صلح حدیبیه
سال ششم هجرت، با حوادث تلخ و شیرین خود می رفت که پایان یابد.ناگهان، پیامبر در رؤیای شیرینی، دید که مسلمانان در «مسجد الحرام» ، مشغول انجام مراسم خانه خدا هستند.پیامبر خواب خود را به یاران خویش گفت، و این را به فال نیک گرفت که مسلمانان در همین نزدیکیها به آرزوی دیرینه خود خواهند رسید. (1)
چیزی نگذشت که به مسلمانان دستور داد که آماده «عمره» شوند، و از قبائل مجاور که هنوز به حال شرک باقی بودند دعوت کرد، که با مسلمانان هم سفر گردند.از اینرو، این خبر در همه نقاط عربستان انتشار یافت که مسلمانان در ماه «ذی القعده» به سوی مکه حرکت می کنند و مراسم «عمره» را انجام می دهند.
این مسافرت روحانی علاوه بر مزایای معنوی و روحی، یک سلسله مصالح اجتماعی و سیاسی را دربرداشت و موقعیت مسلمانان را در شبه جزیره بالا می برد و باعث انتشار آئین یکتاپرستی در میان ملت عرب می گشت.اولا: قبائل مشرک عرب تصور می کردند که پیامبر با تمام عقائد و مراسم ملی و مذهبی آنان، حتی فریضه «حج» و «عمره» که یادگار نیاکان آنها است، مخالف است.از این جهت، از محمد و آئین او وحشت و اضطراب داشتند.در این موقع شرکت محمد «ص» و یاران او در مراسم «عمره» ، توانست تا حدی از وحشت و اضطراب قبائل مشرک بکاهد، و در عمل روشن کند که پیامبر هرگز با زیارت خانه خدا و فریضه یاد شده که از شعائر مذهبی و رسوم مذهبی آنها است، نه تنها مخالف نیست، بلکه آن را یک فریضه لازم می داند، و او بسان پدر بزرگ عرب حضرت «اسماعیل» ، در احیاء و ابقاء آنها کوشا است و از این راه می تواند قلوب گروهی را که آئین آن حضرت را با شئون ملی و مذهبی خود صد در صد مخالف می دانستند، به سوی خود جلب نماید و از وحشت آنها بکاهد.
ثانیا: اگر مسلمانان در این راه با موفقیت روبرو شوند، و فرائض عمره را آزادانه در مسجد الحرام، در برابر دیده هزاران عرب مشرک انجام دهند، این عمل، تبلیغ عظیمی از آئین اسلام خواهد بود.زیرا در این ایام که مشرکان، از تمام نقاط عربستان در آن سرزمین گرد خواهند آمد، اخبار مسلمانان را به وطن خود خواهند برد و از این طریق ندای اسلام به نقاطی که پیامبر نمی توانست در آن روز به آن نقاط مبلغ اعزام کند، خودبخود خواهد رسید، و اثر خواهد گذاشت.
ثالثا: پیامبر، احترام ماههای حرام را در مدینه یادآور شد و فرمود: «ما فقط برای زیارت خانه خدا می رویم» ، و به مسلمانان دستور داد که از حمل هر نوع اسلحه، جز شمشیری که مسافر در حال سفر همراه خود حمل می کند خودداری کنند.این مطلب، عواطف و تمایلات بسیاری از اجانب را به سوی اسلام جلب نمود، زیرا بر خلاف تبلیغات سوئی که قریش درباره اسلام انجام داده بود، همگی مشاهده کردند که پیامبر گرامی همانند دیگران، جنگ را در این ماهها حرام دانسته و خود طرفدار بقاء این سنت دیرینه است.
رهبر عالیقدر اسلام با خود می اندیشید که اگر در این راه توفیقی نصیب مسلمانان گردد، مسلمانان به یکی از آرزوهای دیرینه خود نائل خواهند شد.همچنین، دورافتادگان از وطن، از خویشان و دوستان خود، تجدید دیدار خواهندکرد، و اگر قریش از ورود آنها به سرزمین حرم جلوگیری نمایند، در این صورت حیثیت خود را در جهان عرب از دست می دهند.
زیرا نمایندگان عموم قبائل بی طرف خواهند دید که قریش با دسته ای که عازم زیارت کعبه و انجام فرائض عمره بودند، و سلاحی جز سلاح مسافر همراه نداشتند، چگونه معامله کردند، در صورتی که «مسجد الحرام» به عموم عرب تعلق دارد، و قریش فقط تولیت مناصب آنجا را دارند .
در این لحظه حقانیت مسلمانان به گونه ای روشن تجلی نموده و زورگوئی قریش آشکار خواهد شد و بار دیگر قریش نخواهند توانست با قبائل عرب بر ضد اسلام پیمان نظامی تشکیل دهند، زیرا آنها در برابر دیده هزاران زائر، مسلمانان را از حق مشروع خود بازداشتند.
پیامبر جوانب موضوع را بررسی نمود، و دستور حرکت داد، و با هزار و چهارصد، (2) و یا هزار و ششصد، (3) و یا هزار و هشتصد (4) نفر در نقطه ای به نام «ذو الحلیفه» احرام بست و هفتاد شتر برای قربانی تعیین نمود، و آنها را نشانه گذاری کرد و از این راه هدف خود را از این سفر آشکار ساخت.
گزارشگران پیامبر، جلوتر از او براه افتادند، تا اگر در نیمه راه به دشمن برخورد نمودند، فورا پیامبر را مطلع سازند.
در نزدیکی «عسفان» ، یک مرد خزاعی که عضو دستگاه اطلاعات پیامبر بود، حضور پیامبر رسید و چنین گزارش داد:
قریش از حرکت شما آگاه شده اند، و نیروهای خود را گرد آورده و به «لات» و «عزی» سوگند یاد کرده اند که از ورود شما جلوگیری نمایند.
سران و شخصیتهای مؤثر قریش در «ذی طوی» (نقطه ای است در نزدیکی مکه) اجتماع کرده اند، و برای جلوگیری از پیشروی مسلمانان، سردار شجاع خود «خالد بن ولید» را با دویست سواره نظام تا «کراع الغمیم» (بیابانی است در هشت میلی عسفان) فرستاده اند و آنها در آنجا موضع گرفته اند. (5) برنامه آنها اینست که یا از ورود مسلمانان جلوگیری کنند، و یا در این راه کشته شوند .
پیامبر پس از شنیدن گزارش چنین فرمود: وای بر قریش، جنگ آنها را نابود ساخت، ای کاش کار مرا به سائر قبائل بت پرست واگذار می کردند که اگر بر من پیروز می شدند به هدف خود می رسیدند و اگر من بر آنها پیروز می شدم در این صورت یا اسلام می آوردند، و یا با قدرتهای محفوظ خود با من نبرد می کردند.به خدا سوگند در تبلیغ آئین یکتاپرستی، کوشش خواهم کرد تا خدا، یا آن را پیروز گرداند، و یا در این راه جان بسپارم.سپس راهنمائی خواست تا او را از طریقی عبور دهد، که با خالد روبرو نشود.مردی از قبیله «اسلم» ، راهنمائی کاروان را بر عهده گرفت و آنها را از دره های صعب العبور، گذراند، و در نقطه ای به نام «حدیبیه» فرود آورد.ناقه پیامبر در این نقطه زانو زد.پیامبر فرمود: این حیوان به فرمان خداوند در این نقطه خوابید، تا تکلیف ما روشن شود.سپس دستور داد همگی از مرکبها فرود آیند، و خیمه ها را برپا کنند.
سواران قریش از مسیر پیامبر آگاه شده فورا خود را به نزدیکی مسلمانان رسانیدند.اگر پیامبر می خواست، به سیر خود ادامه دهد ناچار بود صفوف سواران قریش را بشکافد، و خون آنها را بریزد و از روی کشته های آنها بگذرد، در صورتی که همه می دانستند که او هدفی جز زیارت و انجام مراسم عمره ندارد و این کار به حیثیت و صلح جوئی پیامبر زیان می رساند.وانگهی کشتن این سواران، موانع را از سر راه او برنمی داشت، زیرا قوای امدادی قریش یکی پس از دیگری می رسید، و کار خاتمه پیدا نمی کرد.علاوه بر این، مسلمانان جز سلاح مسافر، چیز دیگری همراه نداشتند، و با این وضع، نبرد و جنگ هرگز صلاح نبود، و باید مشکل از طریق مذاکره و گفتگو گشوده شود.
روی این جهات، پیامبر پس از فرود آمدن رو به یاران خود کرد و چنین گفت: اگر امروز قریش از من چیزی بخواهند که باعث تحکیم روابطخویشاوندی شود، من آن را خواهم داد، و راه مسالمت را در پیش خواهم گرفت. (6)
سخن پیامبر به گوش مردم رسید و طبعا دشمن نیز از آن آگاه شد.از این جهت، قریش تصمیم گرفت از هدف نهائی محمد «ص» باخبر شوند.برای کسب اطلاع شخصیتهائی را حضور پیامبر فرستادند تا از مقصد واقعی مسلمانان آگاه گردند.
نمایندگان قریش در حضور پیامبر
قریش نمایندگان متعددی حضور پیامبر فرستادند تا هدف او را از این مسافرت به دست آورند .
نخست «بدیل» خزاعی با چند تن از شخصیتهای قبیله «خزاعه» به نمایندگی از جانب قریش با پیامبر تماس گرفتند.پیامبر به آنها فرمود: «من برای جنگ نیامده ام، آمده ام خانه خدا را زیارت کنم» .نمایندگان برگشتند و حقیقت را به سران قریش رسانیدند، ولی مردم دیرباور قریش، سخنان آنها را نپذیرفتند و گفتند: «به خدا سوگند، ما نخواهیم گذارد او وارد مکه شود، هر چند برای زیارت خانه خدا آمده باشد» .
برای مرتبه دوم، شخص دیگری به نام «مکرز» ، به نمایندگی قریش با پیامبر تماس گرفت.او نیز برگشت و سخن «بدیل» را تصدیق کرد اما قریش به گزارشهای ایندو اعتماد نکردند.برای بار سوم «حلیس بن علقمه» را که رئیس تیراندازان عرب بود، برای ختم غائله حضور پیامبر فرستادند (7) وقتی چشم رسول خدا از دور به او افتاد فرمود: این مرد از قبیله پاک و خداشناسی است.شتران قربانی را جلو او رها کنید، تا بداند که ما برای جنگ نیامده ایم و نظری جز زیارت خانه خدا نداریم.چشم «حلیس» ، به هفتاد شتر لاغراندامی افتاد که از فرط گرسنگی پشمهای یک دیگر را می خوردند.او از همان نقطه برگشت و با پیامبر تماس نگرفت، و با شدت هر چه تمامتر به سران قریش گفت: ما هرگز با شما پیمان نبسته ایم که زائران خانه خدا را از زیارت باز داریم.محمد نظری جز زیارت ندارد.به خدائی که جان من در دست او است اگر از ورود محمد «ص» جلوگیری کنید، من با تمام قبیله ام، که عموما تیراندازان عربند بر سر شما می ریزم و ریشه شما را قطع می کنم.
سخن «حلیس» ، بر قریش گران آمد و از مخالفت او ترسیده، در اندیشه و فکر فرو رفتند، و به او گفتند: آرام باش! ما خود راهی انتخاب می کنیم، که مورد رضایت تو باشد.
بالاخره در مرحله چهارم، «عروة بن مسعود ثقفی» را که به عقل و درایت، و خیرخواهی او اطمینان داشتند، به حضور پیامبر روانه کردند.او در آغاز کار نمایندگی قریش را نمی پذیرفت، زیرا می دید که با نمایندگان سابق چگونه معامله شد.ولی قریش به او اطمینان دادند که مقام و موقعیت او در نظر آنها مسلم است و او را متهم به خیانت نخواهند کرد.
فرزند «مسعود» ، بر پیامبر وارد شد و چنین گفت: ای محمد! دسته های مختلفی دور خویش گرد آورده ای، اکنون تصمیم گرفته ای به زادگاه خود (مکه) حمله کنی، ولی قریش با تمام قدرت از پیشروی تو ممانعت خواهند کرد، و نخواهند گذاشت تو وارد مکه شوی.اما من از آن می ترسم که این دسته ها فردا ترا رها کنند، و از گرد تو پراکنده شوند.
هنگامی که سخن او به اینجا رسید، «ابو بکر» بالای سر پیامبر ایستاده بود، رو به او کرد و گفت: اشتباه می کنی، هرگز یاران پیامبر دست از او برنخواهند داشت.عروه، به صورت یک دیپلمات ورزیده، که هدف او تضعیف روحیه محمد و یارانش بود، سخن می گفت و سخنان او سرانجام پایان پذیرفت.
فرزند مسعود برای تحقیر مقام پیامبر موقع مذاکره دست به ریش پیامبر می برد و سخن می گفت . «مغیرة بن شعبه» ، مرتب روی دست او می زد و می گفت: ادب و احترام را در نظر بگیر، و به ساحت پیامبر جسارت مکن. «عروة بن مسعود» از پیامبر پرسید این کیست؟ (گویا کسانی که دور پیامبر بودند، چهره های خود را پوشانیده بودند) .پیامبر فرمود: این برادرزاده تو مغیره، فرزند شعبه است.عروه ناراحت شده گفت: ای حیله گر من دیروز آبروی ترا خریدم.تو چندی پیش از آنکه اسلام بیاوری 13 نفر از مردان ثقیف را کشتی، و من برای خاموش ساختن آتش جنگ میان تیره های ثقیف، خونبهای آنها را پرداختم.
پیامبر سخن عروه را قطع نمود و هدف خود را از سفر همانگونه که به نمایندگان پیش گفته بود تشریح کرد.ولی برای اینکه پاسخ دندان شکنی به تهدید عروه داده باشد، برخاست، وضو گرفت. «عروه» با چشم خود دید که یاران او نگذاشتند قطره ای از آب وضوی او به زمین بریزد .
عروه از آنجا برخاست، وارد محفل قریش گردید.جریان ملاقات و هدف پیامبر را به سران قریش که همگی در «ذی طوی» اجتماع کرده بودند رسانید و نیز افزود و گفت: من شاهان بزرگ را دیده ام.قدرتهای بزرگی، مانند قدرت کسری، قیصر روم، سلطان حبشه را مشاهده کرده ام و موقعیت هیچ کدام را میان قوم خود، مانند محمد ندیده ام.من با دیدگان خود دیدم که یاران او نگذاشتند قطره آبی از وضوی او به زمین بریزد و برای تبرک آن را تقسیم نمودند.اگر موئی از محمد بیفتد، فورا آن را برمی دارند.بنابر این، سران قریش باید در این موقعیت خطرناک فکر و تأمل کنند. (8)
پیامبر اسلام نماینده می فرستد
تماسهائی که نمایندگان قریش با رهبر عالیقدر اسلام انجام دادند، به نتیجه نرسید.جا دارد پیامبر تصور کند که نمایندگان قریش نتوانستند و یا نخواستند حقیقت را به گوش بزرگان قریش برسانند، و ترس از اتهام، آنان را از صراحت سخن بازداشته است.از این نظر، پیامبر تصمیم گرفت، شخصا نماینده ای به سوی سران شرک بفرستد تا هدف پیامبر را از این مسافرت که جز زیارت خانه خدا چیزی نبود تشریح کند.
مرد زبردستی از قبیله «خزاعه» ، به نام «خراش بن امیة» انتخاب گردید.پیامبر شتری در اختیار او گذارد، و او خود را به دسته های قریش رسانید، و مأموریت خود را انجام داد .ولی بر خلاف انتظار و بر خلاف رسوم ملل جهان که سفیر از هر نظر مصونیت دارد، شتر وی را پی کرده، و نزدیک بود او را بکشند.اما وساطت تیراندازان عرب او را از مرگ نجات داد .این کار ناجوانمردانه ثابت کرد که قریش نمی خواهند از در صلح و صفا وارد شوند و در صدد روشن کردن آتش جنگند.
چیزی از این حادثه نگذشته بود، که پنجاه نفر از جوانان کارآزموده قریش مأموریت یافتند که در اطراف منطقه سربازان اسلام به گردش بپردازند، و در صورت امکان، اموالی را غارت کرده، و تنی چند را اسیر کنند، ولی این نقشه نقش بر آب شده نه تنها کاری نتوانستند انجام دهند، بلکه همگی دستگیر شده و به حضور پیامبر آورده شدند.با اینکه آنها به مسلمانان تیر و سنگ پرتاب کرده بودند، ولی پیامبر فرمود: همه آنها را آزاد کنید، و بار دیگر روح صلح جوئی خود را ثابت کرد و تفهیم کرد که هرگز فکر نبرد در سر ندارد. (9)
پیامبر نماینده دیگری اعزام می کند.
با این همه باز پیامبر گرامی ما از صلح و مسالمت نومید نگشته، و جدا می خواست مشکل را از راه مذاکره و دگرگون ساختن افکار سران قریش حل کند.این بار باید کسی را به نمایندگی انتخاب کند که دست او به خون قریش آلوده نشده باشد.بنابر این، علی و زبیر و سایر قهرمانان اسلام که با ابطال عرب و قریش دست و پنجه نرم کرده و گروهی از آنها را کشته بودند، برای نمایندگی صلاحیت نداشتند.سرانجام فکر او به این نقطه منتهی شد که عمر فرزند خطاب را برای انجام این مأموریت انتخاب کند، زیرا او تا آن روز حتی قطره ای خون از مشرکان نریخته بود.عمر از پذیرفتن این مأموریت پوزش طلبید و گفت: من از قریش بر جانم می ترسم و از فامیل من کسی در مکه نیست که از من حمایت کند.ولی من شما را به شخص دیگری هدایت می کنم که انجام این مأموریت در خور قدرت اوست.او «عثمان بن عفان» امویست که با ابوسفیان خویشاوندی نزدیکی دارد، و می تواند پیغام شما را به سران قریش برساند.
عثمان برای این کار مأموریت پیدا کرد، و رهسپار مکه گردید.وی در نیمه راه با «ابان بن سعید بن عاص» برخورد نمود، و در پناه او وارد مکه شد. «ابان» تعهد نمود که کسی متعرض او نشود، تا پیام پیامبر را صریحا برساند، ولی قریش در پاسخ پیام پیامبر چنین گفتند : ما سوگند یاد کرده ایم نگذاریم محمد با زور وارد مکه شود، و با این سوگند دیگر راه برای مذاکره به منظور ورود مسلمانان به مکه بسته است.سپس به عثمان اجازه دادند که کعبه را طواف کند، ولی او به پاس احترام پیامبر، از طواف خانه خدا امتناع ورزید.کاری که قریش درباره عثمان انجام دادند، این بود که از بازگشت او جلوگیری نمودند، و شاید نظرشان این بود، که در این مدت راه حلی پیدا کنند. (10)
..