پلکی بزن مولا! که ایمان جان بگیرد
تا در زمین، بارانی از قرآن بگیرد
ای مهر عالمتاب خوبی! جلوه گر شو
تا عشق در روی زمین سامان بگیرد
پلکی بزن تا دشتها گندم برقصند
بوی طراوت بشکفد، باران بگیرد
پلکی بزن تا غنچهها شبنم بخندند
باغ از بهار خندهی گل، جان بگیرد
پلکی بزن تا ریشههای شب بخشکد
تا صبح صادق، عمر جاویدان بگیرد
ایمان به فصل سرد؟ هرگز، تا تو هستی
هرگز مبادا فصل یخبندان بگیرد
از دیو و دد، مولا! ملولم، جلوه گر شو
تا زندگی بوی خوش انسان بگیرد
مولا! بهار خندهات را منتشر کن
تا فصل سرما در زمین پایان بگیرد
معنی فاصله ها چيست برايم بنويس
درد اين واژه سرا چيست برايم بنويس
تو تماشاگر من بلکه نه من فاصله ای
علت دوری ما چيست برايم بنويس
همه جا غرق دعا ميشوم از آمدنت
معنی اشک و دعا چيست برايم بنويس
خون دل خوردنت از بار گناهان من است..
معنی شرم و حيا چيست برايم بنويس
مثنوی نه ، غزلی نه ، نه قصيده آقا
مصرع از درس وفا چيست برايم بنويس
دست من را تو نگيری به زمين می افتم
حکمت دست شما چيست برايم بنويس
تو برايم بنويسي به يقين ميفهمم
حرمت خون خدا چيست… برايم بنويس
نه مرگ آنقدر ترسناک است و نه زندگی آنقدر شیرین که آدمی پای برشرافت خود گذارد.
نهج البلاغه
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پیش طبیب آمدهام، درد میکشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که این گره ها وا شود همین!
اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمیکنم
حق میدهم که بنده دنیا کنی مرا
من، سالهاست میوه ی خوبی ندادهام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا
آقا برای تو نه ! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم ؛ تو آینهای گم نمیشوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانهات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا
*علی اکبر لطیفیان*
گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم
گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن
گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن
گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن
گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن
گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن
گفتم ز حق دارم تمنای سکینه
گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه
گفتم رخت را از من واله مگردان
گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان
گفتم به جان مادرت من را دعا کن
گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن
گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارم
گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم
گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن
گفتا به آب دیده دل را شستشو کن
گفتم دلم از بند غم آزاد گردان
گفتا که دل با یاد حق آباد گردان
گفتم که شام تا دلها را سحر کن
گفتا دعا همواره با اشک بصر کن
گفتم که از هجران رویت بی قرارم
گفتا که روز وصل را در انتظارم
از ميان اشک ها خنديده مي آيد کسي
خواب بيداري ما را ديده مي آيد کسي
با ترنم با ترانه با سروش سبز آب
از گلوي بيشه خشکيده مي آيد کسي
مثل عطر تازه تک جنگل باران زده
در سلام بادها پيچيده مي آيد کسي
کهکشاني از پرستو در پناهش پرفشان
آسمان در آسمان کوچيده مي آيد کسي
خواب ديدم , خواب ديده در خيالي ديده اند
از شب ما روز را پرسيده مي آيد کسي
«فاطمه» با دست خود بر گل نوشت
«مقنعه» دارند گلهای بهشت
چهره گل از نظر پوشیده است
«چادر» عصمت به خود پیچیده است
زن کرامت می کند احساس یاس
عشق زیبا می شود در این لباس
گرچه سهل و ساده باشد مثل آب
درک باید کرد معنای «حجاب»
بهره ای از باغ بینایی ندید
هر که زن را دید و زیبایی ندید
حسن زن روشن چو گل در گلشن است
حسن کلی «هو»ست جزءاش در «زن» است
بر «حجاب» خویشتن دل باخته است
عشق هم «چادر» به سر انداخته است
هر زمانی وقت «عصمت» کوشی است
فرصت زیبای «چادر» پوشی است
چیست گل: زن- عطر ریزد «عفت»اش
نیست زیبای زن جز «عصمت»اش
بر نگاهم داغ بینایی نگر
گلشن عشق است زیبایی نگر
گل: زن است و زن:گل و گل طاهر است
«عصمت» زن در «حجاب»اش ظاهر است
خواهرم! در «عصمت» و «عفت» بکوش
بهترین گل می شوی «چادر» بپوش
«مقنعه» زیبنده بر روی همه ست
«مقنعه»، «چادر» حجاب «فاطمه» ست
«چادر» تو چون لباس شبنم است
یادگار حضرت گل، «مریم» است
غنچه را از حسن خود جوشانده ای
برگ گل بر جسم خود پوشانده ای
چادرت تن دور از آتش کرده است
«حضرت زهرا» سفارش کرده است
نیست بهر عصمت «چادر» کفاف
با نگاهت حفظ کن درس «عفاف»
خواهرم! کاری خدایی می کنی
با «حجاب»ات پارسایی می کنی
کوچه ها از چشم «نامحرم» پر است
حافظ گل در خیابان «چادر» است
خواهرم! از دین «وقار» آموختی
با «حجاب» خود «ثواب» اندوختی
در ثواب «چادر» تو صد صواب
اسلحه بر قامتت باشد «حجاب»
چشم «نامحرم» ترا هرگز ندید
«چادر» تو حافظ خون «شهید»
دیده ام در متن شب رنگین کمان
ماه را «چادر» به سر در آسمان
غرق عصمت- غرق زهد و عفت اند
«بانوان شیعه» شعر خلقت اند
خواهرم! احساس را چون یاس کن
یاس را شرمنده از احساس کن
فاش- زیبایی مکن بهر همه
ای گل سرخ بهشت «فاطمه»
کشف زیبایی ست کاری اعظم است
این هنر مخصوص چشم «محرم» است
ای برای «حضرت زهرا» کنیز
مادر من- خواهر من- ای عزیز
شعر «عصمت» را سرودی بیت- بیت
با «حجاب» خود برای «اهل بیت»
چونکه «لحن» ات نیست واضح در خطاب
عطر «مسجد» می دهی بوی «گلاب»
گر که جهل است و خطا، خبط، اشتباه
«بی حجابی» هست «بیماری»، گناه
مثل گل در روضه «اسلام» باش
خواهرم! با «زهد» خود «خوشنام» باش
آنچه را مومن ثوابی بهتر است
«امر معروف» است و«نهی از منکر» است
توصیه از «دین» و «توشیح» از امام
«آمران حق» همه «خیرالانام»
این ترانه نغمه هر بلبل است
بانوی «ایرانی» و «شیعی» گل است
منبع: خبرگزاری فارس(شجاع الدین ابراهیمی)