• فهرست مطالب 
  • تماس  

فرهاد صفریان

19 شهریور 1395 توسط آشنا

بهار گمشده

 

با چتر آبی ات به خیابان که آمدی

حتماً بگو به ابر، به باران که آمدی

 

نم نم بیا به سمت قراری که در من است

از امتداد خیس درختان که آمدی

 

امروز روز خوب من و روز خوب توست

با خنده روئیت بنمایان که آمدی

 

فواره های یخ زده یک باره وا شدند

تا خورد بر مشام زمستان که آمدی

 

شب مانده بود و هیبتی از ناگهان تو

مانند ماه تا لب ایوان که آمدی

 

زیبایی رها شده در شعرهای من!

شعرم رسیده بود به پایان که آمدی

 

پیش از شما خلاصه بگویم ادامه ام

نه احتمال داشت نه امکان که آمدی

 

گنجشک ها ورود تو را جار می زنند

آه ای بهار گمشده… ای آن که آمدی

 

 

…

 نظر دهید »

نوای انتظار

19 شهریور 1395 توسط آشنا

مهدی بیا مهدی بیا مهدی بیا

 

 

گل با صفاست اما بی تو صفا ندارد

 

گر بر رخت نخندد در باغ جا ندارد

 

 

پیش تو ماه و باید رخ بر زمین بساید

 

بی پرده گر بر آید شرم وحیا ندارد

 

 

ای وصل تو شکیبم، ای چشم تو طبیبم

 

باز آ که درد هجران بی تو دوا ندارد

 

 

فریاد بی صدایم در سینه حبس گشته

 

از بس که ناله کردم آهم صدا ندارد

 

 

گفتم که در کنارت، جان را کنم نثارت

 

تیغ از تو گردن از من، چون و چرا ندارد

 

 

هرکس تو را ندارد جز بی کسی چه دارد

 

جز بی کسی چه دارد هرکس تو را ندارد

 

…

 نظر دهید »

زهرا لنگرودی

19 شهریور 1395 توسط آشنا

آفتابگردان

 

تقدیم به خورشید جهانتاب نرگس

 

می خواستم آفتابگردان تو باشم.

می خواستم ساعتم را به وقت تو تنظیم کنم؛

روزم را با آفتاب روی تو آغاز نمایم و شب را به انتظار طلوع تو به سر برم.

می خواستم رد عبور تو را دنبال نمایم تا لحظه لحظۀ حضورت را بسرایم.

می خواستم تو آفتاب من باشی و من آفتابگردان تو باشم.

 

تو آفتاب من شدی

من آفتابگردان تو نه.

من گرد دل خود گشتم

و آفتاب حضورت در میان آسمان ابری دلم گم شد..

 

تو آفتاب من شدی

تو آفتاب همه ای.

کاش مثل همۀ آفتابگردان ها

دل من هم به دنبال آفتاب می د وید.

کاش چشمان من هم

رد آفتاب را در آسمان گم نمی کرد.

کاش دل آفتابگردم ریشه در زمین نداشت.

کاش تکلیف دلم روشن بود.

 

ای همیشه آفتاب

می خواهم با دعایت

گل همیشه آفتابگردان تو باشم.

…

 نظر دهید »

به شیوه غزل

19 شهریور 1395 توسط آشنا

به شیوه ی غزل

 

به شیوه ی غزل اما سپید می آید

صدای جوشش شعری جدید می آید

 

چه آتشی غم تو باز زیرسر دارد

که باغ شعرٍ تر از آن پدید می آید

 

دوباره سبز شده خاک سرزمین دلم

مگر زخطّه ی چشمت شهید می آید؟

 

نفس نفس به امید تو عمر می گذرد

امید می رود آری ، امید می آید

 

برای درد دل تو مفید نیست کسی

وگرنه نامه برای مفید می آید

 

مردّدم که تو با عید می رسی از راه

و یا به یُمن قدوم تو عید می آید

 

کلیدداری کعبه نشانه ی حق نیست

کسی است حق که در آن بی کلید می آید

 

و حاجیان همه یک روز صبح می گویند:

چقدر بر تن کعبه سفید می آید

 

 

 

دفتر دلتنگی

 

دیگر به خلوت های من یک نم نمی باری

در دفتر دلتنگی ام شعری نمی کاری

…

 

لحن سکوتت در دلم هر روز یک جور است

قهری؟…نه؟…دلگیری؟…نه؟…آقا! دوستم داری؟

 

من – بی تعارف- هستی ام را از شما دارم

آقا خلاصه مطلبی ؛ فرمایشی ؛ کاری…

 

من خوانده ام دربارتان یک خیمه ی سادَه ست

جایی در آن دارند شاعرهای درباری؟

…

اما من و این رتبه و این منزلت … هرگز

اما تو و این بخشش و این مرحمت… آری

 

توفیق دادی یک غزل هم صحبتت باشم

از بس که گل هستی و رو دادی به هر خاری

 

تنفس

خزان ز راه می رسد ، جوانه پیر می شود

نَفَس چه زود می رود ، بیا که دیر می شود

 

شب است و باد می وزد ، چگونه صبح می کنی؟

دلم چه شور می زند ؛ به غم اسیر می شود

 

چه راه ها که بی عبور تو غبار می خورد

چه دشت ها که بی حضور تو کویر می شود

 

همیشه در تخیلم ز شوقِ وصل ، خُــــرّمم

نگو ز هجر با دلم ، بهانه گیر می شود

 

اگر نیایی ای بهار آرزوی فاطمه !

مرام تازیانه خدشه ناپذیر می شود

 

که گفت زود می رسی ؟ “چه دیر زود می شود!”

نَفَس نمانده زود باش ! بیا که دیر می شود…

بیابانی

 

…

 نظر دهید »

من جز تو

19 شهریور 1395 توسط آشنا

چشم تو

ای از بهشت باز دری پیش چشم تو!

افسانه ای ست حور و پری پیش چشم تو

 

صورتگران چین همه انگار خوانده اند

زیباشناسی نظری پیش چشم تو

 

باید به جای نرگس و مستی بیاوریم

تصویرهای تازه تری پیش چشم تو

 

“زین آتش نهفته که در سینه ی من است”

خورشید، شعله… نه. شرری پیش چشم تو

 

هرشب ز چشم تو نظری چشم داشتیم

دارد دعای ما اثری پیش چشم تو؟

 

چیزی نداشتم که کنم پیشکش، به جز

دیوان شعر مختصری پیش چشم تو

 

 

حیران چشمت

ای حُسن یوسف دکمه ی پیراهن تو

دل می شکوفد گل به گل از دامن تو

 

جز در هوای تو مرا سیر و سفر نیست

گلگشت من دیدار سرو و سوسن تو

 

آغاز فروردین چشمت ، مشهد من

شیراز من ، اردیبهشت دامن تو

 

هر اصفهانِ ابرویت نصف جهانم

خرمای خوزستانِ من خندیدن تو

 

من جز برای تو ، نمی خواهم خودم را

ای از همه من های من بهتر ، منِ تو

 

هرچیز و هر کس رو به سویی در نمازند

ای چشم های من ، نمازِ دیدنِ تو !

 

حیران و سرگردان چشمت تا ابد باد

منظومه ی دل بر مدار روشنِ تو…

قیصر امین پور

 

..

 نظر دهید »

یارب

19 شهریور 1395 توسط آشنا

یوسف گمگشته

 

یا رب آن یوسف گم گشته به من بازرسان

تا طربخانه کنی بیت حزن بازرسان

 

ای خدایی که به یعقوب رساندی یوسف

این زمان یوسف من نیز به من بازرسان

 

رونقی بی گل خندان به چمن بازنماند

یارب آن نوگل خندان به چمن بازرسان

 

از غم غربتش آزرده خدایا مپسند

آن سفرکرده ما را به وطن بازرسان

 

ای صبا گر به پریشانی من بخشائی

تاری از طره آن عهدشکن بازرسان

 

شهریار این در شهوار به در بار امیر

تا فشاند فلکت عقد پرن بازرسان

 

 

زکات زندگی

شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست

روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست

 

متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان

حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست

 

چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم

اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست

 

نو گل نازنین من تا تو نگاه می کنی

لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست

 

ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین

قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست

 

لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن

چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست

 

غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه

سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردنست

 

از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند

این هم اگر چه شکوه شحنه به شاه کردنست

 

عهد تو سایه و صبا گو بشکن که راه من

رو به حریم کعبه لطف اله کردنست

 

گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی

پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست

 

بوسه تو به کام من کوه نورد تشنه را

کوزه آب زندگی توشه راه کردنست

 

خود برسان به شهریار ای که در این محیط غم

بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست

 

وحشی شکار

تا کی در انتظار گذاری به زاریم

باز آی بعد از اینهمه چشم انتظاریم

 

دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز

جان سوز بود شرح سیه روزگاریم

 

بس شکوه کردم از دل ناسازگار خود

دیشب که ساز داشت سرسازگاریم

 

شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد

چشمی نماند شاهد شب زنده داریم

 

طبعم شکار آهوی سر در کمند نیست

ماند به شیر شیوه وحشی شکاریم

 

شرمم کشد که بی تو نفس میکشم هنوز

تا زنده ام بس است همین شرمساریم

شهریار

 

….

 نظر دهید »

فقط بیا

19 شهریور 1395 توسط آشنا

فقط بیا…

 

ای یوسف آخر سوی این یعقوب نابینا بیا

ای عیسی پنهان شده بر طارم مینا بیا

 

از هجر روزم قیر شد دل چون کمان بد تیر شد

یعقوب مسکین پیر شد ای یوسف برنا بیا

 

ای موسی عمران که در سینه چه سیناهاستت

گاوی خدایی می‌کند از سینه سینا بیا

 

رخ زعفران رنگ آمدم خم داده چون چنگ آمدم

در گور تن تنگ آمدم ای جان باپهنا بیا

 

چشم محمد با نمت واشوق گفته در غمت

زان طره‌ای اندرهمت ای سر ارسلنا بیا

 

خورشید پیشت چون شفق ای برده از شاهان سبق

ای دیده بینا به حق وی سینه دانا بیا

 

ای جان تو و جان‌ها چو تن بی‌جان چه ارزد خود بدن

دل داده‌ام دیر است من تا جان دهم جانا بیا

 

تا برده‌ای دل را گرو شد کشت جانم در درو

اول تو ای دردا برو و آخر تو درمانا بیا

 

ای تو دوا و چاره‌ام نور دل صدپاره‌ام

اندر دل بیچاره‌ام چون غیر تو شد لا بیا

 

نشناختم قدر تو من تا چرخ می‌گوید ز فن

دی بر دلش تیری بزن دی بر سرش خارا بیا

 

ای قاب قوس مرتبت وان دولت بامکرمت

کس نیست شاها محرمت در قرب او ادنی بیا

 

ای خسرو مه وش بیا ای خوشتر از صد خوش بیا

ای آب و ای آتش بیا ای در و ای دریا بیا

 

مخدوم جانم شمس دین از جاهت ای روح الامین

تبریز چون عرش مکین از مسجد اقصی بیا

 

بی تو به سر نمی شود

بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود

 

دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو

گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود

 

جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند

عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود

 

خمر من و خمار من باغ من و بهار من

خواب من و قرار من بی‌تو به سر نمی‌شود

 

جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی

آب زلال من تویی بی‌تو به سر نمی‌شود

 

گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی

آن منی کجا روی بی‌تو به سر نمی‌شود

 

دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی

این همه خود تو می‌کنی بی‌تو به سر نمی‌شود

 

بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی

باغ ارم سقر شدی بی‌تو به سر نمی‌شود

 

گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم

ور بروی عدم شوم بی‌تو به سر نمی‌شود

 

خواب مرا ببسته‌ای نقش مرا بشسته‌ای

وز همه‌ام گسسته‌ای بی‌تو به سر نمی‌شود

 

گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من

مونس و غمگسار من بی‌تو به سر نمی‌شود

 

بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خوشم

سر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود

 

هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد

هم تو بگو به لطف خود بی‌تو به سر نمی‌شود

 

…

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 13
  • 14
  • 15
  • ...
  • 16
  • ...
  • 17
  • 18
  • 19
  • ...
  • 20
  • ...
  • 21
  • 22
  • 23
  • ...
  • 78

شب های بی ستاره

Random photo

img-20151208-wa0012.jpgimg-20151208-wa0012.jpg

پخش حرم

آیه قرآن تصادفی

اوقات شرعی

اوقات شرعی

قرآن

آیه قرآن تصادفی
  • تماس