گاهی دلم، بیهیچ مقدمهای، میگیرد…
نه از حادثهای، نه از خبری،
بلکه از سکوتی که در جانم میپیچد،
از آسمانی که ستارههایش را پنهان کرده،
و از بغضی که بیاجازه،
در هوای ابری دلم خانه میکند.
افتخاری چه زیبا خواند:
«ستارهها نهفتن در آسمان ابری»
و من، در این شبهای بیستاره،
با دلی گرفته و چشمی بارانی،
به یاد تو میافتم، ای دوست…
رعشهای غریب، لرزشی لرزان،
با اضطرابی که از دیدن چینهای دست و صورت مادرم
چون زلزلهای با بیش از یک میلیون ریشتر
تن و جانم را میلرزاند.
نه، زلزله کافی نیست…
آتشیست که دانستنِ دردش،
مرا چون اسپند بر ذغال میسوزاند،
و جهنم را به تمثالی عینی بدل میکند.
چه میشد اگر خداوند،
به مادرها عمر نوح میبخشید
و سلامتی حضرت سلیمان را در جانشان میدمید؟
آنگاه شاید،
دلها کمتر میگرفت
و آسمانها همیشه پرستاره میماندند…
#به_قلم_خودم
شهیدانه زیستن؛ روایتِ بلندِ انسانِ مؤمن در عصرِ توجیهها
«شهید زندگی کنی، شهید میشی»
نه یک شعار، نه یک جملهی زیبا، بلکه حقیقتی است که از عمقِ جانِ انسانِ مؤمن برمیخیزد؛ حقیقتی که در آن، مرگ پایان نیست، بلکه آغازِ پرواز است.
در جهانی که هر عمل، هر سکوت، هر انتخاب، با هزار توجیه و هزار بهانه پوشانده میشود، زیستنِ شهیدانه، خود شهادت است.
نه با گلوله، نه با انفجار، بلکه با هر نفس، هر نگاه، هر تصمیمی که برای خدا باشد، نه برای دیده شدن.
چه سخت است شهیدانه زیستن در روزگاری که مقام، قدرت، شهرت و ترس، انسان را از مسیرِ حقیقت دور میکند.
اما چه بزرگمردانی بودند که با وجودِ جایگاههای بلند، با وجودِ مسئولیتهای سنگین، با وجودِ وسوسههای دنیایی، شهیدانه زیستند.
نه برای کف زدنها، نه برای تیتر شدنها، بلکه برای رضای خدا، برای عهدی که با خون بسته بودند.
سردار شهید حاج قاسم، با آن جملهی نغز و عمیقش، نه فقط سخن گفت، بلکه زیست.
شهید رئیسی، شهید حاجیزاده، شهید سلامی، شهید باقری، شهید سیدحسن نصرالله، شهید یحیی سنوار، شهید صفیالدین… و دیگرانی که نامشان شاید بر دیوار ها نباشد ولی در لوح آسمان ثبت است،
همهشان در میدانِ مسئولیت، در اوجِ خطر، در قلبِ فتنه، شهیدانه زیستند.
و رهبر عزیزمان دربارهی آنان فرمود: «اِنّا لانَعلَمُ إلّا خَیراً»؛ ما جز خیر، جز نور، جز صداقت، چیزی نمیدانیم.
آنان در مقامهای بلند، بهانه نیاوردند.
آنان نگفتند «نمیشود»، «نمیگذارند»، «شرایط سخت است».
آنان زیستند، آنگونه که شهید باید زندگی کند:
با اخلاص، با سکوت، با خدمت، با درد، با امید، با اشک، با لبخند، با خدا.
و ما، در مقامهای پایینتر، گاه برای یک سلام، یک کمک، یک انتخاب ساده، هزار توجیه میآوریم.
شاید چون هنوز طعمِ عشقِ خالص را نچشیدهایم.
شاید چون هنوز از مرگ میترسیم، نه از بیثمر زیستن.
اما شهیدانه زیستن، دعوتی است برای همه.
برای کارمند، برای دانشجو، برای مادر، برای پدر، برای طلبه، برای معلم، برای نویسنده، برای تو، برای من.
دعوتی است به زندگیای که هر لحظهاش، رنگِ خدا دارد.
و آری، اگر شهید زندگی کنیم، شهید میشویم.
نه فقط در میدان جنگ، بلکه در میدانِ دل، در میدانِ انتخاب، در میدانِ وفاداری.
#به_قلم_خودم
#شهدا #شهیدانه
#شهید_زندگی_کن
#عصر_توجیهها
جمعه، با تمام شکوهش، آمد و رفت…
دلها به شوق وصال، در تب و تاب انتظار سوختند،
و شنبه، با غمِ نیامدن، در سکوتی سنگین طلوع کرد.
چه غمانگیز است شنبهای که پس از جمعه میآید،
اما بینشانی از آن خورشید پنهان…
گویی زمان، فقط تکرارِ بیوصال است؛
و هر هفته، زخمی تازه بر دلِ منتظران مینشیند.
ای موعود!
ما هنوز در کوچههای جمعه، چشمبهراه تو ماندهایم،
با دلهایی پر از امید، و چشمانی خسته از اشک.
شنبهها را با آه آغاز میکنیم،
و تقویم را ورق میزنیم،
شاید جمعهای بیاید که پایانِ
این فراق باشد…
#به_قلم_خودم
امروز ذهنم مثل یک دیگ در حال جوش بود؛
نه از آن دیگهای ساده،
از آنها که مادربزرگها برای مهمانیهای شلوغ بار میگذارند!
هر تکهاش یک مزه، هر خطش یک طعم،
از تربیت فرزند تا فلسفهی آرامش،
از حجاب تا حکمتِ خواباندن بچه وسط گریههای شبانه!
دفترم شده بود سفرهی هفترنگِ افکار،
و خودکارم مثل ملاقهای بیقرار،
هی هم میزد، هم میزد، هم میزد…
تا جایی که حتی خودم نفهمیدم
کدام خط از کدام تکهی مغزم بیرون آمده!
نه نظم داشت، نه نثر،
نه شعر بود، نه شعار،
فقط یک شلمشوربای باشکوه از دغدغههای مادری،
آرامشِ گمشده در لابهلای اسباببازیها،
و حجاب، که مثل چترِ لطیفی بر سر همهی این آشوبها سایه انداخته بود.
چند صباحیست که دست به قلم شدهام،
اما امروز، انگار قلم به من دست زده بود!
دفتر با ناز ورق میخورد،
و من؟
من فقط تماشاچیِ یک آشوبِ پربار بودم،
در جشنوارهی بینظمیهای ذهنم،
که از دلش، تربیت و طهارت و طمأنینه جوانه زدند.
#به_قلم_خودم
گاهی خستهام…
نه از راه، که از سنگهایی که بیدعوت زیر پایم سبز میشوند.
دردمندم و گاه ملول،
اما پژمرده؟ هرگز.
در من، نسیمی هست که از تبار امید است؛
نشاطی پنهان در تار و پود زندگی،
هرچند چهرهام گاه روایت دیگری دارد.
دنیا بیرون،
انبوهیست از تضاد و تراکم،
که عقل را تا مرز جنون میکشاند.
اما درون من،
آرامشیست که با طوفانها معامله نمیکند.
ریشهاش در ایمانیست که سالهاست با من راه آمده.
هرچند خستهام،
هرچند گاهگاه از رنج و غصه تا مرز فروپاشی میروم،
اما چون رفیقم خداست،
و نشانههای رحمتش را در نگاه خانوادهام،
در خندههای فرزندانم میبینم،
دلمرده نخواهم شد…
نه امروز، نه هیچگاه.
#به_قلم_خودم
#امید
#خانواده
#نشاط #خستگی
#دنیا
#زندگی
با جان و دل در مسیر امام عسکری (علیه السلام) قدم میگذاریم…
🌸 امام حسن عسکری (علیه السلام)، با زندگی کوتاه اما پرنور خود، چراغی شد برای مؤمنانِ سرگردان در تاریکیِ شبهات، بیاخلاقیها و سیاستهای بیهویت.
او نه فقط امام زمان خویش، که معلمِ همیشهگیِ ماست؛ الگویی برای هر جوانی که میخواهد در عصر غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف زندگی کند.
✨ سه محور نقش تبیینی ایشان، همچون سه ستاره در آسمان هدایت میدرخشند:
1. پاسخگویی به نیازهای روز
در زمانهای که دلها از تردید و ذهنها از پرسش لبریزند، امام عسکری (علیه السلام) با علم و طهارت خود، مرهمی شد بر زخمهای فکری و اخلاقی امت. امروز نیز، هر صدای روشنگر در فضای حقیقی یا مجازی، ادامهی همان رسالت است.
2. آمادهسازی برای آینده
او امت را برای غیبتِ خورشید آماده کرد؛ با تربیت دلهایی منتظر، با ساختن ستونهایی برای صبر و با آموزشِ ایمان در غیاب حضور. امروز، هر محیطی که کودک و نوجوان را برای فردا تربیت میکند، در مسیر اوست.
3. تبیین جامعنگر
امام، دیوار میان عقیده، اخلاق و سیاست را شکست؛ تا هویت شیعی، یکپارچه و مقاوم بماند. امروز، هر حرکت فرهنگی که این پیوند را حفظ کند، صدای امام عسکری (علیه السلام) را در زمان ما زنده نگه داشته است.
🌿 ما نیز با تمام توان، در این مسیر نورانی ایستادهایم؛ با آموزش، با تولید محتوا، با تربیت نسل منتظر…. و با امید به اینکه هر گام کوچکمان، ادامهی راه بزرگ او باشد.
🕊️ به امید شبکهای از دلهای مؤمن، قلمهای روشنگر، و گامهای استوار در مسیر امام عسکری (علیه السلام).
#به_قلم_خودم
#درمسیرامامعسکری
#جهادتبیین
#میلاد
#زمان
هیچکس به تو مانند نشد…
ای شهیدِ سرافراز، سیدِ خدمت و صداقت،
در روزگاری که واژهها از معنا تهی شدهاند، تو خود معنا شدی.
تو نه فقط رئیسجمهور یک ملت، که پناه دلهای خسته بودی؛
نه فقط مردی از سیاست، که فرزندی از ایمان و اخلاص.
در نگاهت، مظلومان امید میدیدند؛
در صدایت، مادران آرامش میجستند؛
و در گامهایت، وطن نفس میکشید.
تو از تبارِ آنانی بودی که شب را برای عدالت بیدار میمانند،
و روز را برای مردم، بیوقفه میدوند.
تو از آنانی بودی که مرگ را زندگی میدانند،
و شهادت را آغاز راهی روشنتر.
اکنون که در قابِ آسمان جاودانه شدهای،
دلهایت را در قابِ خاک جا گذاشتهای…
و ما ماندهایم با بغضی که هیچ واژهای درمانش نیست.
هیچکس به تو مانند نشد،
و شاید هیچکس نشود…
اما یاد تو، چراغ راه خواهد ماند.
#به_قلم_خودم
#شهید_ابراهیم_رئیسی
#شهید_جمهور
#سید_محرومان
#سید_مظلوم