• فهرست مطالب 
  • تماس  

مجتبی روشن بیان

07 مرداد 1395 توسط آشنا

ای چاره ساز مشکل ما را تو چاره کن
برحال عاشقان خرابت نظاره کن

پرده ز رخ نمی کشی ای ماه دل، مکش
حرفی بزن به جانب ما یک اشاره کن

خورشید آسمان علی، ماه فاطمه
شام سیاهِ بخت مرا پر ستاره کن

بنگر چه آمده به سرم از فراق تو
زخم دل شکستۀ ما را شماره کن

ما از نفس فتاده و در راه مانده ایم
ما را به روی مرکب لطفت سواره کن

ای سایۀ عنایت تو بر سر همه
بر سائل شکسته نگاهی دوباره کن

باید عریضه ای نویسم برای تو
خواهی بخوان تو نامۀ من… یا که پاره کن

 

 نظر دهید »

نرگس غریبی

07 مرداد 1395 توسط آشنا

یعقوب نداری که به این هجر بسوزد
حق داری که از غیبت خود باز نگردی

ای یوسف گمگشته کسی منتظرت نیست
با کلبه ی احزان خودت باز چه کردی

میخواهم از این هجر بگویم ،نفسی نیست
اینبار بگویم به چه رویی و چه دردی؟

ای حضرت خورشید که در پرده ی ابری
تا کی به شب تیره تو در فکر نبردی

چشمی به نبودت نرسیدست ، که تر نیست
کی جمعه گذشت و به غمت گریه نکردی؟

ای درد که عمریست به زندان زمینی
ای داغ قدیمی ، تو چرا تازه نگردی؟

امسال گذشت و به تماشا نرسیدیم
صد حیف ، زمستان سپری شد به چه سردی

ای چاه نشینی که به کنعان نرسیدی
از گرگ صفت ها تو چرا شکوه نکردی؟

 نظر دهید »

قاسم صرافان

07 مرداد 1395 توسط آشنا

منتظر مانده زمین تا که زمانش برسد
صبح همراه سحرخیز جوانش برسد

خواندنی تر شود این قصه از این نقطه به بعد
ماجرا تازه به اوج هیجانش برسد

پرده ی چاردهم وا شود و ماه تمام
از شبستان دو ابروی کمانش برسد

لیله القدر بیاید لب آیینه ی درک
سوره ی فجر به تاویل و بیانش برسد

نامه داده ست ولی عادت یوسف اینست
عطر او زودتر از نامه رسانش برسد

شعر در عصر تو از حاشیه بیرون برود
عشق در عهد تو دستش به دهانش برسد

ظهر آن روز بهاری چه نمازی بشود
که تو هم آمده باشی و اذانش برسد

 نظر دهید »

شعر انتظار

07 مرداد 1395 توسط آشنا

اللّهُمَّ صَلِّ علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 
▪️اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ▪️

 
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ،فِی هَذِهِ السَّاعَةِ

وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ ،وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً ، حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا”

 

***

بیا ای وارث فرق شکسته … 2

عزادار غم ، مولای خسته …

تو امشب بی قرار و دل غمینی

عزادار امیرالمومنینی ….

نشسته بر سرت گرد یتیمی

امان از ماتم و درد یتیمی

بیا صاحب زمان ،صاحب عزایم

بیا روضه بخوان امشب برایم …

آخ بگو، از غصه ی جان کاه کوفه …

بگو از روضه های چاه کوفه …

به سینه ماتمی از کوفه داری

هم از کوفه ، هم از آن کوچه داری …

درین جا فرق تا ابرو شکسته

در آنجا سینه و پهلو شکسته …

در اینجا ناله میزد او شبانه

 نظر دهید »

محمد جواد پرچمی

07 مرداد 1395 توسط آشنا

جمعه ها را همه از بس که شمردم بی تو
بغض خود را وسط سینه فشردم بی تو

بس که هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد
دل به دریای غم و غصه سپردم بی تو

تا به این جا که به درد تو نخوردم آقا
هیچ وقت از ته دل غصه نخوردم بی تو

چاره ای کن، گره افتاده به کار دل من
راهی از کار دلم پیش نبردم بی تو

سال ها می شود از خویش سؤالی دارم
من اگر منتظرم از چه نمردم بی تو

با حساب دل خود هر چه نوشتم دیدم
من از این زندگیم سود نبردم بی تو

گذری کن به مزارم به خدا محتاجم
من اگر سر به دل خاک سپردم بی تو

 نظر دهید »

مژگان دستوری

07 مرداد 1395 توسط آشنا

میان شک و یقین پیر می شود بی تو
دلی که طعمه زنجیر می شود بی تو

نیامدی که ببینی در این دیار غریب
غروب جمعه چه دلگیر می شود بی تو

هلا تبسم شیرین صبح آدینه
زمین شکسته و تحقیر می شود بی تو

هنوز خیره به راهت نشسته نرگس ما
خزان باغچه تکثیر می شود بی تو

بیا و دست بکش بر دلی که روز به روز
میان شک و یقین پیر می شود بی تو

 نظر دهید »

محمد حسن بیات لو

07 مرداد 1395 توسط آشنا

غزل پیوسته حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف

غزل اول

دل ما سربه راه معشوق است
زیر  دین  نگاه  معشوق است

همه ی دل خوشی ما تنها
نظر گاه گاه معشوق است

دل ما از نخست عاشقی اش
روزوشب در پناه معشوق است

احتیاجی به لشکر اصلا نیست
خیل مژگان سپاه معشوق است

آنچه کارش همیشه دلبری است
ناز چشم سیاه معشوق است

خانه آباد  خانه ی  عشقیم
چونکه این ماه ماه معشوق است


غزل دوم

شب ما را سحر نمی آید
عمر رفته دگر نمی آید

باید آقا خودت دعا بکنی
کاری از ما که بر نمی آید

منتظرمانده ایم و صد افسوس
از تو بر ما خبر نمی آید

شد سوال تمام منتظران
مهدی منتظر نمی آید؟

ای بهار همیشگی- بی تو
باغ ما را ثمر نمی آید

آفتاب حضور تو تا کی
از پس پرده در نمی آید؟


غزل سوم

آشنای غروب آدینه
ای صفای غروب آدینه

حس پنهان؛ضمیر گمگشته
رو نمای غروب آدینه

ابتدای طلوع هر هفته
انتهای غروب آدینه

چقدرتلخ و سخت و دشوار است
ماجرای غروب آدینه

چه برای خودش حکایتی است
قصه های غروب آدینه

به تو نزدیک می شوم انگار
با دعای غروب آدینه


غزل چهارم

التفاتی به گریه هام کنی
میتوانی که روبه رام کنی

دست وپاگیر هستم و سربار
نکند از خودت جدام کنی

قادری که مرا خراب کنی
از نو بار دگر بنام کنی

میشود در نوافلت یک بار
مهربانی کنی دعام کنی

آرزو دارم آخرش روزی
در هوای حرم هوام کنی

قسمت میدهم به جان حسین
اهل خود اهل کربلام کنی

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 43
  • 44
  • 45
  • ...
  • 46
  • ...
  • 47
  • 48
  • 49
  • ...
  • 50
  • ...
  • 51
  • 52
  • 53
  • ...
  • 78

شب های بی ستاره

Random photo

img-20151208-wa0012.jpgimg-20151208-wa0012.jpg

پخش حرم

آیه قرآن تصادفی

اوقات شرعی

اوقات شرعی

قرآن

آیه قرآن تصادفی
  • تماس