• فهرست مطالب 
  • تماس  

زینب یادگار شهید محسن خزایی

25 آبان 1395 توسط آشنا


هر شب در آغوش خیالت گریه می کردی
چشمانت انصافا شبیه کاسه ی خون بود

بی تاب بودی مثل شب های همین حالا
افسرده تر از تو ، درخت سیب مجنون بود

باران از آغوش کدامین ابر می آمد
وقتی تو در دنیای غمگین خودت بودی

وقتی که رویای شهادت در سرت بود
تنهایی ات در فکه و اروند و کارون بود

یادت بیاید باد وقتی خسته می آمد
از شانه بی طاقتی ها چه بر می خواست

یادت بیاید اشک ها و بغض سنگینت
در ندبه های تنهایی ات چون بود

یادت نمی آید زمستانی که غمگین بود
یادت نمی آید و این بسیار غمگین است

شاید اگر امروز با ما شعر می خواندی
دنیای ما از بودنت بسیار ممنون بود

اما تو رفتی چون دلت اینجا نبود
اما تو رفتی تا که تنها شعر بنویسیم

 

 

 

دختر بابا منم، طناز عشق - رفته بابایم سفر شهر دمشق
یادم آید آن سحرگاهی که رفت - برنگشته او از آن راهی که رفت

وقت رفتن هست یادم در وداع - گفت بابا می‌روم بهر دفاع
گفتم از که؟ از کجا؟ ای خوب عشق - گفت از ناموس شیعه در دمشق

گفت بابا، زینب آنجا بی‌کَس است - حضرت زهرا بر او دلواپس است
خون ز غیرت در رگ بابا به جوش - گفت باید او علم گیرد به دوش

گفت باید تا شود عباس او - از حرم با جان بدارد پاس او
گفت بابا می‌رود در خاتمه - تا بگیرد انتقام فاطمه

هست یادم بوسه‌های آخرش - لحظۀِ قران گرفتن بر سرش
در بغل بگرفت و نازم کرد او - غرقه در سوزوگدازم کرد او

رفت بابا مست عطر یاس‌ها - تا شود هم‌سنگر عباس‌ها
رفت بابایم سحرگاهی دمشق - تا که عباسی کند در شهر عشق

رفته بود او یاری سید علی - گفته بود او زود می‌آید ولی
عید شد بابا نیامد، راز چیست - گفته مادر کرده او پرواز چیست

گفته مادر رفته بابا آسمان - پیش آقا مهدی صاحب زمان
در تحیُر مانده‌ام پرواز را - می‌کنم با خود مرور این راز را

آه، بابایم که بال و پر نداشت - پیکرش هم تازه دیدم سر نداشت
بی‌سر و بی‌بال و پر آیا توان - پرکشیدن از زمین تا آسمان

یادم آید بعد از آن روزی که من - لاله‌ای دیدم فریبا در کفن
در کفن پوشیده‌ای آرام عشق – بر دل او داغ بانوی دمشق

چندگاهیست وقتی می گویم: «اللهم کل لولیک الحجة بن الحسن» با آمدن نام دلربایت دلم نمی لرزد چندگاهیست وقتی می گویم: «صلواتک علیه و علی آبائه » به یاد مصیبتهای اهل بیتت اشک ماتم نمی ریزم چندگاهیست وقتی می گویم: «فی هذه الساعة» دگر به این نمی اندیشم که در این ساعت کجا منزل گرفته ای چندگاهیست وقتی میگویم: «و فی کل الساعة» دلم نمی سوزد که همه ساعاتم ازآن تو نیست چندگاهیست وقتی می گویم: «ولیا و حافظا» احساس نمی کنم که سرپرستم، امامم کنار من ایستاده و قطره های اشکم را به نظاره نشسته است چندگاهیست وقتی می گویم: «و قائدا وناصرا» به یاد پیروزی لشکرت، در میان گریه لبخند بر لبم نقش نمیزند چندگاهیست وقتی می گویم: «و دلیلا و عینا» یقین ندارم که تو راهنما و نگهبان منی چندگاهیست وقتی می گویم: «حتی تسکنه أرضک طوعا» یقین ندارم که روز حکومت تو بر زمین، من هم شاهد مدینه فاضله ات باشم چندگاهیست وقتی می گویم: «و تمتعه فیها طویلا» به حال آنانی که در زمان طولانی حکومت شیرین تو طعم عدالت را می چشند غبطه نمی خورم اما چندگاهیست دعای فرج را چندبار می خوانم تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد، هم اشکم بریزد، هم در جست و جویت باشم، هم سرپرستم باشی، هم به حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم وهم احساس کنم خدا در نزدیکی من است..... و باز هم با شرم می گویم : اللهم عجل لولیک الفرج یک سال دیگر هم گذشت و چشممان به جمال مولای غایبمان روشن نشد... و چرا بیاید؟ وقتی که اکثریت قریب به اتفاق ما شیعیان در تمام سال از او غافلیم، و قلیلی از ما نیز به هنگام مشکلاتمان از او یاد می‏کنیم... اما آقای ما به رو سیاهیمان نگاه نکن و به دستهایمان که خالی اند و به زبانمان نیز گوش مسپار که گناهکارتر از آن است که تو را با صداقت و اخلاص بخواند، قلب آن اندک بندگان واقعی خداوند را ببين که هر روز ـ صبح و شام ـ تو را مي‌خوانند...
مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: آشنا لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

شب های بی ستاره

Random photo

گذری در سیرهگذری در سیره

پخش حرم

آیه قرآن تصادفی

اوقات شرعی

اوقات شرعی

قرآن

آیه قرآن تصادفی
  • تماس