خبر ز آمدنت داده اند ای آقا!
تمام لشگرت آماده اند ای آقا!
جهان پر است ز یا یابن الحسن!، کجایی پس
و مردمان به صف ایستاده اند ای آقا!
چقدر ساده ام آقا، خیال کردم که
به شوق روی تو دل داده اند ای آقا
عجب حکایت تلخی ست، شیعیان شما
به دام معصیت افتاده اند ای آقا
به یک اشاره ی شیطان گناه آماده ست
خلاصه امت تو ساده اند ای آقا
میان شهر، پی پا رکاب می گردی
ولی همه سر سجاده اند ای آقا
تو از حسین و علی هم غریب تر هستی
نبین که نامه فرستاده اند ای آقا
مرا بخر به غلامی ات ای گل زهرا
آخر مرا برای شما زاده اند ای آقا
…
مخلوق خدا قیمت اگر میگیرد
از آه شب و اشک سحر میگیرد
در آتش عشق، ما گلستان دیدیم
از بین شرر خدا شجر میگیرد
در مسلک ما سوختگان هجران
پروانه چو سوخت تازه پر میگیرد
شیرینى عشق آن چنان است که نخل
از میثم تمار اثر می گیرد
در وقت شهادت بغلش میگیرند
آنکه غم یار را به بر میگیرد
بر سر نگذاشت هر کسى تربت دوست
فردا که شود، خاک به سر میگیرد
در اصل به معشوق خیانت کرده
دستى که ز دست غیر زر میگیرد
مرغ ملکوت خاکدان شانش نیست
از خاک فقط زاد سفر میگیرد
دنیا بخدا مزرعه آخرت است
زین مزرعه هر کسى ثمر میگیرد
گر سختى آخرت به باور برسد
دنیاطلبى را ز بشر میگیرد
آن آخرتى که آنچنان ملتهب است -
- فرزند تقاص از پدر میگیرد
روزى که به فاطمه همه محتاجند
- حتما همه را مد نظر میگیرد -
همسایه من ! حال مرا نیز بپرس
همسایه ز همسایه خبر میگیرد
ما زنده از آنیم که فرزند خلیل
میاید و بر دست تبر میگیرد
میاید و انتقام مظلومان را
با سیصد و سیزده نفر میگیرد
…
علی - عليهالسلام - هنگامی كه به سوی كوفه میآمد ، وارد شهر انبار شد كه مردمش ايرانی بودند.كدخدايان و كشاورزان ايرانی خرسند بودند كه خليفه محبوبشان از شهر آنها عبور میكند ، به استقبالش شتافتند ، هنگامی كه مركب علی به راه افتاد،آنها در جلو مركب علی ( ع ) شروع كردند به دويدن .
علی(ع) آنها را طلبيد و پرسيد :«چرا میدويد ، اين چه كاری است كه میكنيد ؟!»
- اين يك نوعی احترام است كه ما نسبت به امرا و افراد مورد احترام خود میكنيم . اين سنت و يك نوع ادبی است كه در ميان ما معمول بوده است .
- اينكار شمارا در دنيا به رنج میاندازد ، و در آخرت به شقاوت میكشاند . هميشه از اين گونه كارها كه شما را پست و خوار میكند خودداری كنيد . بعلاوه اين كارها چه فايدهای به حال آن افراد دارد ؟
نهج البلاغه.کلمات قصار.شماره ی
…
دم كه نفس كشیدم از هجرانت
شرمنده شدم از تو و از ایمانت
آه اى گل سرخ خیمه ى فاطمیون!
دیباچه دشت خون شده چشمانت
***
وقتى كه زمین دستخوش پاییز است
از ناله عاشقان،زمان لبریز است
در فصل وداع “فاطمیون” ،افسوس
این عرض ارادت دلم ناچیز است
***
در بزم فلك، دوباره اختر داریم
پیوند شقایق و صنوبر داریم
در شام و حلب همنفس “فاطمیون”
خون نامه ى لاله هاى پرپر داریم
***
در دشت شقایقى كه قربانگاه است
از هر نفس لاله ،زمان آگاه است
در معركه ى عاشقى “فاطمیون”
لبخند رضایت رسول الله است
…
مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد،خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد.. در راه به مسجد ودر همان نقطه مجدداً زمین خورد!
او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.
مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید))..
از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.
مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.
مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.
مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.
مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.
مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد..
شیطان در ادامه توضیح می دهد:
((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.))
وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید.
به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید.
بنابراین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.
….
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
ﻛﺎﻣﻞ ﺍﺑﻦ ﺍﺛﻴﺮ ﻣﻰ ﻧﻮﻳﺴﺪ: ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ( (ﺭﺳﺘﻢ ﻓﺮﺥ ﺯﺍﺩ) ) ﺩﺭ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﺑﻴﻦ ﺍﻟﻨﻬﺮﻳﻦ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺳﭙﺎﻩ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﻣﻰ ﺭﻓﺖ ﺑﺎ ﻋﺮﺑﻰ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻛﺮﺩ، ﻋﺮﺏ ﺿﻤﻦ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺷﻨﻮﺩ ﺑﺎ ﺭﺳﺘﻢ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻳﻘﻴﻦ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﺎﻥ ﺷﻜﺴﺖ ﻣﻰ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ. ﺭﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﻃﻨﺰ ﮔﻔﺖ:
ﭘﺲ ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺪﺍﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻴﻢ.
ﻋﺮﺏ ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻓﺎﺳﺪ ﺷﻤﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﻣﻌﻴﻦ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺭﺳﺘﻢ ﺍﺯ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺷﻨﻮﺩ ﺑﺎ ﻋﺮﺏ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﮔﺮﺩﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺰﻧﻨﺪ.
ﺭﺳﺘﻢ ﺑﺎ ﺳﭙﺎﻫﻴﺎﻧﺶ ﺑﻪ ( (ﺑﺮﺱ) ) ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ ﻭ ﻣﻨﺰﻝ ﻛﺮﺩﻧﺪ. ﺳﭙﺎﻫﻴﺎﻥ ﺭﺳﺘﻢ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻳﺨﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﻣﻮﺍﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺎﺭﺍﺝ ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﺑﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺩﺭﺍﺯﻯ ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﺷﺮﺍﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﺴﺖ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻋﺮﺑﺪﻩ ﻛﺸﻴﺪﻧﺪ، ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ، ﺷﻜﺎﻳﺖ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﺭﺍ ﭘﻴﺶ ﺭﺳﺘﻢ ﺑﺮﺩﻧﺪ.
ﺭﺳﺘﻢ ﺧﻄﺎﺑﻪ ﺍﻯ ﺍﻳﺮﺍﺩ ﻛﺮﺩﻩ، ﺑﻪ ﺳﭙﺎﻫﻴﺎﻥ ﮔﻔﺖ: - ﻣﺮﺩﻡ ﺍﻳﺮﺍﻥ! ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻣﻰ ﻓﻬﻤﻢ ﻛﻪ ﺁﻥ ﻋﺮﺏ ﺭﺍﺳﺖ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺯﺷﺖ ﻣﺎ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺷﻮﻣﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺎ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﻣﻦ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻳﻘﻴﻦ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﻋﺮﺏ ﺑﺮ ﻣﺎ ﭘﻴﺮﻭﺯ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ، ﺯﻳﺮﺍ ﺍﺧﻠﺎﻕ ﻭ ﺭﻭﺵ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺴﻰ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ.
ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺩﺷﻤﻦ ﭘﻴﺮﻭﺯ ﻣﻰ ﮔﺮﺩﺍﻧﻴﺪ ﺑﻪ ﺣﻜﻢ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻧﻴﻚ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺑﻮﺩﻳﺪ، ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻓﻊ ﻇﻠﻢ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻴﻜﻰ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻳﺪ، ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﻳﺪ ﻗﻄﻌﺎ ﻧﻌﻤﺘﻬﺎﻯ ﺍﻟﻬﻰ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ
ﺧﺪﻣﺎﺕ ﻣﺘﻘﺎﺑﻞ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﻭ ﺍﻳﺮﺍﻥ(شهید مطهری)، ﺻﻔﺤﻪ 269 - 268. ﺑﻪ ﻧﻘﻞ ﺍﺯ: ﻛﺎﻣﻞ ﺍﺑﻦ ﺍﺛﻴﺮ، ﺟﻠﺪ ﺩﻭﻡ، ﺻﻔﺤﻪ
…
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
علاّمه مجلسیرحمه الله میفرماید:
مرد شریف و صالحی را میشناسم به نام امیر اسحاق استرآبادی او چهل بار با پای پیاده به حجّ مشرّف شده است، و در میان مردم مشهور است که طی الارض دارد. او یک سال به اصفهان آمد، من حضوراً با او ملاقات کردم تا حقیقت موضوع را از او جویا شوم.
او گفت: یک سال با کاروانی به طرف مکّه به راه افتادم. حدود هفت یا نُه منزل بیشتر به مکه نمانده بود که برای انجام کاری تعلّل کرده از قافله عقب افتادم. وقتی به خود آمدم، دیدم کاروان حرکت کرده و هیچ اثری از آن دیده نمیشد. راه را گم کردم، حیران و سرگردان وامانده بودم، از طرفی تشنگی آنچنان بر من غالب شد که از زندگی ناامید شده آماده مرگ بودم.
[ناگهان به یاد منجی بشریت امام زمانعلیه السلام افتادم و] فریاد زدم: یا صالح! یا ابا صالح! راه را به من نشان بده! خدا تو را رحمت کند!
در همین حال، از دور شبحی به نظرم رسید، به او خیره شدم و با کمال ناباوری دیدم که آن مسیر طولانی را در یک چشم به هم زدن پیمود و در کنارم ایستاد، جوانی بود گندمگون و زیبا با لباسی پاکیزه که به نظر میآمد از اشراف باشد. بر شتری سوار بود و مشک آبی با خود داشت.
سلام کردم. او نیز پاسخ مرا به نیکی ادا نمود.
فرمود: تشنهای؟
گفتم: آری. اگرامکان دارد، کمی آب ازآن مشک مرحمت بفرمایید!
او مشک آب را به من داد و من آب نوشیدم.
آنگاه فرمود: میخواهی به قافله برسی؟
گفتم: آری.
او نیز مرا بر ترک شتر خویش سوار نمود و به طرف مکّه به راه افتاد. من عادت داشتم که هر روز دعای «حرز یمانی» را قرائت کنم. مشغول قرائت دعا شدم. در حین دعا گاهی به طرف من برمیگشت و میفرمود: اینطور بخوان!
چیزی نگذشت که به من فرمود: اینجا را میشناسی؟
نگاه کردم، دیدم در حومه شهر مکّه هستم، گفتم: آری میشناسم.
فرمود: پس پیاده شو!
من پیاده شدم برگشتم او را ببینم ناگاه از نظرم ناپدید شد، متوجّه شدم که او قائم آل محمّدصلی الله علیه وآله وسلم است. از گذشته خود پشیمان شدم، و از این که او را نشناختم و از او جدا شده بودم، بسیار متأسف و ناراحت بودم.
پس از هفت روز، کاروان ما به مکّه رسید، وقتی مرا دیدند، تعجب نمودند. زیرا یقین کرده بودند که من جان سالم به در نخواهم برد. به همین خاطر بین مردم مشهور شد که من طی الارض دارم
بحار الانوار، ج 52، ص 175 و 176
حضرت مهدی سلام الله علیه :
فإنّا یُحیطُ عِلمُنا بِأنبائِکُم وَ لا یَغرُبُ عَنَا شَیءُ مِن أخبارکُم
علم ما به شما احاطه دارد و چیزی از اخبار شما بر ما پوشیده نیست
تهذیب الاحکام (تحقیق خراسان) مقدمه ج1 ، ص 38 - بحار الانوار(ط-بیروت) ج53 ، ص175
..