🌿
زندگی در نگاه اهلبیت علیهمالسلام، تنها گذر روزها و شبها نیست؛ بلکه سفری است از خاک به افلاک، از محدودیت به بیکرانگی. آنان زندگی را نه به عنوان مجموعهای از لذتهای زودگذر، بلکه به مثابه فرصتی برای رشد، بندگی و رسیدن به نور الهی میدیدند.
✨ در کلامشان، زندگی یعنی:
- محبت؛ زیرا بیمحبت، دلها خشک میشوند.
- خدمت؛ زیرا ارزش عمر در سود رساندن به دیگران است.
- صبر و امید؛ زیرا سختیها پلیاند به سوی آرامش و رضوان خدا.
- یاد خدا؛ زیرا هر لحظهای که با یاد او سپری شود، جاودانه میگردد.
اهلبیت علیهمالسلام، زندگی را با سادگی و صفا آراستند؛ خانههایشان پر از نور ایمان بود، سفرههایشان با نان ساده اما دلهایشان سرشار از کرامت. آنان نشان دادند که زندگی زیبا، در تجملات نیست، بلکه در پاکی نیت، صداقت عمل و آرامش قلبی است.
🌸 اگر بخواهیم زندگی را از نگاه آنان تعریف کنیم، باید بگوییم:
زندگی یعنی راهی که با عشق به خدا آغاز میشود، با خدمت به خلق ادامه مییابد و با امید به رحمت الهی پایان میگیرد.
زهرا مرادقلی
#به_قلم_خودم
#هر_دل_نوری

گرگان 5آذر1357
پاییز 1357، گرگان در التهاب بود. خبر حمله مأموران رژیم پهلوی به حرم امام رضا (علیه السلام) در مشهد، قلبها را به آتش کشیده بود. مردم نمیتوانستند سکوت کنند؛ پنجم آذر، خیابانهای گرگان پر شد از جمعیتی که با بغض و خشم فریاد میزدند: «مرگ بر شاه».
جوانی دانشجو، با دفترچهای در دست، در میان جمعیت حرکت میکرد. روی صفحهی اول نوشته بود: «خون ما چراغ راه فرداست.» او میدانست که این راه آسان نیست، اما ایمان داشت که باید ایستاد.
بازاریان مغازهها را بستند، زنان با چادرهای سیاه در صفوف جلو ایستادند و پیرمردان عصا به دست، همراه جوانان شدند. شهر یکپارچه شد؛ صدای مردم مثل موجی خروشان در خیابانها پیچید.
اما ناگهان، صدای رگبار گلوله سکوت را شکست. نیروهای ژاندارمری، بیرحمانه به سوی مردم آتش گشودند. زمین، سرخ شد؛ 14 نفر شهید و بیش از صد نفر مجروح شدند. فریادها به گریه بدل شد، اما اشکها خاموش نشدند؛ هر قطره خون، فریادی تازه آفرید.
در میان آن خون و خاک، دفترچهی همان دانشجو بر زمین افتاد. مردم آن را برداشتند؛ جملهی کوتاهش، مثل وصیتنامهای نانوشته، در دلها ماند. از آن روز، گرگان دیگر تنها یک شهر نبود؛ نماد ایستادگی شد، شهری که با خون فرزندانش، بذر آزادی را آبیاری کرد.
زهرا مرادقلی
#به_قلم_خودم

در ماتم مادر، فرزندانش غایب نیستند
#
♦️واکنش وحید شمسایی به صحبت های عادل فردوسیپور: ذهن فردوسیپور منحرف است/ من دوستان زیادی از اهل سنت دارم که برایم بسیار عزیز هستند. ما همه برادر و برابر هستیم.
🔹من در خانواده ای بزرگ شدم که میگفتند اگر دستت را جلوی آل الله دراز کنی دو دستی دستت را میگیرند.
🔹فردوسی پور ذهن خودش منحرف است که دنبال تفرقه افکنی است. برای مطرح کردن خودش حاضر است به هر نوعی خودش را به در و دیوار بزند. اتفاقا امثال فردوسی پور باعث تفرقه هستند.
#سلیبریتی_وطن_دوست

بسیج مستضعفین
در روزهای نخستین انقلاب، ایران تازه از زنجیرهای استبداد رها شده بود. هنوز خون شهیدان بر سنگفرش خیابانها خشک نشده بود که دشمنان، از شرق و غرب، نقشه کشیدند تا این نهال نوپا را در هم شکنند.
در چنین هنگامهای، امام خمینی (رحمه الله) با نگاهی ژرف و صدایی استوار فرمود:
«باید ارتش بیست میلیونی تشکیل شود.»
این فرمان، تولد بسیج مستضعفین بود؛ نیرویی برخاسته از دل مردم، نه وابسته به زر و زور، بلکه متکی بر ایمان و عشق به خدا.
از همان لحظه، مساجد به سنگر بدل شدند. جوانان با چشمانی براق و قلبهایی شعلهور، صف بستند. دانشجو در کنار کشاورز، کارگر در کنار معلم، زن در کنار مرد، همه یک لباس پوشیدند: لباس بسیجی. هیچ مرزی میانشان نبود جز مرز ایمان.
وقتی جنگ تحمیلی آغاز شد، بسیج به میدان آمد. صحنههایی رقم خورد که تاریخ را به لرزه انداخت:
- نوجوانی که دفتر مشقش را کنار گذاشت و با پلاک ساده راهی جبهه شد.
- مادری که فرزندش را با اشک بدرقه کرد و گفت: «برو، خدا نگهدارت.»
- پیرمردی که عصایش را کنار گذاشت و در خط مقدم ایستاد.
بسیج، ارتشی از دل مردم بود؛ ارتشی که با کمترین امکانات، بزرگترین حماسهها را آفرید. عملیاتهای بزرگ چون فتحالمبین، بیتالمقدس و کربلای پنج، با حضور همین نیروهای مردمی به پیروزی رسید. دشمن با همهی تجهیزات مدرنش فهمید که در برابر ایمان بسیجیان، هیچ سلاحی کارگر نیست.
ثمرات بسیج در همان سالهای نخست انقلاب آشکار شد:
- ایران از دل تهدیدها، به قدرتی شکستناپذیر بدل شد.
- فرهنگ ایثار و شهادت در جامعه ریشه گرفت.
- مردم طعم همبستگی و خودباوری را چشیدند.
- انقلاب، با نیرویی برخاسته از دل ملت، از سختترین آزمونها سربلند بیرون آمد.
زهرا مرادقلی
#به_قلم_خودم
#بسیج

بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیکِ یا فاطمة الزهراء، ای بانوی مظلوم تاریخ، ای مادر ولایت و ای سرچشمهی نور و طهارت.
ای بانویی که حقّت در خانهی کوچک مدینه غریبانه پایمال شد و صدای مظلومیتت تا همیشه در تاریخ طنینانداز گشت. ما در این ایام فاطمیه، دلهایمان را به یاد غربت و اشکهای تو روشن میکنیم و بر مظلومیتت اشک میریزیم.
پروردگارا، به حق اشکهای فاطمه و آههای علی، فرج مولایمان حضرت ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را نزدیک فرما تا عدالت و نور در زمین گسترده شود.
خدایا، به حرمت بانوی دو عالم، باران رحمتت را بر زمینهای سبز و خشک این کشور نازل کن و ما را از نعمتهای بیپایان خود بهرهمند ساز.
الهی، عاقبت ما را ختم به خیر گردان و در مسیر حق و ولایت ثابتقدم بدار.
خدایا، سلامتی و عزت را برای همهی خانوادهها، بهویژه مادران مهربان و کودکان پاک و بیگناه عطا فرما، و سایهی رحمتت را بر سرشان گسترده بدار.
اللهم اجعلنا من شیعة فاطمة و علی، و ارزقنا شفاعتها یوم لا ینفع مال و لا بنون.
زهرا مرادقلی
#به_قلم_خودم
#فاطمیه

گرگان 5آذر1357
پاییز 1357، گرگان در التهاب بود. خبر حمله مأموران رژیم پهلوی به حرم امام رضا (علیه السلام) در مشهد، قلبها را به آتش کشیده بود. مردم نمیتوانستند سکوت کنند؛ پنجم آذر، خیابانهای گرگان پر شد از جمعیتی که با بغض و خشم فریاد میزدند: «مرگ بر شاه».
جوانی دانشجو، با دفترچهای در دست، در میان جمعیت حرکت میکرد. روی صفحهی اول نوشته بود: «خون ما چراغ راه فرداست.» او میدانست که این راه آسان نیست، اما ایمان داشت که باید ایستاد.
بازاریان مغازهها را بستند، زنان با چادرهای سیاه در صفوف جلو ایستادند و پیرمردان عصا به دست، همراه جوانان شدند. شهر یکپارچه شد؛ صدای مردم مثل موجی خروشان در خیابانها پیچید.
اما ناگهان، صدای رگبار گلوله سکوت را شکست. نیروهای ژاندارمری، بیرحمانه به سوی مردم آتش گشودند. زمین، سرخ شد؛ 14 نفر شهید و بیش از صد نفر مجروح شدند. فریادها به گریه بدل شد، اما اشکها خاموش نشدند؛ هر قطره خون، فریادی تازه آفرید.
در میان آن خون و خاک، دفترچهی همان دانشجو بر زمین افتاد. مردم آن را برداشتند؛ جملهی کوتاهش، مثل وصیتنامهای نانوشته، در دلها ماند. از آن روز، گرگان دیگر تنها یک شهر نبود؛ نماد ایستادگی شد، شهری که با خون فرزندانش، بذر آزادی را آبیاری کرد.
زهرا مرادقلی
#به_قلم_خودم
