اساس موازینِ داد و به نرخى منصفانه باشد كه به هیچ یك از فروشنده و خریدار زیان وارد نیاید، و اگر كسى پس از اخطار و نهىِ تو باز احتكار ورزید، كیفرش ده و عادلانه عقوبتش كن.
بى شماران بى نصیب
و خداى را، خداى را در مورد قشر پایین از بینوایان و نیازمندان و گرفتاران و ناتوانان كه بیچاره اند كوتاهى مكن، زیرا در میان این قشر بعضى سائل اند و برخى روىِ گدایى ندارند.
و براى خدا حقّشان را كه او به تو سپرده است پاس دار و بخشى از بیت المال را به آنان اختصاص ده و نیز بخشى از خالصه اسلامى را در هر شهرى به آنان واگذار، زیرا دورافتاده ترینِ آنها داراى همان حقّى است كه نزدیك ترینشان، و تو مسؤولیّت همه آنان را بر عهده دارى. پس مبادا مستى ریاست و ثروت تو را از رسیدگى بدانها بازدارد، كه یقیناً به دلیل پرداختن به كارهاى مهم از نادیده گرفتن حقّ پیش پاافتاده معذور نباشى.
پس توجّهت را از آنان برمگردان و در برابرشان چین بر پیشانى میفكن و به كار آنان كه دستشان به تو نرسد و در دیده ها خوارند و نزد مردانْ خُرد، دلجویانه رسیدگى كن و براى بررسى احوالشان از یاران مورد اعتمادت كه خداترس و فروتن اند، كسانى را برگمار تا كارهاشان را به تو گزارش دهند.
رسیدگى به كار یتیمان و سالخوردگان
سپس خود در مورد آنان چنان عمل كن كه روز دیدار با خدا تو را عذرى نمانَد، زیرا بى شك از میان توده مردم اینان به عدل و انصاف نیازمندتر از دسته هاى دیگرند، و در مورد اداى حقّ هر یك چنان عمل كن كه در پیشگاه خداوند معذور باشى، و مدام به كار یتیمان و خردسالان بى سرپرست و سالخوردگان كه براى گرفتارى خود چاره و روى سؤالى ندارند، رسیدگى كن.
البتّه انجام آنچه برشمردم براى زمامداران سنگین است ـ و حق همه جا دشوار و سنگین است ـ امّا خداوند آن را براى مردمانى كه طالب حُسن عاقبت اند و در این راه صبر و شكیبایى پیشه ساخته و به راستىِ وعده هاى الهى دل بسته اند، سبك سازد.
بخشى از وقت و نیروى خود را براى حاجتمندان اختصاص ده و جلسه هاى عمومى با ایشان بگذار و در آن براى خدایى كه تو را آفریده است، فروتنى كن و سپاهیان و یاران پاسدار و نگهبان خود را از آنان دور ساز تا هر كس از آن حاجتمندان كه حرفى دارد، بدون ترس و نگرانى بگوید. زیرا من از پیامبر خدا ـ درود و سلام خدا بر او و خاندانش ـ بارها شنودم كه مى فرمود: «امّتى كه در میان آنان حقّ ضعیف بدون درنگ و واهمه از قوى گرفته نشود، هرگز پاك و آراسته نخواهند شد».
بنابراین درشتى، بدزبانى و لكنت آنان را تحمّل كن و تنگ خُلقى و غرور را از خود دور ساز تا خدا دامنه رحمتش را بر تو بگشاید و پاداش طاعتش را به تو ارزانى دارد. عطاى خود را بر آنان گوارا ساز و به گاهِ خوددارى از بخشش، خوشروى و پوزش طلب باش.
رسالت ویژه زمامداران
كارهایى نیز هست كه تو ناگزیر خود باید بدانها بپردازى: یكى پاسخگویى به كارگزارانى است كه دبیران تو از آن در مانند، و دیگر برطرف ساختن نیازهاى مردم است در همان روزى كه بر تو عرضه شود و در حوصله دستیاران تو نباشد.
و نیز كار هر روز را همان روز انجام ده، زیرا هر روز كارى براى خود و در حدّ گنجایش خود دارد.
براى آنچه در میان تو و خداى تو است بهترین زمان و برترین بخش آن را قرار ده، هرچند كه اگر نیّت و انگیزه پاك باشد و خلق از آن در آسایش، همه اوقات براى خداست.
و باید در اداى واجباتى كه خاصّ خداست، حسابى ویژه بگشایى. پس در بخشى از شب و روز، تن به خدا بسپار و آنچه را بدو نزدیكت كند، بى كاهش و نقصان به جاى آر و هر سختى را بر تنت هموار ساز.
در نماز ناتوانان را دریاب
و چون با مردم به نماز برخاستى، نه چنان به درازا كش كه باعث بیزارى شود و نه چنان شتاب كن كه اركان نماز بشكند; چه، برخى بیمارند و بعضى به نیازى گرفتار. و من خود از پیامبر خدا ـ درود و سلام خداوند بر او و خاندانش ـ هنگامى كه مرا به سوى یمن مى فرستاد، پرسیدم چگونه با آنان نماز بگزارم، فرمود: «با آنان همچون ناتوان ترینشان نماز بگزار و با مؤمنان مهربان باش».
و امّا پس از این همه، چنین مباد كه زمانى دراز از توده مردم چهره بپوشى ودور از دسترسشان باشى، زیرا پوشیده ماندن زمامداران از مردم، خود نوعى تنگنا و كم اطّلاعى از كارهاست و این دورى، رشته اطّلاع زمامداران را از آنچه نزد مردم گذرد بگسلد و در نتیجه در نظرشان كوچك، بزرگ نماید و بزرگ كوچك، و زشت زیبا جلوه كند و زیبا زشت، و حقّ و باطل به هم آمیزد.
و بى شك زمامدار نیز بشرى است كه نداند مردم چه چیزهایى را از او پوشانند و بر پیشانى حق هم نشانى نخورده است تا بدان وسیله راست از دروغ شناخته شود.
و تو ناگزیر یكى از دو كس خواهى بود: یا چنانى كه بحق دل و دستى بخشنده دارى، در این صورت براى اداى حقّى واجب یا كردارى كریمانه، چرا روى از مردم بپوشى؟ یا بخیلى و این بخششها را نتوانى، در این صورت همین كه مردم از تو نومید شوند، زودا كه از خواستن و پرسیدن از تو خوددارى كنند.
وانگهى بیشتر نیازهاى مردم به تو از نوعى است كه برایت رنج و هزینه اى ندارد، زیرا یا از ستمى شكایت آورده اند و یا در معامله اى انصاف طلبند.
دیگر اینكه هر زمامدارى، یاران نزدیك و محرم اسرارى دارد كه در میان ایشان امتیازخواهى و درازدستى و بى انصافى در روابط اقتصادى پیدا شود، امّا تو ریشه ستم و فساد اینان را با بریدن اسباب آن بركن.
مبادا به هیچ یك از اطرافیان و نزدیكانت زمینى واگذارى، و مبادا كسى از سوى تو به این طمع افتد كه مالك آب و زمینى گردد تا به همسایگان در آبیارى یا كار مشترك خسارت وارد آورَد و بارَش را بر دوش دیگران گذارَد، كه بهره شیرین آن را تنها آنان برند و ننگش در دنیا و آخرت براى تو مانَد.
حق را رعایت كن
حق را در مورد هر كه باید ـ دور یا نزدیك ـ رعایت كن و در آن پایدارى بورز و بازده نیكویش را از خدا بخواه، و هرچه از این راه به خویشان و نزدیكانت رسد، گو رسد، زیرا این گرچه بر تو گران آید امّا چشم به پایان كار بدوز كه آن فرخنده است.
اگر مردم به تو گمان ستمكارى بردند، عذر خود را بدیشان بنماى و با این كار از بدگمانیشان درآر، كه این بردبارى تو را ریاضت نفس است و مردم را ملاطفت. تو بدانچه خواهى، رسیده و آنان را به راه حق درآورده.
از آشتى اى كه دشمن بدان خوانَد و رضاى خدا در آن بُوَد روى متاب، كه آن سپاهیانت را مایه آسودگى است و اندوه تو را آرامش و كشورت را آسایش.
امّا از دشمنت بعد از صلح، بسیار بسیار برحذر باش، زیرا دشمن چه بسا نزدیك شود كه غافلگیر كند، پس جانب دوراندیشى را از دست منه و خوش گمانى را كنار گذار.
پیمان و امان
و اگر با دشمن پیمانى بستى یا بدان او را امان دادى، پیمان را وفا كن و امان را ادا، و از دل و جان بر سر آن باش. زیرا مردم ـ با وجود گوناگونىِ خواستها و اختلاف نظرهاشان ـ اتّفاق نظرى كه در اهمیّت وفاى به عهد دارند در هیچ یك از فرایض دیگر الهى ندارند. همانا كه مشركان نیز در روابط اجتماعى خود به این امر پایبند بودند، چون عواقب سوءِ پیمان شكنى را مى دانستند. پس هرگز در امانى كه داده اى دغل مورز، و در پیمانى كه بسته اى خیانت مكن، و با دشمن هم پیمان نیرنگ مباز، زیرا هیچ كس جز نادان تیره دل با خداوند گستاخى نكند. و همانا خداوند پیمان و امان خویش را امنیّتى قرار داد و آن را از سر رحمت بین بندگانش گسترانید و از آن حریمى ساخت تا مردم در استواریش بیارامند و در سایه اش بیاسایند، پس هیچ گونه غافلگیرى و پنهانكارى و نیرنگى نباید در آن راه یابد.
درست پیمان باش
و پیمانى مبند كه جاى بهانه داشته و آسیب پذیر باشد و چون با تأكید عهدى را استوار كردى، به توجیه و سخنان دوپهلو رو میار، و مبادا تنگنا و دشوارىِ كارى كه عهد و پیمان الهى بدان پایبندت ساخته است تو را بناحق به پیمان شكنى وادارد، زیرا بى تردید شكیبایى تو بر تنگنایى كه گشایش و نیكىِ فرجام آن را امید مى برى، از نیرنگى كه بر نتایج سوءِ آن بیمناكى و نیز از بازخواست الهى كه بدان گرفتار آیى و دنیا و آخرتت تباه گردد، بهتر است.
خون ناحق
از ریختن ناحقّ خونها بپرهیز، كه بى گمان هیچ چیز به انتقام نزدیك تر، و در كیفر سنگین تر، و در نابودىِ نعمت و كوتاهىِ عمر درخورتر از بناحق ریختن خونها نیست.
و خدا ـ كه پاك و منزّه است ـ در روز رستاخیز، داورى بین بندگانش را با بازخواست خونهاى بناحق ریخته شده آغازد. بنابراین پایه هاى حكومت خود را بر خون ناحق مگذار، كه این كار نه تنها حكومت را ناتوان و سست، بلكه نابود مى كند و آن را به دیگرى انتقال مى دهد.
و هیچ عذرى نزد خدا و نزد من در قتل عمد ندارى، زیرا حتماً قصاص خواهد داشت. و اگر دچار خطا شدى و به هنگام مجازات كردن، تازیانه یا شمشیر یا دست تو از اختیارت خارج شد ـ كه گاه یك ضربه مشت یا بیشتر از آن موجب قتلى گردد ـ غرورت بر تو چیره نشود كه از پرداخت خونبها و حقوق اولیاى مقتول سر باز زنى.
زنهار از خودپسندى و چاپلوسى!
زنهار از خودپسندى و اعتماد به آنچه مایه خوشایند تو است و از دوست داشتن چاپلوسى كه باید از آن بپرهیزى، زیرا این احوال خود از بهترین فرصتهاى شیطان براى تباه كردن نیكویىِ نیكوكاران است.
با خدمتهایت به مردم، بر آنان منّت منه و از زیاده نمایىِ كارى كه كرده اى و تخلّف در وعده اى كه به آنان داده اى، دورى گزین، چرا كه منّت، ارج نیكى را ببَرد، و زیاده نمایى و گزافه گویى، فروغ حق را بزداید، و خلف وعده خشم خدا و خلق را برانگیزد.
خداوند تعالى فرماید: «در پیشگاه خداوند گفتنِ آنچه بدان عمل نمى كنید، گناه بزرگى است»19.
و بپرهیز از شتاب در كارى كه زمانش نرسیده، یا سهل انگارى در آن چون انجامش ممكن گردیده، یا پافشارى در امرى كه راه صحیح آن را ندانى، یا سستى در وقتى كه درستىِ كار آشكار باشد. پس هر كارى را در جاى بایسته و موقعیّت فراخورش به جاى آر.
از اینكه براى خود حقّى، در آنچه همه در آن برابرند، بیش از دیگران بخواهى و نیز از تغافل در مورد امور مهمّى كه حقیقت آن بر همگان آشكار است بپرهیز، زیرا كه تاوان این غفلت از تو به نفع دیگران بازگرفته خواهد شد، و بزودى پرده از كارها به یك سو خواهد رفت و داد ستمدیده از تو بازستانده خواهد شد.
آتش خشم، و زبانه قدرت، و یورش دست، و تندىِ زبانت را در اختیار گیر و در همه این موارد، با نگه داشتن تندیهاى زبان و تأخیر در اِعمال قدرت، مراقبت كن تا خشمت فرو نشیند و عنان اختیار به دستت آید، و چنین قدرتى بر خود نیابى جز آنكه فراوان به یاد آرى كه در راه بازگشت به سوى كردگارى. بر تو واجب است كه آنچه بر پیشینیان تو گذشته است، چه عدالت در حكومت و چه سنّت پسندیده و چه خبرى كه از پیامبر ما ـ درود و سلام خدا بر او و خاندانش ـ رسیده است و چه واجبى كه در كتاب الهى آمده است، همه را به یاد آورى و آنگاه باید از رفتار ما كه با آن آشنا هستى، در هر یك از این موارد پیروى كنى و در به كار بستن آنچه در این منشور از تو بر آن پیمان گرفته ام از جان بكوشى، و من با این پیمان حجّت خود را بر تو تمام كرده ام تا بهانه اى در هنگام شتافتن نفست به سوى هوسها نداشته باشى، كه هیچ كس جز خداى تعالى آدمى را از بدى نگاه ندارد و به خیر و خوبى توفیق ندهد. عهد پیامبر ـ درود خدا بر او و خاندانش ـ با من در سفارشهایى كه مى فرمود، تشویق و تحریك به نماز و زكات و محبّت به بردگانتان بوده است، پس نامه ام را با این دستورها پایان مى بخشم، و لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلىّ العظیم.
قسمتى از این عهدنامه كه پایان آن است
و از خدا خواهم كه با رحمت گسترده و نیروى بى كران كه در برآوردن هر حاجتى دارد، مرا و تو را در هرچه رضاى اوست موفّق كند كه آن برپایىِ عدالت است تا در پیشگاه او و آفریدگانش عذرمان آشكار باشد و بندگانش ما را به نیكى یاد كنند و یادگار نیكو در شهرها از ما بمانَد و هم نعمتش را بر ما تمام و بزرگواریش را بر ما دوچندان كند، و نیز از او خواهم كه فرجام مرا و تو را سعادت و شهادت قرار دهد كه به آنچه نزد اوست راغبیم. و بر پیامبر خدا و خاندان پاك و پاكیزه او درود فراوان باد.