پرچم آزادی در جنگل های گیلان
پرچم آزادی در جنگلهای گیلان
در دل جنگلهای مهآلود گیلان، صدای پای مردی میپیچید که نامش با آزادی گره خورده بود؛ میرزا کوچک خان جنگلی. او نه تنها یک رهبر، بلکه افسانهای بود که از میان درختان سبز و رودهای خروشان برخاست تا فریاد عدالت را به گوش تاریخ برساند.
باد سرد از قلههای تالش میوزید، اما در سینهی میرزا آتشی روشن بود؛ آتشی که هیچ زمستانی توان خاموشیاش را نداشت. او با یارانش در سایهی درختان کهن پیمان بست:
«ایران باید آزاد باشد، مردم باید نفس بکشند و خاک این سرزمین نباید زیر پای بیگانه بلرزد.»
هر گامش در جنگل پژواکی بود از ایمان و غیرت. مردی با لباس ساده، اما نگاهی پرشکوه که ارتشهای بزرگ را به لرزه میانداخت. او نه برای تاج و تخت، بلکه برای نان دهقان، عزت کارگر و لبخند کودک ایرانی شمشیر کشید.
در شبهای تاریک، فانوس کوچکی در دست میگرفت و با یارانش زمزمه میکرد:
«ما جنگل را خانه کردهایم، اما روزی این خانه به وسعت ایران خواهد شد.»
میرزا کوچک خان جنگلی در جنگلهای سبز گیلان بذر آزادی کاشت. دشمنان شاید توانستند تن او را در سرمای کوهستان از پای درآورند، اما نتوانستند آتش ایمانش را خاموش کنند.
او پیروز شد، زیرا امروز هنوز نامش لرزه بر اندام ظلم میاندازد. پیروز شد، زیرا مردم ایران او را قهرمان میخوانند. پیروز شد، زیرا خونش به ریشههای درخت آزادی جان داد.
زهرا مرادقلی
#به_قلم_خودم
#سوژه_هفتگی
#میرزا_کوچک_خان_جنگلی
