بسیج مستضعفین
در روزهای نخستین انقلاب، ایران تازه از زنجیرهای استبداد رها شده بود. هنوز خون شهیدان بر سنگفرش خیابانها خشک نشده بود که دشمنان، از شرق و غرب، نقشه کشیدند تا این نهال نوپا را در هم شکنند.
در چنین هنگامهای، امام خمینی (رحمه الله) با نگاهی ژرف و صدایی استوار فرمود:
«باید ارتش بیست میلیونی تشکیل شود.»
این فرمان، تولد بسیج مستضعفین بود؛ نیرویی برخاسته از دل مردم، نه وابسته به زر و زور، بلکه متکی بر ایمان و عشق به خدا.
از همان لحظه، مساجد به سنگر بدل شدند. جوانان با چشمانی براق و قلبهایی شعلهور، صف بستند. دانشجو در کنار کشاورز، کارگر در کنار معلم، زن در کنار مرد، همه یک لباس پوشیدند: لباس بسیجی. هیچ مرزی میانشان نبود جز مرز ایمان.
وقتی جنگ تحمیلی آغاز شد، بسیج به میدان آمد. صحنههایی رقم خورد که تاریخ را به لرزه انداخت:
- نوجوانی که دفتر مشقش را کنار گذاشت و با پلاک ساده راهی جبهه شد.
- مادری که فرزندش را با اشک بدرقه کرد و گفت: «برو، خدا نگهدارت.»
- پیرمردی که عصایش را کنار گذاشت و در خط مقدم ایستاد.
بسیج، ارتشی از دل مردم بود؛ ارتشی که با کمترین امکانات، بزرگترین حماسهها را آفرید. عملیاتهای بزرگ چون فتحالمبین، بیتالمقدس و کربلای پنج، با حضور همین نیروهای مردمی به پیروزی رسید. دشمن با همهی تجهیزات مدرنش فهمید که در برابر ایمان بسیجیان، هیچ سلاحی کارگر نیست.
ثمرات بسیج در همان سالهای نخست انقلاب آشکار شد:
- ایران از دل تهدیدها، به قدرتی شکستناپذیر بدل شد.
- فرهنگ ایثار و شهادت در جامعه ریشه گرفت.
- مردم طعم همبستگی و خودباوری را چشیدند.
- انقلاب، با نیرویی برخاسته از دل ملت، از سختترین آزمونها سربلند بیرون آمد.
زهرا مرادقلی
#به_قلم_خودم
#بسیج

بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیکِ یا فاطمة الزهراء، ای بانوی مظلوم تاریخ، ای مادر ولایت و ای سرچشمهی نور و طهارت.
ای بانویی که حقّت در خانهی کوچک مدینه غریبانه پایمال شد و صدای مظلومیتت تا همیشه در تاریخ طنینانداز گشت. ما در این ایام فاطمیه، دلهایمان را به یاد غربت و اشکهای تو روشن میکنیم و بر مظلومیتت اشک میریزیم.
پروردگارا، به حق اشکهای فاطمه و آههای علی، فرج مولایمان حضرت ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را نزدیک فرما تا عدالت و نور در زمین گسترده شود.
خدایا، به حرمت بانوی دو عالم، باران رحمتت را بر زمینهای سبز و خشک این کشور نازل کن و ما را از نعمتهای بیپایان خود بهرهمند ساز.
الهی، عاقبت ما را ختم به خیر گردان و در مسیر حق و ولایت ثابتقدم بدار.
خدایا، سلامتی و عزت را برای همهی خانوادهها، بهویژه مادران مهربان و کودکان پاک و بیگناه عطا فرما، و سایهی رحمتت را بر سرشان گسترده بدار.
اللهم اجعلنا من شیعة فاطمة و علی، و ارزقنا شفاعتها یوم لا ینفع مال و لا بنون.
زهرا مرادقلی
#به_قلم_خودم
#فاطمیه

گرگان 5آذر1357
پاییز 1357، گرگان در التهاب بود. خبر حمله مأموران رژیم پهلوی به حرم امام رضا (علیه السلام) در مشهد، قلبها را به آتش کشیده بود. مردم نمیتوانستند سکوت کنند؛ پنجم آذر، خیابانهای گرگان پر شد از جمعیتی که با بغض و خشم فریاد میزدند: «مرگ بر شاه».
جوانی دانشجو، با دفترچهای در دست، در میان جمعیت حرکت میکرد. روی صفحهی اول نوشته بود: «خون ما چراغ راه فرداست.» او میدانست که این راه آسان نیست، اما ایمان داشت که باید ایستاد.
بازاریان مغازهها را بستند، زنان با چادرهای سیاه در صفوف جلو ایستادند و پیرمردان عصا به دست، همراه جوانان شدند. شهر یکپارچه شد؛ صدای مردم مثل موجی خروشان در خیابانها پیچید.
اما ناگهان، صدای رگبار گلوله سکوت را شکست. نیروهای ژاندارمری، بیرحمانه به سوی مردم آتش گشودند. زمین، سرخ شد؛ 14 نفر شهید و بیش از صد نفر مجروح شدند. فریادها به گریه بدل شد، اما اشکها خاموش نشدند؛ هر قطره خون، فریادی تازه آفرید.
در میان آن خون و خاک، دفترچهی همان دانشجو بر زمین افتاد. مردم آن را برداشتند؛ جملهی کوتاهش، مثل وصیتنامهای نانوشته، در دلها ماند. از آن روز، گرگان دیگر تنها یک شهر نبود؛ نماد ایستادگی شد، شهری که با خون فرزندانش، بذر آزادی را آبیاری کرد.
زهرا مرادقلی
#به_قلم_خودم

کتاب دوستی که خیانت نمیکند
تصور کن جوانی را که در کوچههای پرهیاهوی شهر قدم میزند؛ گوشی در دست، چشمها خسته، دل بیقرار. روزها میگذرند، اما چیزی درونش تهی است. یک روز، در کتابخانهای کوچک، کتابی خاکگرفته نگاهش را میگیرد. بیهدف ورق میزند، اما ناگهان جملهای ساده، مثل جرقهای در تاریکی، قلبش را روشن میکند.
هر صفحهای که میخواند، پنجرهای تازه به جهان باز میشود:
- در یک کتاب، با قهرمانی همقدم میشود که در برابر سختیها ایستاده.
- در کتابی دیگر، با شاعری همنفس میشود که درد و عشق را به کلمات سپرده.
- در کتابی دیگر، با اندیشمندی همراه میشود که راههای تازهای برای زیستن نشان میدهد.
کتاب برایش تبدیل به دوستی شد که هیچوقت خیانت نمیکند، معلمی شد که بیمنت درس میدهد و چراغی شد که در تاریکیهای زندگی راه را نشان میدهد. جوانی که دیروز در کوچهها سرگردان بود، امروز در میان واژهها پرواز میکند.
کتاب خواندن فقط ورق زدن کاغذ نیست؛ سفری است از کوچههای تکراری به دنیای بیپایان. هر کتاب، داستانی تازه برای زندگی ماست. جوانی که کتاب میخواند، دیگر تنها نیست؛ او با هزاران روح بزرگ همصحبت میشود.
پس بیایید کتاب را به دست بگیریم، نه فقط برای دانستن، بلکه برای زیستن. شاید همان جملهای که امروز میخوانیم، فردا سرنوشت ما را تغییر دهد…
زهرا مرادقلی
#به_قلم_خودم
#کتابخوانی
قلم را در میان انگشتان میچرخانم؛
موضوعات پیشِ رو را مینگرم، اما هیچ واژهای از گوشههای ذهنم سر برنمیآورد.
ذهنم خالی و آشفته، بیهجایی و بیکلمه، همچون آسمانی بیپرنده.
در آن سوی خانه، کودکانم در غوغای بازی و قهر و آشتی غرقاند؛
و من، قلم به دست، چشمانتظار پرواز واژهها در آسمان خیال،
اما افسوس که ذهن یاری نمیکند.
قلم را بر زمین میگذارم، از جستوجوی ذهن دست میکشم
و به کتابها پناه میبرم؛
قفسهها صف کشیدهاند، کتابها ایستادهاند،
دستی بر جلدها میکشم و «صحیح بخاری» به دستم میآید.
بیحوصله، بیمیل، ورق میزنم؛
تا صفحهی بیستوچهار خوانده بودم و ترجمهاش را در دفترچه نوشته،
اما حالِ رفتن به اتاق و آوردنش ندارم.
در همان لحظه، دخترم با خواستهای کوچک مرا از این اجبار میرهاند؛
کتاب را بینظم بر قفسه میگذارم،
و همراه او به اتاقش میروم،
برای دادن عروسک محبوبش به دستانش.
زهرا مرادقلی
#به_قلم_خودم
♦️کانال آقای کاظم صدیقی از فوت فرزند وی خبر داد. علت فوت، ایست قلبی اعلام شده است؛ وی سابقه بیماری قلبی و کبدی داشت.
روحشان شاد یادشان گرامی

پارادوکسهای شیرین مادری
سنگینی پلکهایم، تمنای خواب دارند، اما صدای کودکانم، تمنای بیداری، قهر ماهیچههای پاهایم خبر از مهمانی ناخوانده میدهد،
پاتوژنهایی که گویی دوباره دلتنگ ما شدهاند.
مادری، دشوارترین کار دنیاست، در همان حال، آسانترین، زیباترین پارادوکس زندگی همین است: سختیهایش را همه میدانند؛ بیخوابیهای بیپایان، بیماریهای ناگهانی، غصههایی که بیوقفه بر دل مینشینند. اما آسانیهایش، شیرینترین تجربهی جهاناند؛
بوییدن کودک، بوسیدنش، در آغوش کشیدنش، بازی کردن با او، شیرینی زبانش و دوست داشتنش همه را با هم دوست دارم.
سختیِ بزرگتر، در تعارض نقشها و مسئولیتهاست؛ افکار و خیال من، مدام بر مدار تربیت میچرخند. وقتی به بیرون خانه مینگرم، جامعه را بسیار متفاوتتر از دوران کودکی خود میبینم.نسلهای امروز در دنیایی سختتر از دیروز نفس میکشند؛
دنیایی پر از صداهای بلند اما بیمعنا، پر از تصویرهای رنگین اما بیریشه.
من، در میان این هیاهو، با دستانی کوچک اما پر از عشق، میکوشم کودکانم را به سمت نوری راهنمایی کنم، که روزگاری در کودکیام دیده بودم.
مادری، هنر ایستادن میان دو جهان است: جهانِ درون خانه، پر از بوسه و بازی، جهانِ بیرون، پر از پرسش و تردید. شاید همین تعارض، زیباترین حقیقت زندگی باشد؛ که در سختیها، آسانیها را بیشتر میچشیم، در آسانیها، سختیها را بهتر میفهمیم.
شاید راز مادری همین باشد: که در هر زمانه، با هر سختی و هر هیاهو، باز هم بوییدن و بوسیدن کودک، تمام جهان را آسان میکند.
مادری، نه فقط پرورش تن، که پرورش روح در میان طوفانهاست، من، هرچند گاه خسته و نگران، به امید فردایی روشن، دستهای کوچکشان را میگیرم، به سوی نوری میبرم، که هیچ زمانهای توان خاموش کردنش را ندارد.
زهرا مرادقلی
#به_قلم_خودم
#مادرانه
#هر_دل_نوری
