صبح با درد آغاز شد؛
بدنم، سرم، دندانم… همه در اعتراض بودند.
اما دردِ بزرگتر، آن لحظهای بود که کجخلقیام، دل کودکانم را رنجاند.
رنجشی کوتاه، اما عمیق.
و من، در دل همان لحظه، پشیمان شدم.
الهی امید به تو، که حتی در تلخیها، راهی برای جبران میگشایی.
صبحانه را با مهر چیدم،
آشپزی کردم با دل،
بازی کردم با جان،
تا شاید دلشان را دوباره بخرم…
و چه آسان میبخشند،
چه زود فراموش میکنند،
و چه زیبا ناز میخرند…
کودکانم، معلمان بخششاند.
#به_قلم_خودم
#زندگی
#
شب، گنجینهٔ نعمات پنهان
شب است… خستگی از تن رخت بربسته، سکوت مطلق حاکم، آرامش سراسر وجود و سرمای دلنشین محیط. و من، در این لحظه ناب و خاص.
“وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً” (و خواب شما را مایهٔ آرامش قرار دادیم)… براستی که شب و خواب، چه هدیهٔ ارزشمند و زیبا و شکوهمندی از جانب پروردگار است!
گاه در خلوت خود، غرقِ اندیشیدن به عظمت این نعمات ساده میشوم و میبینم که دنیا، با تمام فراز و فرودها، سختیها و آسانیهایش، چقدر دلنشین و زیباست. چه بسیار نعمتهای بیشماری که هر روز از کنارشان با بیتفاوتی میگذریم، گویی که هرگز وجود نداشتهاند. و چه بسا ظواهری که در نگاه اول، شر و ناگوار به نظر میرسند، اما در باطن، خیر کثیری برای ما نهفته دارند.
زندگی شاید تماماً در همین باشد؛ درکِ عمیق و قدردانی از نعمات به ظاهر کوچک و روزمره.
#به_قلم_خودم
#شب #آرامش #زندگی #نعمت #خچاب
در آینهی دل انگیز پاییز
صبح است و بساطِ بیداری، با نَفَسِ گرمِ چایِ دمکردهی همسر، دلانگیزترین پردهی پاییز را میگشاید.
اینجا، در حریمِ امنِ خانه، عطرِ حضورِ خانواده، چیدمانِ زندگی را عطرآگین کرده است؛ جایی که حتی لذتِ چند دقیقه خوابِ بیشتر نیز چون گنجی ارزشمند است. آری، در این خلوتِ زیبا، در اوجِ آرامش، صدایِ بازیِ کودکان، موسیقیِ نابِ هستیست که بر دفترِ خاطراتِ امروز، نگاشته میشود…
اما ناگهان، این پردهی خیال، با سایهی سردِ واقعیت فرو میافتد.
درست در اوجِ شنیدنِ “صدای زندگی"، برق میرود؛ حکایتی کهنه از عهدِ شکستهها و وعدههای بر بادرفته، حتی در این فصلِ مهر. در این مجال، جز آهی سرد و یادِ یارانِ رفته، تسکینی نیست. روحش شاد، شهیدِ خدمتِ سیدِ مظلوم که در وادیِ وفا، غریبانه پر کشید.
لحظهای بعد، در آستانهی اذانِ ظهر، تقابلِ شگرفِ زندگی رخ مینماید.
از یک سو، دندان دردی که از سر و چشم و دهان، امان بریده و کام را تلخ کرده است.
و از سویی دیگر، خندههای شیرین و شیطنتهای گاه سرسامآورِ کودکانم؛ این معجزهی کوچکِ هستی، چنان بر آن درد و تلخی غالب میشود که غمم به ذوق و لبخند بدل میگردد.
خدایا، این چه مِنّتی است که بر ما نهادی!
چگونه شکر توانم کرد این نعماتِ بیکران را؟ اینجاست که درمییابم، زندگی چه زیباست و تا چه حد سرشار از زیبایی.
#به_قلم_خودم
زندگی قصهایست بیپایان، ورق به ورق نوشته شده با رنگهای شادی و غم، امید و ناامیدی. گاهی طوفانهای سخت بر سرمان میوزد و گاهی نسیم ملایم آرامش را میآورد. زندگی فرصتیست برای زیستن، برای تجربه کردن، برای دوست داشتن و برای بخشیدن. هر لحظهاش با ارزش است؛ حتی آن زمانهایی که به نظر سخت و بیمعنا میآیند، چرا که در دلشان دانهای از رشد و تغییر نهفته است. زندگی یعنی پذیرفتن ناپایداریها و لذت بردن از حال، بدون ترس از آینده. زندگی، هنرِ ساختن بهترین نسخه از خودمان است، در دل بیثباتیهای دنیا.
#به_قلم_خودم
فراتر از نبرد: ستایش حماسه و اراده
در سالگرد طوفان الاقصی، کلمات در برابر عظمت کاری که انجام شد، کم میآورند. این فقط یک عملیات نبود؛ این لحظهای بود که حماس، با ارادهای از جنس فولاد و ایمانی به پهنای تاریخ، نشان داد که آزادی یک انتخاب نیست، یک ضرورت است.
تحسین طوفان الاقصی: فریاد بیداری
طوفان الاقصی، نامی است که لرزه بر اندام ظلم انداخت. این طوفان، پرده از چهرهی سالها سکوت و محاصره برداشت و فریادی شد که دیوارهای نفوذناپذیر را فروریخت. تحسین بر آن شجاعت که با دستانی که فقط به خداوند متکی بود، هیبتِ پوشالیِ قدرت را در هم شکست.
این حماسه، نه تنها برای مردم فلسطین، بلکه برای هر انسان آزادهای در جهان، پیامی روشن داشت: قدرت واقعی در قلبهاست، نه در زرادخانهها. طوفان الاقصی، تلنگری بود بر وجدانهای خفته و آغازگر فصلی جدید از مقاومت.
ستایش حماس: ارادهای که نمیمیرد
و اما حماس، نامی مترادف با استقامت و ایستادگی. شما ثابت کردید که یک آرمان مقدس، هرگز تسلیم نمیشود.
حماس، نماد ارادهای ماندگار است که در سختترین شرایط، از دل ویرانی و درد، دوباره جوانه زد و قامت راست کرد. این تحسین، تقدیم میشود به فرزندانی که زیر بار ظلم، خم نشدند و با خون خود، نهال کرامت را آبیاری کردند. این تحسین، به خاطر آن است که نشان دادید، مقاومت، زندهترین و پابرجاترین حقیقت این سرزمین است.
درود بر شما که تاریخ را دوباره نوشتید.
#به_قلم_خودم
#طوفان_الاقصی
سرابِ «دروغِ مصلحتی»
این روزها، در آشفته بازار کلمات، واژهای شوم نقابِ مصلحت بر چهره زده است: دروغ مصلحتی. آه که چه فریبندهاند این دو کلمه کنار هم! مصلحت، واژهای که بوی خیرخواهی و تدبیر میدهد، و دروغ، که ذاتش تباهی و گسست است. این پیوند، همچون زهرِ شیرینی است که در جامِ اعتمادِ روزگارمان ریخته میشود.
ما انسانها استادِ توجیه شدهایم. هر کس برای منافع شخصی، فرار از مسئولیت، یا پوشاندن ضعفی، ریسمانِ «مصلحت» را به دست میگیرد و دروغش را بر فرازِ آن آویزان میکند. مصلحتِ تو میشود آسودگیِ امروزِ من، و دروغِ من میشود راه نجاتِ موقتِ تو. این چرخه، زنجیرهای از توجیحاتِ خودخواهانه است که روح جمعی ما را فرسوده میکند.
گویی فراموش کردهایم که دروغ، چه از سرِ شرم باشد و چه از برای منفعت، تَرَکی است که بر دیوارِ شفافیت میافتد و آن دیوار را سست میکند. هر بار که این دروغهای کوچک، این “مصلحتها"ی واهی را میشنویم یا به زبان میآوریم، پارهای از اعتماد از دست میرود. ما در حالِ ساختنِ دنیایی هستیم که در آن، حقیقت یک انتخاب است و نه یک اصل.
باید ایستاد و فریاد زد که «دروغ، دروغ است»، حتی اگر جامه فاخرِ مصلحت به تن کند. هیچ مصلحتی، بالاتر از ارزشِ بیبهایِ صداقت نیست. بیایید از خود بپرسیم: «مصلحتِ چه کسی؟» و اغلب در خواهیم یافت که آن مصلحت، تنها سایهای بزرگ شده از خودخواهیِ کوچک ماست.
ای کاش روزی دوباره عریان و ساده بگوئیم و بشنویم. ای کاش آنقدر قوی باشیم که حقیقتِ تلخ را بپذیریم و برای فرار از آن، به ریسمانِ پوسیدهی دروغهای به ظاهر مصلحتی چنگ نزنیم. آرامشِ دروغ، کوتاه است و تاوانِ صداقت، ابدی.
#به_قلم_خودم
#دروغ
#دروغ_مصلحتی
ناهار امروز خانه کوچک ما
ناهار امروز، کوکو سیبزمینی بود؛ غذایی ساده، اما پر از عشق. در حاشیه این سفره، اما باید با تلخی این حقیقت روبرو شد که سیبزمینی، دیگر آن «غذای حاضری» مقرون به صرفه نیست؛ مدتی است که از سفرههای ساده “پرواز” کرده است. از اقتصاد جهانی، که دستآویز افراد نالایق و طماع شده، گلهها داریم. با این حال، میگذریم و به یاد میآوریم که دولت شهید رئیسی با تلاش و صداقت اثبات کرد که اگر عزم و ارادهای خالص باشد، میتوان وضعیت اقتصادی را از تعریفی ناقص به سطحی «خوب» یا حتی عالی رساند. اما بگذارید تمرکز ما بر این لحظه باشد.
این ناهار برای شما، نه یک صرفِ غذا، که یک جشن کودکانه است. این حجم از شیطنت و شادی در یک ساعت چگونه میگنجد؟ در میان هر لقمه، گویی یک خرده شیطنت بال میزند؛ قندیلهایی از ناز و لوس کردنها بر زبانم مینشیند که تلخی هر سرزنش را میشکند. مگر میتوان در مقابل آن چهرههای ماستی و آن چشمان معصوم و نجیب مقاومت کرد؟ آن لحظهای که با لبخندی زیبا و نگاهی پر از استغنا خود را به آغوش میاندازید، تمام آن اخمها و تلخیهای ساختگی زبان به یکباره فرومیریزد و جایی جز آغوش برایتان نمیماند.
چه تحسینبرانگیز است این قدرت بیبدیل شما در فتح تمام قلههای سختگیری مادرانه. این ریختوپاشهای دوستداشتنی، همان ردّ پای زندگی است بر بوم سکون روزمرگی.
این لحظههای آغوش و بخشش، درسی از همان رحمت واسعه الهی است که بر دلهایمان جاریست.
این فضل و رحمت در لبخند و آغوش شما تجلی یافته است؛ این شادی سادهی کنار هم بودن، این برکت حضور، بهتر از تمام اندوختهها و دغدغههای مادی است که ذهن ما را به خود مشغول میکند. این محبت مهارنشدنی، بزرگترین فضل و رحمت خداوندی است که طعم زندگی را شیرین میکند.
#به_قلم_خودم