خانه ای که نور بود
خانهای که در آن نور شکست
مدینه، هنوز در سوگ پیامبر بود. خاک قبر رسول خدا خشک نشده بود که صدای گامهایی سنگین، کوچه را لرزاند. خانهای کوچک، اما بلندتر از هر قصر و کاخ، در محاصره آتش و عربده قرار گرفت. خانه حضرت علی و زهرا علیهما السلام ، خانهای که در آن، صدای خندههای حسن و حسین میپیچید و بوی نان تازه با عطر دعا در هم میآمیخت.
اما آن روز، آسمان مدینه تیرهتر از همیشه بود.
اصحاب سقیفه، با نقشهای از پیش طراحیشده، به خانه هجوم آوردند. میخواستند تحصن را بشکنند. دوازده تن از مهاجرین و انصار، از جمله سلمان، ابوذر، مقداد، زبیر، در خانه بودند. زبیر شمشیر کشید. اما پایش لغزید. خالد بن ولید ضربهای زد. شمشیر افتاد. عمر شمشیر را شکست. و این، شکستن نخستین مقاومت بود.
مهاجمان، یکییکی یاران را محاصره کردند. زهرا، با چشمانی اشکبار، از پشت پرده نگاه میکرد. بیرون آمد. فریاد زد: «اگر دست از ظلم برندارید، نفرینتان خواهم کرد!» مهاجمان، برای لحظهای عقب نشستند. اما نه از ترس خدا، که از ترس مردم.
عمر گفت: «آیا پنداشتید که من خانه را آتش میزنم؟ فقط خواستم اهل خانه را بترسانم!»
اما این، مقدمهای بود برای هجوم نهایی.
….
#به_قلم_خودم