لیله الرغائب
شب آرزوها
شب آرام آرام بر زمین فرود آمده بود. صحنهای از ستارهها در آسمان گسترده و زمین در سکوتی پر رمز و راز فرو رفته بود. نخستین شب جمعه ماه رجب بود؛ همان شبی که فرشتگان، دستهدسته، از آسمان هفتم به سوی کعبه میآمدند. گویی آسمان درهایش را گشوده بود تا زمینیان، آرزوهایشان را در دامن نور بریزند.
در گوشهای از خانه، چراغی کوچک روشن بود. زنی نشسته بود، دلش پر از آرزو، پر از اندوه و امید. وضو گرفت، دستانش را با آب سرد شست و قلبش را با اشک گرم تطهیر کرد. میدانست که این شب، شب آرزوهاست؛ شبی که خداوند بیصبرانه منتظر شنیدن نجواهای بندگانش است.
او برخاست، میان نماز مغرب و عشاء، دوازده رکعت نماز خواند. هر رکعت، چونان دریچهای به سوی آسمان. هر بار که سوره توحید را زمزمه میکرد، احساس میکرد دیوارهای تاریکی فرو میریزند و نور، از درون جانش میجوشد. پس از نماز، صلواتها را با شوری بیپایان بر زبان آورد؛ گویی هر «اللهم صل علی محمد و آل محمد» پلی بود میان زمین و آسمان.
سجده رفت. در آن سجده، زمین دیگر زمین نبود؛ بستر عشق بود. هفتاد بار «سبوحٌ قدوسٌ رب الملائکة و الروح» را گفت و هر بار، فرشتهای در کنارش بال گشود. سپس با صدایی لرزان و قلبی مطمئن زمزمه کرد: «رب اغفر و ارحم و تجاوز عما تعلم…» و اشکهایش بر مهر نماز چکیدند، همچون مرواریدهایی که به دریا بازمیگردند.
در همان لحظه، احساس کرد کسی در کنارش نشسته است؛ نوری زیبا، صورتی درخشان، بویی خوشتر از هر گل. آن نور لبخند زد و گفت: «من ثواب نمازی هستم که امشب خواندی. آمدهام تا در قبر، مونس تنهاییات باشم و در قیامت، سایهای بر سرت بیفکنم.»
زن لبخند زد، قلبش آرام گرفت. دانست که این شب، تنها شبی برای آرزو کردن نیست؛ شبی است برای یافتن همدمی جاودانه، نوری که هیچگاه از او جدا نخواهد شد.
لیلة الرغائب، شب آرزوهاست؛ شبی که دعاها به آسمان میروند و فرشتگان، شاهد اشکها و نجواهای ما میشوند. شبی که هر رکعت نماز، هر ذکر، هر اشک، به صورت نوری زیبا در کنارمان خواهد ماند. این شب، داستانی است میان ما و خدا؛ داستانی از امید، عشق و وعدهی جاودانگی.
زهرا مرادقلی
#به_قلم_خودم
#سوژه_هفتگی
