فانوس امید
روزهای دشوار میگذرند؛ گویی شیطان تمام توان و لشکریان تاریکی را به میدان آورده است.
دنیا، صحنهای پرهیاهو، در حال آمادهسازی برای واقعهای بزرگ است؛ پازلی که هر قطعهاش، هرچند در نگاه نخست آشفته مینماید، در حقیقت به سوی تکمیل طرحی عظیم پیش میرود.
جنگها چون شعلههای بیقرار، خشکسالیها همچون عطش زمین، بحرانهای اقتصادی و نفوذهای پنهان، همگی قطعاتیاند که آرامآرام در جای خود مینشینند و این تصویر، هرچند تلخ و هولناک، نویدگر سپیدهای است که پس از شبهای تاریک خواهد دمید.
آری، تاریخ در حال نوشتن آخرین فصلهای خود است؛ فصلی که در آن، دلها از بیعدالتی، بیبندوباری و بیهدفی خسته میشوند و در عطش حقیقت، به سوی منجی روی میآورند.
چه زیباست که در دل این آشوب، دلهای مؤمنان همچون فانوسهای کوچک، نور امید را زنده نگاه میدارند.
زهرا مرادقلی
#کوتاه_نوشت

آن روز پرشکوه
هوای زمستانی تهران سرد بود، اما دلها گرمتر از همیشه میتپید. خیابانها آرام آرام پر میشد از مردان و زنانی که گامهایشان استوار و نگاهشان روشن بود. پیرمردی با عصا، در کنار نوجوانی که پرچم ایران را در دست داشت، راه میرفت؛ گویی نسلها در یک صف واحد ایستاده بودند.
صدای شعارها، همچون موجی خروشان، از کوچهها و میدانها برمیخاست: «ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند». این صدا نه فقط کلمات، که ایمان و عهدی دوباره بود؛ عهدی با امام خمینی(ره)، با رهبر انقلاب، و با آرمانهایی که خون شهیدان بر آن مهر زده بود.
در میان جمعیت، مادری دست کودک خردسالش را گرفته بود. کودک با چشمان کنجکاو به پرچمها نگاه میکرد و مادر آرام در گوشش زمزمه میکرد: «یادت باشد، امروز روز بصیرت است؛ روزی که مردم نشان میدهند راه را گم نمیکنند.»
آن روز، نهم دی، تنها یک راهپیمایی نبود؛ صحنهای بود که در آن ملت ایران، فتنه را به زانو درآورد و به جهانیان نشان داد که مشروعیت نظام اسلامی نه بر کاغذ، بلکه بر قلبهای میلیونها انسان استوار است.
خورشید زمستانی کمرمق بود، اما در دلها آتشی روشنتر از هزار خورشید شعله میکشید. آتشی که از عاشورا به ارث رسیده بود و در نهم دی دوباره زبانه کشید؛ آتشی که دشمنان را مأیوس کرد و دوستان را امیدوار.
در پایان روز، وقتی جمعیت آرام آرام از خیابانها بازمیگشت، همه میدانستند که تاریخ، این روز را بهعنوان «جشن بلوغ فکری و شخصیتی نظام اسلامی» ثبت کرده است؛ روزی که مردم ایران با صدای بلند گفتند: ما پشتیبان ولایت فقیهایم، تا به این سرزمین آسیبی نرسد.
زهرا مرادقلی
#به_قلم_خودم
#نه_دی_روزبصیرت

هر پدر، دانشگاهی کوچک در زندگی ماست؛ پر از درسهای نانوشته، تجربههای پنهان و رازهایی که تنها میان ما و او جاری بوده است. اما در میان همهی آن گفتهها و رفتارها، همیشه یک «درس محوری» وجود دارد؛ همان قطبنمایی که مسیر زندگیمان را روشن میکند. آن درس، اثر انگشت پدر بر جان و شخصیت ماست؛ چیزی که ناخودآگاه در رفتار و تصمیمهایمان تکرار میشود.
سالهاست که درخت زندگیام بیسایه مانده؛ تنها خاطرهای از نسیم عشق و مهربانیاش در برگها میوزد. کودکی دهساله بودم که تقدیر، پروازش را رقم زد و من در آسمان خالی، پرندهای بیپناه شدم. اما همان روزها، مهمترین درسی که از او در جانم ماندگار شد، «مهربانی» بود؛ مهربانیای که چون اثر انگشت بر شخصیت من نشست و امروز در هر رابطه و هر تصمیم، ناخودآگاه خود را نشان میدهد.
هرگاه غروب دلتنگی بر من سایه میافکند، امام رضا علیهالسلام برایم چون خورشیدی شد که بر چاه تاریک قلبم نور میریخت؛ دستی مهربان که همواره بر سرم کشیده میشد و من آموختم که میراث پدر تنها حضور جسمانی نیست، بلکه همان درسهای عمیق و نانوشتهای است که در جان فرزند ریشه میدواند.
پدرم با نبودنش به من آموخت که مهربانی را زندگی کنم و امروز، هر جا که میروم، ردّی از آن اثر انگشت با من است
زهرا مرادقلی
#به_قلم_خودم
#اثرانگشت_بابا

پاسخ به شبهه «بدعت بودن لیلة الرغائب»
برای پاسخ به شبهه و جلوگیری از سوءاستفاده دشمنان، باید چند نکته اصولی و فقهی را روشن کنیم:
1. فرق میان «بدعت» و «عمل مستحب به قصد رجاء»
بدعت یعنی نسبت دادن چیزی به دین که هیچ اصل و ریشهای در شریعت ندارد و آن را به عنوان حکم قطعی شرعی معرفی کنیم.
اما اگر عملی سندی ضعیف داشته باشد، یا در منابعی ولو غیر معتبر ذکر شده باشد، فقها آن را در دایرهی «تسامح در ادله سنن» بررسی میکنند.
مرحوم شیخ عباس قمی و دیگر بزرگان وقتی این اعمال را در کتابهایی مثل مفاتیح الجنان یا اقبال الأعمال آوردهاند، به قصد رجاء بوده است؛ یعنی نه به عنوان حکم قطعی شرعی، بلکه به امید ثواب و با احتیاط. این دقیقاً مطابق همان قاعده فقهی است که میگوید: عملی که سند ضعیف دارد، اگر به قصد رجاء انجام شود، بدعت نیست.
2. جایگاه قصد رجاء در اعمال عبادی بسیاری از اعمال مستحب، سند قوی ندارند؛ مثل برخی دعاها، زیارات یا حتی جزئیات اعتکاف.
فقها تصریح کردهاند: اگر عملی نه دلیل بر حرمت دارد و نه دلیل بر وجوب، انجام آن به قصد رجاء اشکالی ندارد.
بنابراین، نماز یا دعای لیلة الرغائب اگر به قصد رجاء انجام شود، هیچ ایرادی ندارد و در زمره بدعت قرار نمیگیرد.
3. بُعد اجتماعی و تربیتی
در جامعه امروز، مردم نیازمند پیوند عاطفی با دین هستند. شبهایی مثل لیلة الرغائب، حتی اگر سندشان ضعیف باشد، میتوانند فرصتی برای توجه قلبی، دعا، توبه و انس با خدا باشند.
بزرگان دین با آوردن این اعمال، قصدشان ایجاد کشش و محبت بیشتر به عبادت بوده است، نه جعل حکم شرعی.
اگر این فرصتها را به بهانه ضعف سند از مردم بگیریم، بسیاری از زمینههای تحول معنوی و جذب به دین از بین میرود.
4. توجه به جنگ نرم
دشمنان دقیقاً از همین شبهات استفاده میکنند:
میگویند روحانیت با «دروغ» و «بدعت» مردم را فریب داده.
نتیجهاش بیاعتمادی مردم به دین و روحانیت است.
در حالی که واقعیت این است: فقها هرگز این اعمال را به عنوان حکم قطعی شرعی نیاوردهاند، بلکه با احتیاط و به قصد رجاء ذکر کردهاند.
پس طرح این شبهات بدون توضیح دقیق، عملاً خدمت به پروژه دشمن است که میخواهد اعتقادات و خانوادهها را متزلزل کند.
نسبت ناروا دادن به بزرگان اصلا پسندیده نیست آن هم افرادی که سالها درس خواندن و کتب نوشتن:
مرحوم قمی و دیگر بزرگان بدعتی نکردهاند؛ چون عمل دارای سند ولو ضعیف بوده و به قصد رجاء ذکر شده است.
انجام این اعمال هیچ اشکال فقهی ندارد، چون نه دلیل بر حرمت داریم و نه بر وجوب.
از نظر اجتماعی، این شبها فرصتی برای تحول قلبی و انس با خدا هستند.
باید مراقب بود که طرح شبهات بدون توضیح، ابزار جنگ نرم دشمن برای بیاعتماد کردن مردم به دین و روحانیت نشود.
پس نتیجه این میشود:
لیلة الرغائب اگر به قصد رجاء انجام شود، بدعت نیست؛ بلکه میتواند فرصتی برای دعا، توبه و انس با خدا باشد. مهم آن است که مردم بدانند این اعمال قطعی و واجب شرعی نیستند، بلکه راهی برای تقرب و محبت بیشتر به خدا هستند.
زهرا مرادقلی
#لیله_الرغائب
#به_قلم_خودم
#پاسخ_به_شبهات

شب آرزوها
شب آرام آرام بر زمین فرود آمده بود. صحنهای از ستارهها در آسمان گسترده و زمین در سکوتی پر رمز و راز فرو رفته بود. نخستین شب جمعه ماه رجب بود؛ همان شبی که فرشتگان، دستهدسته، از آسمان هفتم به سوی کعبه میآمدند. گویی آسمان درهایش را گشوده بود تا زمینیان، آرزوهایشان را در دامن نور بریزند.
در گوشهای از خانه، چراغی کوچک روشن بود. زنی نشسته بود، دلش پر از آرزو، پر از اندوه و امید. وضو گرفت، دستانش را با آب سرد شست و قلبش را با اشک گرم تطهیر کرد. میدانست که این شب، شب آرزوهاست؛ شبی که خداوند بیصبرانه منتظر شنیدن نجواهای بندگانش است.
او برخاست، میان نماز مغرب و عشاء، دوازده رکعت نماز خواند. هر رکعت، چونان دریچهای به سوی آسمان. هر بار که سوره توحید را زمزمه میکرد، احساس میکرد دیوارهای تاریکی فرو میریزند و نور، از درون جانش میجوشد. پس از نماز، صلواتها را با شوری بیپایان بر زبان آورد؛ گویی هر «اللهم صل علی محمد و آل محمد» پلی بود میان زمین و آسمان.
سجده رفت. در آن سجده، زمین دیگر زمین نبود؛ بستر عشق بود. هفتاد بار «سبوحٌ قدوسٌ رب الملائکة و الروح» را گفت و هر بار، فرشتهای در کنارش بال گشود. سپس با صدایی لرزان و قلبی مطمئن زمزمه کرد: «رب اغفر و ارحم و تجاوز عما تعلم…» و اشکهایش بر مهر نماز چکیدند، همچون مرواریدهایی که به دریا بازمیگردند.
در همان لحظه، احساس کرد کسی در کنارش نشسته است؛ نوری زیبا، صورتی درخشان، بویی خوشتر از هر گل. آن نور لبخند زد و گفت: «من ثواب نمازی هستم که امشب خواندی. آمدهام تا در قبر، مونس تنهاییات باشم و در قیامت، سایهای بر سرت بیفکنم.»
زن لبخند زد، قلبش آرام گرفت. دانست که این شب، تنها شبی برای آرزو کردن نیست؛ شبی است برای یافتن همدمی جاودانه، نوری که هیچگاه از او جدا نخواهد شد.
لیلة الرغائب، شب آرزوهاست؛ شبی که دعاها به آسمان میروند و فرشتگان، شاهد اشکها و نجواهای ما میشوند. شبی که هر رکعت نماز، هر ذکر، هر اشک، به صورت نوری زیبا در کنارمان خواهد ماند. این شب، داستانی است میان ما و خدا؛ داستانی از امید، عشق و وعدهی جاودانگی.
زهرا مرادقلی
#به_قلم_خودم
#سوژه_هفتگی

زبور عشق و خون
مقاومت، نام دیگر عشق است؛ سید حسن نصرالله و سردار حاج قاسم سلیمانی، دو عاشق تمامقدِ این راهاند، یکی با کلامی که دلها را بیدار میکند و دیگری با قدمهایی که خاک را به آسمان رساند.
در دل شبهای بیپناهِ امت، صدایی برخاست که لرزه بر ستونهای ظلم انداخت؛ صدایی از جنوب لبنان، صدایی از قلب ایمان. سید حسن نصرالله، مردی که با واژههایش سنگر ساخت، با اشکهایش عهد بست، با لبخندش امید را در دلها کاشت. او نه فقط یک رهبر، که یک پدر بود برای تمام دلهایی که در طوفانها به دنبال فانوس میگشتند.
در کنار او، سردار قاسم سلیمانی، مردی که خاک را فهمید، خون را معنا کرد و مرزهای جغرافیا را با ایمان درنوردید. او نه فقط فرمانده میدان، که نگهبان دلها بود؛ کسی که در سکوتش، فریاد بود، در نگاهش، نقشهی پیروزی.
وقتی سید حسن از سردار گفت، گفت: «قاسم سلیمانی فقط یک ایرانی نبود؛ او به فلسطین، لبنان، سوریه، عراق، یمن، همهی دلهای عاشق مقاومت تعلق داشت.» و چه زیبا گفت، که این دو، دو بال یک پرواز بودند؛ یکی در آسمان سخن و دیگری در زمین عمل.
در جنگ 33 روزه، وقتی دنیا نظارهگر سقوط بود، سید حسن ایستاد؛ با صدایی که از منبر عشق برخاست و با ایمانی که از خون شهیدان تغذیه شد. و سردار، در همان روزها، در همان شبها، در همان میدانها، بینام و بینشان، خاک را به آتش کشید تا آسمان امن بماند.
این دو، نه فقط قهرمانان یک ملت، که ستونهای تمدن نوین اسلامی بودند؛ تمدنی که با اشک مادران شهید، با دعای کودکان یتیم و با خون عاشقان شکل گرفت. تمدنی که در آن، مقاومت نه یک تاکتیک، که یک سبک زندگی است؛ سبکی از جنس عشق، از جنس ایمان، از جنس علی علیهالسلام.
و امروز، اگر دلت برای عدالت میتپد، اگر چشمت به افقهای آزاد دوخته شده، بدان که رد پای این دو مرد، هنوز بر خاک مانده و صدایشان، هنوز در گوش تاریخ میپیچد: «ما زندهایم، تا ظلم بمیرد.»
این است زبور مقاومت؛ سرودی از دلهای عاشق، به قلم خون و به زبان ایمان.
زهرا مرادقلی
#13دی
13رجب
#به_قلم_خودم
#مناسبتی

شب آرزوها
شب آرام آرام بر زمین فرود آمده بود. صحنهای از ستارهها در آسمان گسترده و زمین در سکوتی پر رمز و راز فرو رفته بود. نخستین شب جمعه ماه رجب بود؛ همان شبی که فرشتگان، دستهدسته، از آسمان هفتم به سوی کعبه میآمدند. گویی آسمان درهایش را گشوده بود تا زمینیان، آرزوهایشان را در دامن نور بریزند.
در گوشهای از خانه، چراغی کوچک روشن بود. زنی نشسته بود، دلش پر از آرزو، پر از اندوه و امید. وضو گرفت، دستانش را با آب سرد شست و قلبش را با اشک گرم تطهیر کرد. میدانست که این شب، شب آرزوهاست؛ شبی که خداوند بیصبرانه منتظر شنیدن نجواهای بندگانش است.
او برخاست، میان نماز مغرب و عشاء، دوازده رکعت نماز خواند. هر رکعت، چونان دریچهای به سوی آسمان. هر بار که سوره توحید را زمزمه میکرد، احساس میکرد دیوارهای تاریکی فرو میریزند و نور، از درون جانش میجوشد. پس از نماز، صلواتها را با شوری بیپایان بر زبان آورد؛ گویی هر «اللهم صل علی محمد و آل محمد» پلی بود میان زمین و آسمان.
سجده رفت. در آن سجده، زمین دیگر زمین نبود؛ بستر عشق بود. هفتاد بار «سبوحٌ قدوسٌ رب الملائکة و الروح» را گفت و هر بار، فرشتهای در کنارش بال گشود. سپس با صدایی لرزان و قلبی مطمئن زمزمه کرد: «رب اغفر و ارحم و تجاوز عما تعلم…» و اشکهایش بر مهر نماز چکیدند، همچون مرواریدهایی که به دریا بازمیگردند.
در همان لحظه، احساس کرد کسی در کنارش نشسته است؛ نوری زیبا، صورتی درخشان، بویی خوشتر از هر گل. آن نور لبخند زد و گفت: «من ثواب نمازی هستم که امشب خواندی. آمدهام تا در قبر، مونس تنهاییات باشم و در قیامت، سایهای بر سرت بیفکنم.»
زن لبخند زد، قلبش آرام گرفت. دانست که این شب، تنها شبی برای آرزو کردن نیست؛ شبی است برای یافتن همدمی جاودانه، نوری که هیچگاه از او جدا نخواهد شد.
لیلة الرغائب، شب آرزوهاست؛ شبی که دعاها به آسمان میروند و فرشتگان، شاهد اشکها و نجواهای ما میشوند. شبی که هر رکعت نماز، هر ذکر، هر اشک، به صورت نوری زیبا در کنارمان خواهد ماند. این شب، داستانی است میان ما و خدا؛ داستانی از امید، عشق و وعدهی جاودانگی.
زهرا مرادقلی
#به_قلم_خودم
#سوژه_هفتگی
