• فهرست مطالب 
  • تماس  

عمرم به سر رسید

04 مرداد 1395 توسط آشنا

عمرم به سر رسید نشد یارتان شوم  
آقا نشد که لایق دیدارتان شوم

غفلت بساط کرد سر راه طفل دل  
وایَم نشد که راهیِ بازارتان شوم

واصل اگر به عَرضه حسن تو می شدم  
چیزی نداشتم که خریدارتان شوم

باری ز دوش حضرتتان بر نداشتم  
شرمنده ام که تا به کجا بارتان شوم

ای حیدر زمانه غریبت گذاشتیم  
در روز غم ولی نشد عمارتان شوم

با آنکه سر شکسته و سر خورده مانده ام
اذنم بده فدایی و سردارتان شوم

ماه خدا رسید و دلم آرزو نمود
مهمان کنار سفره افطارتان شوم

در روز انتقام شهیدان کربلا  
آقا اجازه هست ز انصارتان شوم

در بین روزه و عطش و اشک و شور و شین
یک ذکر مستجاب بگویم فقط حسین

 نظر دهید »

عالم امکان

04 مرداد 1395 توسط آشنا

عالم امكان سراسر نور شد

شيعه بعد از سالها مسرور شد

 

پور زهرا تاج برسر مي نهد

بر همه آفاق فرمان مي دهد

 

حكم تنفيذش رسيده از سما

نامه اي با مُهرو امضای خدا

 

مي نشيند بر سرير عدل و داد

آخرين فرمانرواي  ابرو باد

 

پادشاه كشور آيينه ها

تك سوار قصه ي آدينه ها

 

امپراتور زمين و آسمان

حُكمران سرزمين بي دلان

 

پهلوان نامي افسانه ها

تحت امرش لشگر پروانه ها

 

لشگري دارد بزرگ و بي بديل

افسرانش نوح و موسي و خليل

 

عرشيان و قدسيان فرمانبرش

مردمان مهربان كشورش

 

ساحران مصر مبهوت اند و مات

از نگاه نافذ و افسونگرش

 

ساقيان و مي فروشان جملگي

مست لايعقل شدند از ساغرش

 

عالمان حوزه هاي علم عشق

درس ها آموختند از محضرش

 

نام هاي شاعران شيعه را

ثبت كرده ابتداي دفترش

 

خيمه اي سبز و محقر قصر او

پايتختش شهر سبز آرزو

 

خادمان بارگاهش اولياء

كاتبان نامه هايش اوصياء

 

يوسف مصري سفير دولتش

پير كنعان هم وزير دولتش

 

در حريمش قدسيان هو مي كشند

فطرس و جبريل جارو مي كشند

 

خيمه اش دارالشفاي خاكيان

قبله گاه اصلي افلاكيان

 

عطرسيب و ياس دارد خيمه اش

گرمي و احساس دارد خيمه اش

 

بیرق عباس پيش تخت او

تكيه گاه لحظه هاي سخت او

 

چادري خاكي درون گنجه اش

گوشواري سرخ بين پنجه اش

 

نيمه شبها عقده ها وا مي كند

مخفيانه گنجه را وا مي كند

 

بوسه باران مي شود با شوروشين

گوهر انگشتر جدش حسين

 

وحید قاسمی

 نظر دهید »

پلکی بزن مولا

04 مرداد 1395 توسط آشنا

پلکی بزن مولا! که ایمان جان بگیرد
تا در زمین، بارانی از قرآن بگیرد

ای مهر عالمتاب خوبی! جلوه گر شو
تا عشق در روی زمین سامان بگیرد

پلکی بزن تا دشت‌ها گندم برقصند
بوی طراوت بشکفد، باران بگیرد

پلکی بزن تا غنچه‌ها شبنم بخندند
باغ از بهار خنده‌ی گل، جان بگیرد

پلکی بزن تا ریشه‌های شب بخشکد
تا صبح صادق، عمر جاویدان بگیرد

ایمان به فصل سرد؟ هرگز، تا تو هستی
هرگز مبادا فصل یخبندان بگیرد

از دیو و دد، مولا! ملولم، جلوه گر شو
تا زندگی بوی خوش انسان بگیرد

مولا! بهار خنده‌ات را منتشر کن
تا  فصل سرما در زمین پایان بگیرد

 نظر دهید »

حرمت خون خدا ؟

04 مرداد 1395 توسط آشنا

معنی فاصله ها چيست برايم بنويس

درد اين واژه سرا چيست برايم بنويس

تو تماشاگر من بلکه نه من فاصله ای

علت دوری ما چيست برايم بنويس

همه جا غرق دعا ميشوم از آمدنت

معنی اشک و دعا چيست برايم بنويس

خون دل خوردنت از بار گناهان من است..

معنی شرم و حيا چيست برايم بنويس

مثنوی نه ، غزلی نه ، نه قصيده آقا

مصرع از درس وفا چيست برايم بنويس

دست من را تو نگيری به زمين می افتم

حکمت دست شما چيست برايم بنويس

تو برايم بنويسي به يقين ميفهمم

حرمت خون خدا چيست… برايم بنويس

 نظر دهید »

امام علی ( علیه السلام )

04 مرداد 1395 توسط آشنا

نه مرگ آنقدر ترسناک است و نه زندگی آنقدر شیرین که آدمی پای برشرافت خود گذارد.

نهج البلاغه

 

 نظر دهید »

یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه

03 مرداد 1395 توسط آشنا

مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پیش طبیب آمده‌ام، درد می‌کشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که این گره ها وا شود همین!
اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمی­کنم
حق می­دهم که بنده دنیا کنی مرا
من، سالهاست میوه ی خوبی نداده‌ام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا
آقا برای تو نه ! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم ؛ تو آینه‌ای گم نمی‌شوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانه‌ات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا
*علی اکبر لطیفیان*

 نظر دهید »

یا مهدی

03 مرداد 1395 توسط آشنا

گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن


گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم


گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم

گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن

گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن
گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن

گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن
گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن

گفتم ز حق دارم تمنای سکینه
گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه

گفتم رخت را از من واله مگردان
گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان

گفتم به جان مادرت من را دعا کن
گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن

گفتم  ز هجران تو قلبی تنگ دارم
گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم

گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن
گفتا به آب دیده دل را شستشو کن

گفتم دلم از بند غم آزاد گردان
گفتا که دل با یاد حق آباد گردان

گفتم که شام تا دلها را سحر کن
گفتا دعا همواره با اشک بصر کن

گفتم که از هجران رویت بی قرارم
گفتا که روز وصل را در انتظارم

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 55
  • 56
  • 57
  • ...
  • 58
  • ...
  • 59
  • 60
  • 61
  • ...
  • 62
  • ...
  • 63
  • 64
  • 65
  • ...
  • 78

شب های بی ستاره

Random photo

img-20151208-wa0012.jpgimg-20151208-wa0012.jpg

پخش حرم

آیه قرآن تصادفی

اوقات شرعی

اوقات شرعی

قرآن

آیه قرآن تصادفی
  • تماس