هر پدر، دانشگاهی کوچک در زندگی ماست؛ پر از درسهای نانوشته، تجربههای پنهان و رازهایی که تنها میان ما و او جاری بوده است. اما در میان همهی آن گفتهها و رفتارها، همیشه یک «درس محوری» وجود دارد؛ همان قطبنمایی که مسیر زندگیمان را روشن میکند. آن درس، اثر انگشت پدر بر جان و شخصیت ماست؛ چیزی که ناخودآگاه در رفتار و تصمیمهایمان تکرار میشود.
سالهاست که درخت زندگیام بیسایه مانده؛ تنها خاطرهای از نسیم عشق و مهربانیاش در برگها میوزد. کودکی دهساله بودم که تقدیر، پروازش را رقم زد و من در آسمان خالی، پرندهای بیپناه شدم. اما همان روزها، مهمترین درسی که از او در جانم ماندگار شد، «مهربانی» بود؛ مهربانیای که چون اثر انگشت بر شخصیت من نشست و امروز در هر رابطه و هر تصمیم، ناخودآگاه خود را نشان میدهد.
هرگاه غروب دلتنگی بر من سایه میافکند، امام رضا علیهالسلام برایم چون خورشیدی شد که بر چاه تاریک قلبم نور میریخت؛ دستی مهربان که همواره بر سرم کشیده میشد و من آموختم که میراث پدر تنها حضور جسمانی نیست، بلکه همان درسهای عمیق و نانوشتهای است که در جان فرزند ریشه میدواند.
پدرم با نبودنش به من آموخت که مهربانی را زندگی کنم و امروز، هر جا که میروم، ردّی از آن اثر انگشت با من است
زهرا مرادقلی
#به_قلم_خودم
#اثرانگشت_بابا

پاسخ به شبهه «بدعت بودن لیلة الرغائب»
برای پاسخ به شبهه و جلوگیری از سوءاستفاده دشمنان، باید چند نکته اصولی و فقهی را روشن کنیم:
1. فرق میان «بدعت» و «عمل مستحب به قصد رجاء»
بدعت یعنی نسبت دادن چیزی به دین که هیچ اصل و ریشهای در شریعت ندارد و آن را به عنوان حکم قطعی شرعی معرفی کنیم.
اما اگر عملی سندی ضعیف داشته باشد، یا در منابعی ولو غیر معتبر ذکر شده باشد، فقها آن را در دایرهی «تسامح در ادله سنن» بررسی میکنند.
مرحوم شیخ عباس قمی و دیگر بزرگان وقتی این اعمال را در کتابهایی مثل مفاتیح الجنان یا اقبال الأعمال آوردهاند، به قصد رجاء بوده است؛ یعنی نه به عنوان حکم قطعی شرعی، بلکه به امید ثواب و با احتیاط. این دقیقاً مطابق همان قاعده فقهی است که میگوید: عملی که سند ضعیف دارد، اگر به قصد رجاء انجام شود، بدعت نیست.
2. جایگاه قصد رجاء در اعمال عبادی بسیاری از اعمال مستحب، سند قوی ندارند؛ مثل برخی دعاها، زیارات یا حتی جزئیات اعتکاف.
فقها تصریح کردهاند: اگر عملی نه دلیل بر حرمت دارد و نه دلیل بر وجوب، انجام آن به قصد رجاء اشکالی ندارد.
بنابراین، نماز یا دعای لیلة الرغائب اگر به قصد رجاء انجام شود، هیچ ایرادی ندارد و در زمره بدعت قرار نمیگیرد.
3. بُعد اجتماعی و تربیتی
در جامعه امروز، مردم نیازمند پیوند عاطفی با دین هستند. شبهایی مثل لیلة الرغائب، حتی اگر سندشان ضعیف باشد، میتوانند فرصتی برای توجه قلبی، دعا، توبه و انس با خدا باشند.
بزرگان دین با آوردن این اعمال، قصدشان ایجاد کشش و محبت بیشتر به عبادت بوده است، نه جعل حکم شرعی.
اگر این فرصتها را به بهانه ضعف سند از مردم بگیریم، بسیاری از زمینههای تحول معنوی و جذب به دین از بین میرود.
4. توجه به جنگ نرم
دشمنان دقیقاً از همین شبهات استفاده میکنند:
میگویند روحانیت با «دروغ» و «بدعت» مردم را فریب داده.
نتیجهاش بیاعتمادی مردم به دین و روحانیت است.
در حالی که واقعیت این است: فقها هرگز این اعمال را به عنوان حکم قطعی شرعی نیاوردهاند، بلکه با احتیاط و به قصد رجاء ذکر کردهاند.
پس طرح این شبهات بدون توضیح دقیق، عملاً خدمت به پروژه دشمن است که میخواهد اعتقادات و خانوادهها را متزلزل کند.
نسبت ناروا دادن به بزرگان اصلا پسندیده نیست آن هم افرادی که سالها درس خواندن و کتب نوشتن:
مرحوم قمی و دیگر بزرگان بدعتی نکردهاند؛ چون عمل دارای سند ولو ضعیف بوده و به قصد رجاء ذکر شده است.
انجام این اعمال هیچ اشکال فقهی ندارد، چون نه دلیل بر حرمت داریم و نه بر وجوب.
از نظر اجتماعی، این شبها فرصتی برای تحول قلبی و انس با خدا هستند.
باید مراقب بود که طرح شبهات بدون توضیح، ابزار جنگ نرم دشمن برای بیاعتماد کردن مردم به دین و روحانیت نشود.
پس نتیجه این میشود:
لیلة الرغائب اگر به قصد رجاء انجام شود، بدعت نیست؛ بلکه میتواند فرصتی برای دعا، توبه و انس با خدا باشد. مهم آن است که مردم بدانند این اعمال قطعی و واجب شرعی نیستند، بلکه راهی برای تقرب و محبت بیشتر به خدا هستند.
زهرا مرادقلی
#لیله_الرغائب
#به_قلم_خودم
#پاسخ_به_شبهات

شب آرزوها
شب آرام آرام بر زمین فرود آمده بود. صحنهای از ستارهها در آسمان گسترده و زمین در سکوتی پر رمز و راز فرو رفته بود. نخستین شب جمعه ماه رجب بود؛ همان شبی که فرشتگان، دستهدسته، از آسمان هفتم به سوی کعبه میآمدند. گویی آسمان درهایش را گشوده بود تا زمینیان، آرزوهایشان را در دامن نور بریزند.
در گوشهای از خانه، چراغی کوچک روشن بود. زنی نشسته بود، دلش پر از آرزو، پر از اندوه و امید. وضو گرفت، دستانش را با آب سرد شست و قلبش را با اشک گرم تطهیر کرد. میدانست که این شب، شب آرزوهاست؛ شبی که خداوند بیصبرانه منتظر شنیدن نجواهای بندگانش است.
او برخاست، میان نماز مغرب و عشاء، دوازده رکعت نماز خواند. هر رکعت، چونان دریچهای به سوی آسمان. هر بار که سوره توحید را زمزمه میکرد، احساس میکرد دیوارهای تاریکی فرو میریزند و نور، از درون جانش میجوشد. پس از نماز، صلواتها را با شوری بیپایان بر زبان آورد؛ گویی هر «اللهم صل علی محمد و آل محمد» پلی بود میان زمین و آسمان.
سجده رفت. در آن سجده، زمین دیگر زمین نبود؛ بستر عشق بود. هفتاد بار «سبوحٌ قدوسٌ رب الملائکة و الروح» را گفت و هر بار، فرشتهای در کنارش بال گشود. سپس با صدایی لرزان و قلبی مطمئن زمزمه کرد: «رب اغفر و ارحم و تجاوز عما تعلم…» و اشکهایش بر مهر نماز چکیدند، همچون مرواریدهایی که به دریا بازمیگردند.
در همان لحظه، احساس کرد کسی در کنارش نشسته است؛ نوری زیبا، صورتی درخشان، بویی خوشتر از هر گل. آن نور لبخند زد و گفت: «من ثواب نمازی هستم که امشب خواندی. آمدهام تا در قبر، مونس تنهاییات باشم و در قیامت، سایهای بر سرت بیفکنم.»
زن لبخند زد، قلبش آرام گرفت. دانست که این شب، تنها شبی برای آرزو کردن نیست؛ شبی است برای یافتن همدمی جاودانه، نوری که هیچگاه از او جدا نخواهد شد.
لیلة الرغائب، شب آرزوهاست؛ شبی که دعاها به آسمان میروند و فرشتگان، شاهد اشکها و نجواهای ما میشوند. شبی که هر رکعت نماز، هر ذکر، هر اشک، به صورت نوری زیبا در کنارمان خواهد ماند. این شب، داستانی است میان ما و خدا؛ داستانی از امید، عشق و وعدهی جاودانگی.
زهرا مرادقلی
#به_قلم_خودم
#سوژه_هفتگی

زبور عشق و خون
مقاومت، نام دیگر عشق است؛ سید حسن نصرالله و سردار حاج قاسم سلیمانی، دو عاشق تمامقدِ این راهاند، یکی با کلامی که دلها را بیدار میکند و دیگری با قدمهایی که خاک را به آسمان رساند.
در دل شبهای بیپناهِ امت، صدایی برخاست که لرزه بر ستونهای ظلم انداخت؛ صدایی از جنوب لبنان، صدایی از قلب ایمان. سید حسن نصرالله، مردی که با واژههایش سنگر ساخت، با اشکهایش عهد بست، با لبخندش امید را در دلها کاشت. او نه فقط یک رهبر، که یک پدر بود برای تمام دلهایی که در طوفانها به دنبال فانوس میگشتند.
در کنار او، سردار قاسم سلیمانی، مردی که خاک را فهمید، خون را معنا کرد و مرزهای جغرافیا را با ایمان درنوردید. او نه فقط فرمانده میدان، که نگهبان دلها بود؛ کسی که در سکوتش، فریاد بود، در نگاهش، نقشهی پیروزی.
وقتی سید حسن از سردار گفت، گفت: «قاسم سلیمانی فقط یک ایرانی نبود؛ او به فلسطین، لبنان، سوریه، عراق، یمن، همهی دلهای عاشق مقاومت تعلق داشت.» و چه زیبا گفت، که این دو، دو بال یک پرواز بودند؛ یکی در آسمان سخن و دیگری در زمین عمل.
در جنگ 33 روزه، وقتی دنیا نظارهگر سقوط بود، سید حسن ایستاد؛ با صدایی که از منبر عشق برخاست و با ایمانی که از خون شهیدان تغذیه شد. و سردار، در همان روزها، در همان شبها، در همان میدانها، بینام و بینشان، خاک را به آتش کشید تا آسمان امن بماند.
این دو، نه فقط قهرمانان یک ملت، که ستونهای تمدن نوین اسلامی بودند؛ تمدنی که با اشک مادران شهید، با دعای کودکان یتیم و با خون عاشقان شکل گرفت. تمدنی که در آن، مقاومت نه یک تاکتیک، که یک سبک زندگی است؛ سبکی از جنس عشق، از جنس ایمان، از جنس علی علیهالسلام.
و امروز، اگر دلت برای عدالت میتپد، اگر چشمت به افقهای آزاد دوخته شده، بدان که رد پای این دو مرد، هنوز بر خاک مانده و صدایشان، هنوز در گوش تاریخ میپیچد: «ما زندهایم، تا ظلم بمیرد.»
این است زبور مقاومت؛ سرودی از دلهای عاشق، به قلم خون و به زبان ایمان.
زهرا مرادقلی
#13دی
13رجب
#به_قلم_خودم
#مناسبتی

شب آرزوها
شب آرام آرام بر زمین فرود آمده بود. صحنهای از ستارهها در آسمان گسترده و زمین در سکوتی پر رمز و راز فرو رفته بود. نخستین شب جمعه ماه رجب بود؛ همان شبی که فرشتگان، دستهدسته، از آسمان هفتم به سوی کعبه میآمدند. گویی آسمان درهایش را گشوده بود تا زمینیان، آرزوهایشان را در دامن نور بریزند.
در گوشهای از خانه، چراغی کوچک روشن بود. زنی نشسته بود، دلش پر از آرزو، پر از اندوه و امید. وضو گرفت، دستانش را با آب سرد شست و قلبش را با اشک گرم تطهیر کرد. میدانست که این شب، شب آرزوهاست؛ شبی که خداوند بیصبرانه منتظر شنیدن نجواهای بندگانش است.
او برخاست، میان نماز مغرب و عشاء، دوازده رکعت نماز خواند. هر رکعت، چونان دریچهای به سوی آسمان. هر بار که سوره توحید را زمزمه میکرد، احساس میکرد دیوارهای تاریکی فرو میریزند و نور، از درون جانش میجوشد. پس از نماز، صلواتها را با شوری بیپایان بر زبان آورد؛ گویی هر «اللهم صل علی محمد و آل محمد» پلی بود میان زمین و آسمان.
سجده رفت. در آن سجده، زمین دیگر زمین نبود؛ بستر عشق بود. هفتاد بار «سبوحٌ قدوسٌ رب الملائکة و الروح» را گفت و هر بار، فرشتهای در کنارش بال گشود. سپس با صدایی لرزان و قلبی مطمئن زمزمه کرد: «رب اغفر و ارحم و تجاوز عما تعلم…» و اشکهایش بر مهر نماز چکیدند، همچون مرواریدهایی که به دریا بازمیگردند.
در همان لحظه، احساس کرد کسی در کنارش نشسته است؛ نوری زیبا، صورتی درخشان، بویی خوشتر از هر گل. آن نور لبخند زد و گفت: «من ثواب نمازی هستم که امشب خواندی. آمدهام تا در قبر، مونس تنهاییات باشم و در قیامت، سایهای بر سرت بیفکنم.»
زن لبخند زد، قلبش آرام گرفت. دانست که این شب، تنها شبی برای آرزو کردن نیست؛ شبی است برای یافتن همدمی جاودانه، نوری که هیچگاه از او جدا نخواهد شد.
لیلة الرغائب، شب آرزوهاست؛ شبی که دعاها به آسمان میروند و فرشتگان، شاهد اشکها و نجواهای ما میشوند. شبی که هر رکعت نماز، هر ذکر، هر اشک، به صورت نوری زیبا در کنارمان خواهد ماند. این شب، داستانی است میان ما و خدا؛ داستانی از امید، عشق و وعدهی جاودانگی.
زهرا مرادقلی
#به_قلم_خودم
#سوژه_هفتگی

فامیل یا خویشاوند؟
دلگرفته بودم، گوشی را برداشت تا به دوستی زنگ بزنم؛ تا شاید صدایش مرهمی باشد بر حال پریشانم. اما او پیش از آنکه حال مرا بپرسد، بغضش ترکید و دل پر از گلایهاش را خالی کرد.
با صدایی خسته گفت:«نمیدانم چرا باید با این فامیل رفتوآمد کنیم. نه خیری ازشان میرسد، نه آرامشی. هر بار که به خانهشان میروم یا به خانهمان میآیند، خلقم تنگتر میشود. انگار بودنشان فقط باری است بر دوش ما»، من سکوت کردم، گوش دادم و در دل حس کردم چقدر این حرفها آشناست. وقتی کمی سبک شد، با لبخندی نیمهخالی گفت: «ببخشید… سلام، خوبی؟ راستی کاری نداشتی؟»
گفتم: «نه عزیزم، همینجوری زنگ زدم»
بعد از قطع تماس، کلماتش مثل خوره به جانم افتادند. با خودم فکر کردم:
فامیل چیست؟ خویشاوند کیست؟
آیا فامیل فقط یک نسبت خونی است؟ نسبتی که گاهی هیچ گرمایی ندارد، هیچ همدلی در آن جاری نیست؟
گاهی خون تنها خون است، بیهیچ پیوندی در دل و گاهی یک دوست، یک همسایه، یا حتی یک رفیق ساده، از هزار خویشاوند به آدم نزدیکتر و مهربانتر میشود.
شاید خویشاوندی، نه در شناسنامه، بلکه در دلها معنا پیدا میکند؛ در نگاههایی که آرامت میکنند، در دستهایی که بیمنت یاریات میدهند، در لبخندهایی که بیهیچ حساب و کتابی به تو هدیه میشوند.
من با خود گفتم:«خویشاوند واقعی کسی است که وقتی دلت میگیرد، کنارت مینشیند؛ حتی اگر هیچ نسبتی با تو نداشته باشد و فامیلِ بیمحبت، تنها نامی است روی کاغذ، بیهیچ ردّی در جان»
گاهی باید پذیرفت که پیوندها را دلها میسازند، نه خونها و ارزشِ هر رابطه، نه در اجبار رفتوآمد، بلکه در صداقتِ حضور و گرمای محبت است.
زهرا مرادقلی
#به_قلم_خودم
#رها_نویسی

ماه رجب، ماهیست که درهای آسمان به روی دلهای مشتاق گشوده میشود؛ ماهی که نسیم رحمت خداوند، آرام و بیصدا بر جانها میوزد و قلبها را نرم میکند. رجب، نه فقط یک نام در تقویم، بلکه فرصتیست برای بازگشت، برای شستوشوی غبارهای روزمره از روح و برای دوباره شنیدن صدای آرام عشق الهی.
در این ماه، دعاها رنگ دیگری میگیرند؛ اشکها شیرینتر میشوند و دلها سبکتر. رجب، ماهیست که انسان را به یاد غربت خویش میاندازد و در عین حال، نوید وصال میدهد. هر شبش، دریچهایست به سوی نور، هر روزش، پلیست به سوی آرامش.
رجب، ماهیست که در آن میتوان با یک ذکر کوتاه، با یک آه صادقانه، فاصلههای دور را شکست و به خدا نزدیک شد. ماهیست که به ما یادآوری میکند: هنوز فرصت هست، هنوز میتوان زیبا شد، هنوز میتوان دل را به آسمان سپرد.
این ماه، دعوتیست به آرامش، به عشق، به بازگشت. رجب، ماهیست که اگر دل را به آن بسپاری، میتواند تو را از زمین بلند کند و به آسمان ببرد.
زهرا مرادقلی
#به_قلم_خودم
#رجب
#رها_نویسی
