شنبه ای که هنوز نیامده
شنبهای که هنوز نیامده، اما دلش تنگ است…
هر شنبه که میرسد،
یادآور جمعهایست که گذشت و هنوز خبری نشد…
نه از آسمان، نه از ظهور، نه از آن وعدهی روشن.
و من؟
من هنوز همانم.
با دلی که میداند راه مانده،
با دستی که کوتاه است،
و نگاهی که هنوز دنبال نشانهایست از آمدنت.
نه، هنوز لایق نشدهام…
نه آنقدر پاکم، نه آنقدر بیدار.
اما همین که شنبه میرسد،
یعنی هنوز فرصتی هست برای بهتر شدن،
برای جبران، برای نزدیکتر شدن.
شنبه برای من،
یادآور این است که باید برخیزم،
باید بسازم، باید بخواهم،
شاید همین خواستن،
همین تلاش بیادعا،
راهی باز کند به سمت تو…
و اگر هنوز نیامدهای،
شاید نه وقتش رسیده،
نه من آمادهام.
پس شنبه را بهانه میکنم،
برای یک قدم دیگر،
برای یک دلِ صافتر،
برای امیدی که هنوز خاموش نشده…
#به_قلم_خودم
چه زیبا سروده شاعر:
«چه قدر اندوه این پاییز تلخ است
بهارِ ناگهان کی خواهد آمد؟
در این دنیای خاک آلود، ای مرد!
عطش جاری ست، رودارود، ای مرد!
تو با یک آسمان باران می آیی
کدامین جمعه موعود ای مرد؟
ز گل ها یک اقاقی مانده، برگرد!
که آن هم اتّفاقی مانده، برگرد!
نمی دانی مگر از عمر این گل
فقط یک جمعه باقی مانده، برگرد!
دل ما و کویر تفته؟ برگرد!
خدا را ای بهار رفته؟ برگرد!
تمام جمعه ها را صبر کردیم
اقلاً جمعه این هفته برگرد!
شب و آواری از دلواپسی ها
و تکرار همین «کی می رسی»ها
نشد این جمعه، شاید جمعه بعد
رهایم می کنی از بی کسی ها
سیدحبیب نظاری»
#به_قلم_خودم
#دلنوشته