نشانه ای از عشق، مخصوص امروز من
نشانه ای از عشق، مخصوص امروز من
صبح، با خوابآلودگی سنگین، چشمانم در هوای گرگومیش از میان پلکهای نیمهخفته گشوده شدند.
دل در خلوتی شیرین غرق بود، نجواهایم بیصدا در گوش جانم میپیچید،
که به ناگاه صدای مامانی، تشنهم، رشتهی افکارم را گسست.
در حین رفع عطش دلبرم، نالهی طفل دیگرم با آبو آبو گفتنش، وعدهی شیر صبحگاهیاش را طلب میکرد؛ صدایی که با تمام لطافتش، مرا از خلوت دل به آغوش مهر مادری کشاند.
تشنگی و گرسنگیشان که آرام گرفت، دوباره به خود مشغول گشتم، که باز در همان حال، متوجه سری خوابآلود شدم که، تکیهزده بر زانوان خستهام
و دستان کوچکی که خود را در آغوشم میکشید؛ تصویری از عشق بیادعا، بیکلام، اما ژرف و ناب.
لختی به خود آمدم…
و از ژرفای جان، خدایم را شکر گفتم.
چه زیباست زندگی، در دل همین سختیها، وقتی خدای مهربانم در هر روز، در هر نگاه، در هر صدای کودکانه، نوری از آرامش و شادی در اوج سختیها میتاباند.
و چه زیبا و مهربان است خدای مهربانم…
که برای هر روزمان در هر دل، نشانهای از عشق خود به طریقی، نهاده؛
امروز برای من، در فرزندانم را…
برای دیگری،در مادرش را…
برای آنیکی، در شغلش را…
برای دیگری، در رفیقش را…
برای یک نفر، در همسرش را…
برای دیگر،در کتابش را…
….
و برای هر دل در هر روز، نوری از مهر، که راه را روشن میکند…
#به_قلم_خودم
#روایت_نویسی