g
پاسدارشهید رحیم مرادقلی فرزند محمد علی
پاسدار شهید رحیم مرادقلی در سال 1346 در خانوادهای مذهبی و متدین در روستای محمد شاه کرم بخش شهرکی و نارویی از توابع زهک دیده به جهان گشود. فردی بود آرام و متین و دستورات پدر و مادر را به خوبی اجرا می کرد در مراسمات مذهبی شرکت و علاقه خاصی به امامان داشت . تحصیلاتش را تا سوم راهنمایی ادامه داد ولی به علت فقر مالی مجبور به ترک تحصیل گردید. پس از انقلاب در سال 65 به عنوان پاسدار افتخاری به عضویت این نهاد مقدس در آمد و از طریق سپاه چندین مرحله به جبهههای حق علیه باطل اعزام شد.
ایشان در سال 1366 از طریق بسیج مردمی به جبهه منطقه جنوب اعزام که از ناحیه گردن مجروح می شود پس از بهبودی مجددا اعزام تا اینکه سرانجام در تاریخ 4/3/67 در عملیات تک دشمن در سن 21 سالگی به فیض شهادت نایل آمد. پیکر پاک و مطهرش مفقود گردید و خانواده و ملت شهید پرور را چندین سال در انتظار گذاشت. سرانجام در سال 74 بعد از گذشت 7 سال پیکر پاکش با همت گروه تفحص به زادگاهش بازگردانده و در جوار دیگر شهیدان به خاک سپرده شد.
…
یعسوب الدین یکی از القاب زیبای حضرت امیرالمؤمنین “علیه السلام” است✨
????آیا می دانید یعسوب به چه معناست؟
????عرب به فرمانده زنبورهای عسل یعسوب می گوید
????هنگامی که زنبورهای کارگر گل ها را برای درست کردن عسل می مکند و به کندو باز می گردند، ابتدا مورد بازرسی قرار میگیرند
????بدین صورت که فرمانده زنبورها (یعسوب) در جلوی در کندو می ایستد. آن گاه زنبورها را می بوید و هر زنبوری که بر روی گل بدبو نشسته باشد و توشه بدبو به همراه داشته باشد حق ورود به کندو را ندارد،
????بلکه مورد تهاجم زنبورهای نگهبان قرار می گیرد و اگر موفق به فرار نشود لاشه او مورد عبرت سایر زنبورها خواهد شد.
????آری حضرت امیرالمؤمنین “علیه السلام” در روز قیامت بر در بهشت می ایستد و هر کسی را که بویی از ولایت آن حضرت نداشته باشد از ورود به بهشت محروم می نماید.????
????منابع:
???? بحارالانوار، ج 26، ص 154
???? غررالحكم، ص 118
???? تفسير عياشي، ج 2، ص 17.
….
ای آخرین توسل سبز دعای ماآیا نمی رسد به حضورت صدای ما؟شنبه دوباره شنبه دوباره سه نقطه چینبی تو چه زود می گذرد هفته های مادر این فراق تا که ببینی چه می کشیمبگذار چشم های خودت را به جای ماموعود خانواده! کی از راه می رسی؟کی مستجاب می شود “آقا بیای ما"؟کی می شود بیایی و از پشت ابرهاخورشید های تازه بیاری برای ماآقا اگر نیایی و بالی نیاوریاز دست می رود سفر کربلای ماعلی اکبر لطیفیان
ای ناگهان تر از همه ی اتفاقهاپایان خوب قصه ی تلخ فراقهایکجا ز شوق آمدنت باز می شونددرهای نیمه باز تمام اتاقهایک لحظه بی حمایت تو ای ستون عشقسر باز می کنند ترکها به طاقهابی دستگیری ات به کجا راه می بریم؟در این مسیر پر شده از باتلاقهاباز آ، بهار من، که به نوبت نشسته انددر انتظار مرگِ درختان، اجاقهاای وارث شکوه اساطیر، جلوه کنتا گم شود ابهت پر طمطراقها
حل می شود شکوهِ غزل در صدای توای هرچه هست و نیست در عالم فدای تو هر شب به روز آمدنت فکر می کنمهر صبح بی قرارترینم برای توبیدار می شویم از این خوابِ هولناکیک صبح جمعه با نَفَسِ آشنای توآدینه ای که می رسی و پهن می شودچون فرش، آسمانِ دلم زیر پای تویک روز گرم و روشن و سرشار می شویمدر خلسه ای که می وزد از چشم های توروزی که با شروع کلام تو ـ مثل قندحل می شود شکوهِ غزل در صدای توپانته آ صفایی
منتظر مانده زمین تا که زمانش برسدصبح همراه سحرخیز جوانش برسدخواندنی تر شود این قصه از این نقطه به بعدماجرا تازه به اوج هیجانش برسدپرده ی چاردهم وا شود و ماه تماماز شبستان دو ابرو کمانش برسدلیله القدر بیاید لب آیینه ی درکسوره ی فجر به تاویل و بیانش برسدنامه داده ست ولی عادت یوسف اینستعطر او زودتر از نامه رسانش برسدشعر در عصر تو از حاشیه بیرون برودعشق در عهد تو دستش به دهانش برسدظهر آن روز بهاري چه نمازي بشودکه تو هم آمده باشی و اذانش برسدقاسم صرافان
تنها ترین امام زمین، مقتدای شهرتنها، چه میکنی؟ تو کجایی؟ کجای شهر؟وقتی کسی برای تو تب هم نمی کنددیگر نسوز این همه آقا به پای شهرتو گریه میکنی و صدایت نمی رسدگم می شود صدای تو در خنده های شهرتهمت، ریا و غیبت و رزق حرام و قتلای وای من چه می کشی از ماجرای شهردلخوش نکن به “ندبه”ی جمعه، خودت بیابا این همه گناه نگیرد دعای شهراینجا کسی برای تو کاری نمی کندفهمیده ام که خسته ای از ادعای شهرگاه از نبودنت مثلا گریه می کنندشرمنده ام! از این همه کذب و ادای شهرهر روز دیده می شوی اما کسی تو رانشناخت ای غریبه ترین آشِنای شهرجمعه… غروب… گریه ی بی اختیار من…آقا دلم گرفته شبیه هوای شهرفرزاد نظافتی