خدایا دلم رو بردار
دیوارهای دنیا بلند است،دیوارها و من گاهی دلم را پرت می کنم آن
طرف دیوار.مثل بچه بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به
خانه همسایه می اندازد. به امید آنکه شاید در آن خانه باز شود.
گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.
آن طرف حیاط خانه خداست.
و آن وقت هی در می زنم، در می زنم، در می زنم و می گویم:
«دلم افتاده توی حیاط شما،می شود دلم را پس بدهید…»
کسی جوابم را نمی دهد.کسی در را برایم باز نمی کند.
اما همیشه دستی دلم را می اندازد این طرف دیوار،همین.
و من این بازی را دوست دارم.
همین که دلم را پرت می کنند این طرف دیوار همین که…
من این بازی را ادامه می دهم و آن قدر دلم را پرت می کنم، آن قدر دلم
را پرت می کنم تا خسته شوند،تا دیگر دلم را پس ندهند.
تا آن در را باز کنند و بگویند:
«بیا خودت دلت را بردار و برو.»
آن وقت می روم و دیگر هم بر نمی گردم.
من این بازی را ادامه می دهم…!
(عرفان نظر آهاری)
ترمه نوشت:
ورود غیر خدا در دلم ممنوع…!
من فقط با او کار دارم…!
بازم ترمه نوشت:
چند روزیه، یه “یاکریم” تو حیاط خونه، همین طور میخونه ومیخونه و میخونه.!
نمیدونم چی میخواد اینجا…!
حدس میزنم ،میخواد صدای دل منو پیش خدا ببره…!
یا کریم >>> دل منو دریاب
…