خانم صادق، وزیر محترم راه و شهرسازی؛
شما در پاسخ به ماجرای بازرسی فرودگاهی، فرمودید که تیم امنیتی از قوانین مربوط به وزرا آگاه نبوده. اما اجازه دهید با صراحت بگویم:
نخست، شما دیپلمات نیستید.
دوم، سفر شما چه دستاوردی داشته که آن را در زمره استثنائات قرار میدهید؟
آیا توافقی اقتصادی، فرهنگی یا سیاسی حاصل شد که مردم را امیدوار کند؟ یا صرفاً حضوری نمادین بود؟
به جای پذیرش اشتباه و عذرخواهی، با بیتدبیری تمام، خود را به جای دیپلماتها و مأموران امنیتی آنان جا میزنید؟
آیا اصلاً فلسفهی قانون عدم بازرسی دیپلماتها را میدانید؟
این قانون برای حفظ امنیت ملی و اسرار کشور است، نه برای فرار از پاسخگویی یا نمایش قدرت.
و تأسفبارتر آنکه، برخی مسئولان این دولت چنان با وقاحت از قانون عبور میکنند که دوران پهلوی را هم روسفید کردهاند.
پس از چند روز سکوت، با چه کسانی مشورت کردید که چنین بیپایه و اساس، به میدان آمدید؟
فرض کنید مردم نمیفهمند، اما تاریخ میفهمد. حافظهی جمعی میفهمد. و این ملت، بیش از هر زمان، چشم بینا دارد و گوش شنوا.
#وزیر_راه
#فرودگاه_اردبیل
#بازرسی
لبخندهایی که بوی خسارت میدادند
در روزهایی که دیپلماسی لبخند برجام را به آغوش کشید، صدای هشدارهایی شنیده میشد—آرام، اما مکرر. حالا که غبار توافق فرو نشسته و خسارتها عیان شدهاند، مطالبهی محاکمهی روحانی و ظریف دیگر یک خواستهی جناحی نیست؛ این، فریاد عدالتخواهی مردمیست که میپرسند: چرا آن هشدارها جدی گرفته نشد؟
محاکمه، اگر صورت گیرد، نه برای انتقام، بلکه برای بازگرداندن اعتماد به عقلانیت سیاسی و قانون است. و اگر صورت نگیرد، تاریخ شاید دوباره لبخند بزند—اینبار با بهای سنگینتر.
#به_قلم_خودم
#محاکمه_روحانی
#محاکمه_ظریف
#مطالبه_مردمی

دلنوشتهی شبانهی یک منتظر
دلم گرفته…
نه از زخمی تازه، نه از باری سنگینتر از روزهای پیش.
اندوهی بینام، بیدلیل، اما عمیق،
چون مهی غلیظ، بر جانم نشسته است.
آسمان شب، به ظاهر پرستاره است،
اما ستارهها چون تیغاند بر دل بیتابم.
نه آرامشی در این شب هست،
نه نشانی از آن ماه آخرین که زمین را روشن کند.
کجایی ای وعدهی روشن؟
در کدامین اقلیم سکنا گزیدهای؟
چرا نمیآیی؟
چه شده که مادری با ویلچر،
در حرم امن امام رئوف، شفا مییابد،
اما دعای ما، با تمام اشک و آه، بیپاسخ میماند؟
نکند هنوز ناخالصی در دلهایمان موج میزند؟
نکند آن 313 دلِ پاک، هنوز گرد هم نیامدهاند؟
اما مگر نه این است که
در جنگ دوازدهروزهی ایران،
در مقاومت غزه،
در ایستادگی حزبالله لبنان،
در غیرت مردم شریف یمن،
سربازان تو، جان بر کف ایستادهاند؟
پس چرا نمیآیی؟
دگر تاب دوری نداریم…
زمانه در خود چنان میتند
که گویی هر لحظه، تاریکی را بیشتر میبلعد.
ما ماندهایم با بغضی کهنه،
با شوقی بیانتها،
با چشمانی خیره به افق،
و دلی که هنوز، هنوز،
به آمدنت ایمان دارد.
#به_قلم_خودم
#منتظر
#امام_زمان
#دلنوشته
رهبر، نوریست از حکمت در تاریکی فتنهها؛ خاموش نمیشود، راه مینماید.
#سیدعلی_خامنه_ای
#رهبر_معظم_انقلاب

در طنین سخن حضرت آقا، چیزی فراتر از سیاست شنیده میشود—صدای یک پدر، یک حکیم، یک نگهبانِ بیدارِ شبهای امت. آنگاه که فرمودند: «احمقها بوی کباب شنیدهاند»، این فقط هشدار نبود؛ این شعلهی غیرت بود که از دل تاریخ برخاست، تا به هر مزدور و مغروری بفهماند: ایران، میدان بازی نیست؛ ایران، خانهی ایمان است.
رهبر، با واژههایی ساده و صریح، دلها را بیدار کرد. نه با فریاد، که با حقیقت. گفت: ما نیروی نیابتی نداریم، چون ما نیازی به اجارهدادن غیرت نداریم. ما خود، ایستادهایم—با دستهای خالی، اما دلهای پر از یقین.
در آن لحظه، گویی تمام شهدا، تمام مادران چشمبهراه، تمام نوجوانانِ سنگ به دست، در کلامش جان گرفتند. این سخنرانی، نه فقط پاسخ به دشمن، که مرهمی بود بر دلهای خسته؛ یادآوری اینکه هنوز کسی هست که شب را میبیند، فتنه را میفهمد، و راه را نشان میدهد.
و ما، در سایهی این بصیرت، آرام میگیریم. چون میدانیم: چراغی روشن است، حتی اگر بادها بخواهند خاموشش کنند.
#به_قلم_خودم
#رهبر_فقط_سیدعلی
#آمریکا_رو_به_افول_است

پنجشنبه، روزیست که دلها نرمتر میشوند…
روز یادها، روز اشکهای آرام، روز زمزمههای بیصدا.
و در این روز، دل به امام حسن عسکری (علیه السلام) میسپاریم؛
امامی غریب، در زندانهای سامرا،
اما روشنایی نگاهش، هنوز راه دلها را پیدا میکند.
پنجشنبه، روز توست ای فرزند علی و فاطمه…
من میهمان توام، با دلی شکسته، با امیدی کمرنگ،
اما میدانم که در خانهی شما، هیچ دلی بیپناه نمیماند.
ای امام صبور،
در این روز، پناهم بده از آنچه نمیفهمم،
از تأخیرها، از درهای بسته، از بغضهایی که بیصدا میبارند.
و اگر دعایم هنوز در راه است،
تو واسطه شو، تو شفاعت کن،
که دل من، به نور شما زنده است.
#به_قلم_خودم
#پنجشنبه
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
#دلنوشته