ندای جمعه و پژواک دلواپسی
ندای جمعه و پژواک دلواپسی
جمعه آمد و دلِ من، بیش از پیش، یاد شما را در خود زنده کرد. آن عهد دیرین و نذر صلواتهای روز جمعه، در آرزوی ظهور شما، دوباره جوانه زد.
به جهان پیرامونم مینگرم؛ چه خبر است؟ گویی همه در گرداب ظواهر دنیا گرفتار آمدهایم. جنگ، قدرتطلبی،… وای، سرم گیج میرود، سوت میکشد! چه شده است که انسان برای عمری به طول متوسط هشتاد سال - که بیش از یک سوم آن را سپری کرده - این همه نزاع و جنایت میآفریند؟ آخ که دیگر توان اندیشیدن به این همه تباهی را ندارم.
به کشور خود مینگرم؛ مسئولینی که میتوانند با سِمتهای خود، بهشت را بخرند، چرا خود را پیشاپیش گرفتار جهنم میکنند؟ به کجا میرویم؟ مگر سردار دلها، حاج قاسم، شهید رئیسی، حاج آقا آلهاشم، شهید مالکی، سید رضی، سید موسوی، و سردارانی چون سلامی، باقری، حاجیزاده و رشید، از همین عصر و دوره نبودند؟ نکند آنها غیر بشر یا معصومزاده بودند که دیگر انسانها نمیتوانند بسان آنان زندگی کنند و به خلق خدمت نمایند؟ آه، که ذهن تاب تحمل این همه تضاد را ندارد…
از سطح کشور به سوی استان در ذهنم سفر میکنم. وای! بماند که در سطح استان اگر کلامی بر زبان آوری، متهم به هدف قرار دادن وحدت میشوی، اما اگر دیگران بگویند، یعنی در پی احقاق حقاند. بگذریم…
به خانهی دل خویش سفر میکنم.
خودم را از زوایای مختلف مورد بررسی قرار میدهم: بنده، مادر، همسر، دختر، خاله، شاگرد، طلبه، عروس و… هنوز در هر سِمت، عیوبی در من برجاست که باید یکی یکی برطرف شوند. هرچند، مدتی است برای رفع همین معایب، به آستان خداوند پناه بردهام و اهل بیت (علیهمالسلام) را واسطه کردهام تا یاریام کنند، انشاءالله.
لازم به ذکر است: منکر خوبیهای دنیا نیستم و هرگز به دنبال سیاهنمایی نمیباشم، اما اکنون در مقام بیان خوبیها و خوبان نیستم. هرچند عمیقاً معتقدم که انسان فینفسه باید خوب باشد و خوب بودن یک وظیفه است؛ و کسی برای انجام وظیفهاش، مستحق تشویق و پاداش ویژه نیست.
باشد که این تأملات، سوء تفاهمی برای کسی ایجاد نکند.
#به_قلم_خودم
#جمعه
#جمعه_های_انتظار