یک صبح جمعه...
05 شهریور 1395 توسط آشنا
حل می شود شکوهِ غزل در صدای توای هرچه هست و نیست در عالم فدای تو هر شب به روز آمدنت فکر می کنمهر صبح بی قرارترینم برای توبیدار می شویم از این خوابِ هولناکیک صبح جمعه با نَفَسِ آشنای توآدینه ای که می رسی و پهن می شودچون فرش، آسمانِ دلم زیر پای تویک روز گرم و روشن و سرشار می شویمدر خلسه ای که می وزد از چشم های توروزی که با شروع کلام تو ـ مثل قندحل می شود شکوهِ غزل در صدای توپانته آ صفایی