فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ
در این جهان، هرکس جایی ایستاده.
یکی پشت میز، یکی پای دستگاه، یکی در دل مردم.
اما همه، بیآنکه بدانند،
در صفی ایستادهاند که مقصدش رضایت خداست.
کارها میآیند و میروند،
اما بعضیشان،
نه فقط کارند،
که آزموناند.
آزمونِ دل، آزمونِ نیت، آزمونِ وقت.
و چه سخت است آن لحظهای که
دلِ کسی چشمبهراه توست،
و تو هنوز درگیر «بعداً»هایی
که شاید هیچوقت نرسند.
نه، بندگی فقط در نماز نیست.
گاهی در همان لحظهایست که
بیتعلل، بیتکلف،
کاری را انجام میدهی
که دلِ دیگری را آرام میکند.
و آنوقت، بیآنکه کسی بداند،
تو عبادت کردهای.
فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ
شاید همین امروز،
در میان کارهای معمولی،
فرصتی باشد که بیصدا از کنارت عبور نکند.
وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى
#به_قلم_خودم
#مسئولبتپذیری
#عبادت
#اخلاص
#آزمون
پنجشنبه، روزیست که دلها نرمتر میشوند…
روز یادها، روز اشکهای آرام، روز زمزمههای بیصدا.
و در این روز، دل به امام حسن عسکری (علیه السلام) میسپاریم؛
امامی غریب، در زندانهای سامرا،
اما روشنایی نگاهش، هنوز راه دلها را پیدا میکند.
پنجشنبه، روز توست ای فرزند علی و فاطمه…
من میهمان توام، با دلی شکسته، با امیدی کمرنگ،
اما میدانم که در خانهی شما، هیچ دلی بیپناه نمیماند.
ای امام صبور،
در این روز، پناهم بده از آنچه نمیفهمم،
از تأخیرها، از درهای بسته، از بغضهایی که بیصدا میبارند.
و اگر دعایم هنوز در راه است،
تو واسطه شو، تو شفاعت کن،
که دل من، به نور شما زنده است.
#به_قلم_خودم
#پنجشنبه
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
#دلنوشته
از تالار عروسی تا تالار محاکمه
در روزگاری که نان، آرزو شده و امید، کالایی کمیاب، ناگهان فیلمی از عروسی دختر یکی از مسئولان بلندپایه منتشر میشود؛ مجلسی زنانه، با بیحجابی آشکار، و حضوری نامعمول از پدر عروس و داماد در میان آنها. صحنههایی که نه با شرع سازگارند، نه با شعور جمعی.
اما ای مردم، ای دلهای زخمی و چشمهای بیدار، مبادا این تصویرهای رنگی، شما را از تصویرهای واقعی دور کند. مبادا تالار عروسی، جای تالار محاکمه را بگیرد. مبادا بازی رسانهای، مطالبهی عدالت را به حاشیه ببرد.
🎭 این فیلم، مربوط به فروردین 1403 است. انتشارش در مهر ۱۴۰۴، نه تصادفیست، نه بیهدف. این، پردهایست برای پوشاندن صحنهای دیگر: محاکمهی کسانی که با امضایشان، با تصمیمهایشان، با لبخندهایشان، سرنوشت یک ملت را به بازی گرفتند.
وضعیت شمخانی و دامادش برای همه روشن است. این بازی، دیگر تماشا ندارد. اما آنچه باید دیده شود، دادگاهیست که هنوز برگزار نشده. محاکمهایست که هنوز مطالبه میشود. نامهایی چون روحانی و ظریف، نه برای انتقام، بلکه برای پاسخگویی. برای روشن شدن حقیقت. برای التیام زخمها.
🛑 هر اتفاقی افتاد، هر فیلمی منتشر شد، هر موجی به راه افتاد، فکرتان را از مطالبهی عدالت منحرف نکنید. نگذارید دردهای واقعی، زیر آوار حاشیهها دفن شوند. نگذارید حقیقت، قربانی تاکتیکهای رسانهای شود.
زیرا روزی خواهد رسید که مردم، نه به تماشای عروسی، بلکه به تماشای عدالت خواهند نشست. و آن روز، هیچ پردهای مانع دیدن نخواهد شد.
#به_قلم_خودم
#محاکمه_روحانی
#محاکمه_ظریف
#شمخانی
چند روزیست خانهمان میزبان مهمانیست بیدعوت، بیشرم، و بیملاحظه؛
ویروسی که با کمال پررویی، در گوشهگوشهی خانه جا خوش کرده،
و ما را به زحمت و تکلف واداشته،
با تب و بدندرد و سردرد و بیحالی،
با آبریزش و سرفههای پلهپله،
چنان قدرتنمایی میکند که گویی فرماندهی ارتشی از درد را بر عهده دارد.
عجیبتر آنکه،
اکثر اعضای بدن نیز با او همپیمان شدهاند؛
انگار کودتایی درونتن رخ داده باشد،
و ما ماندهایم در محاصرهی بیرحمانهی یک مهمان ناخوانده.
در میانهی این رنج،
ناگهان ذهنم جرقه زد:
این ویروس، بیشباهت به برخی از مسئولین نیست…
آنها نیز بیدعوت میآیند، جا خوش میکنند،
و با سماجت و بیتفاوتی،
ما را به زحمت و تکلف میکشانند.
نمونهاش؟
مشاور راهبردی رئیسجمهور، جناب محمدجواد ظریف.
هرچند تفاوتهایی هست،
مثلاً برخی از اعضای جامعه با او همراهی نمیکنند،
اما رو که نیست، سنگ پا قزوین است!
اینجاست که باید گفت:
برخی ویروسها، فقط در آزمایشگاهها نیستند؛
در ساختارهای قدرت نیز تکثیر میشوند،
و دردشان، گاه از تب و سرفه، عمیقتر است…
#به_قلم_خودم
مکانیسم ماشه؛ ماشهای که ظریف دیر کشید!
در روزگاری که برجام نفسهای آخرش را میکشد، محمدجواد ظریف دوباره به میدان آمده؛ اما اینبار نه برای دفاع از توافق، بلکه برای حمله به روسیه! حملهای که بیشتر شبیه تلاش برای بازنویسی تاریخ است تا روشنگری دیپلماتیک.
🔻ماجرا از آنجا آغاز شد که لاوروف، وزیر خارجه روسیه، پرده از یک حقیقت برداشت: «ما با مکانیسم ماشه مخالف بودیم، اما ظریف موافق بود.» جملهای که ظریف را به واکنش واداشت؛ واکنشی تند و پر از اتهام، با این ادعا که «طرح اولیه مکانیسم ماشه از سوی روسها مطرح شد!» اما پرسش مهم اینجاست: اگر ظریف از ابتدا میدانست چنین بندی در برجام وجود دارد، چرا در مجلس و صداوسیما با قاطعیت گفت «چنین چیزی در برجام نیست»؟
🔻این تناقضها تنها به ظریف ختم نمیشود. حسامالدین آشنا، مشاور رسانهای دولت روحانی، در توییتی تهدیدآمیز خطاب به منتقدان نوشت: «دهان ظریف را باز نکنید!» گویی باز شدن دهان ظریف، چیزی را فاش خواهد کرد که بهتر است پنهان بماند.
🔻در همین حال، روسها که ریاست دورهای شورای امنیت را برعهده دارند، قصد دارند اعلام کنند برجام به پایان رسیده و باید تحریمهای سازمان ملل لغو شود. موضعی که همراستا با نظر چین است: ایران به تعهداتش پایبند بوده، این آمریکا بود که توافق را نقض کرد.
🔻اما در چنین بزنگاهی، ظریف به جای همراهی با این موضع، به انتقاد از روسیه میپردازد؛ آنهم درباره بندی که خودش زمانی منکر وجودش بود! آیا این حملات، آخرین تلاشهای ظریف برای استفاده از برجام علیه ایران است؟ یا تلاشی برای تطهیر نقش خود در توافقی که حالا بسیاری آن را پرهزینه میدانند؟
🔻در نهایت، آنچه باقی میماند نه مکانیسم ماشه، بلکه ماشهای است که دیر کشیده شد؛ و حالا صدای شلیکش، بیش از آنکه به گوش دشمنان برسد، در خانه خودیها پژواک دارد.
#به_قلم_خودم
#ظریف_خائن
#برجام_نافرجام
#روسیه

ندای جمعه و پژواک دلواپسی
جمعه آمد و دلِ من، بیش از پیش، یاد شما را در خود زنده کرد. آن عهد دیرین و نذر صلواتهای روز جمعه، در آرزوی ظهور شما، دوباره جوانه زد.
به جهان پیرامونم مینگرم؛ چه خبر است؟ گویی همه در گرداب ظواهر دنیا گرفتار آمدهایم. جنگ، قدرتطلبی،… وای، سرم گیج میرود، سوت میکشد! چه شده است که انسان برای عمری به طول متوسط هشتاد سال - که بیش از یک سوم آن را سپری کرده - این همه نزاع و جنایت میآفریند؟ آخ که دیگر توان اندیشیدن به این همه تباهی را ندارم.
به کشور خود مینگرم؛ مسئولینی که میتوانند با سِمتهای خود، بهشت را بخرند، چرا خود را پیشاپیش گرفتار جهنم میکنند؟ به کجا میرویم؟ مگر سردار دلها، حاج قاسم، شهید رئیسی، حاج آقا آلهاشم، شهید مالکی، سید رضی، سید موسوی، و سردارانی چون سلامی، باقری، حاجیزاده و رشید، از همین عصر و دوره نبودند؟ نکند آنها غیر بشر یا معصومزاده بودند که دیگر انسانها نمیتوانند بسان آنان زندگی کنند و به خلق خدمت نمایند؟ آه، که ذهن تاب تحمل این همه تضاد را ندارد…
از سطح کشور به سوی استان در ذهنم سفر میکنم. وای! بماند که در سطح استان اگر کلامی بر زبان آوری، متهم به هدف قرار دادن وحدت میشوی، اما اگر دیگران بگویند، یعنی در پی احقاق حقاند. بگذریم…
به خانهی دل خویش سفر میکنم.
خودم را از زوایای مختلف مورد بررسی قرار میدهم: بنده، مادر، همسر، دختر، خاله، شاگرد، طلبه، عروس و… هنوز در هر سِمت، عیوبی در من برجاست که باید یکی یکی برطرف شوند. هرچند، مدتی است برای رفع همین معایب، به آستان خداوند پناه بردهام و اهل بیت (علیهمالسلام) را واسطه کردهام تا یاریام کنند، انشاءالله.
لازم به ذکر است: منکر خوبیهای دنیا نیستم و هرگز به دنبال سیاهنمایی نمیباشم، اما اکنون در مقام بیان خوبیها و خوبان نیستم. هرچند عمیقاً معتقدم که انسان فینفسه باید خوب باشد و خوب بودن یک وظیفه است؛ و کسی برای انجام وظیفهاش، مستحق تشویق و پاداش ویژه نیست.
باشد که این تأملات، سوء تفاهمی برای کسی ایجاد نکند.
#به_قلم_خودم
#جمعه
#جمعه_های_انتظار
حرکت خانم وزیر در فرودگاه اردبیل: روایتی از یک کیف و یک کرامت لگدمالشده
در غروب یکی از روزهای مهر، فرودگاه اردبیل آرام بود. مأمور جوان، با یونیفورم مرتب و چشمانی خسته اما وفادار به قانون، ایستاده بود کنار گیت بازرسی. ناگهان، وزیر آمد. نه با لبخند، نه با فروتنی، که با هیبتی از جنس قدرت.
مأمور، طبق وظیفه، دست دراز کرد: «لطفاً کیفتان را برای بازرسی بگذارید.»
وزیر، با نگاهی که از هزار تشر تیزتر بود، گفت: «میدانی با کی حرف میزنی؟»
مأمور، نه از سر جسارت، که از سر وظیفه، ایستاد. اما وزیر، نه تنها اجازه بازرسی نداد، بلکه با خشم فرودگاه را ترک کرد و راهی پایتخت شد. چند ساعت بعد، حکم عزل مدیرکل فرودگاه اردبیل صادر شد. نه برای قصور، نه برای تخلف، بلکه برای آنکه مأمورش قانون را اجرا کرده بود.
و اینگونه، در سرزمینی که قانون باید پناه باشد، کیف یک وزیر، سنگینتر از کرامت یک مأمور شد. و ما، تماشاگران خاموش، باز هم دیدیم که چگونه قدرت، اگر بیپاسخ بماند، قانون را به زانو درمیآورد.
#به_قلم_خودم