- الا یا ایها المهدى، مدام الوصل ناولها
- که در دوران هجرانت بسى افتاد مشکلها
- صبا از نکهت کویت نسیمى سوى ما آورد
- ز سوز شعله شوقت چه تاب افتاد در دلها
- چو نور مهر تو تابید در دلهاى مشتاقان
- ز خود آهنگ حق کردند و بربستند محملها
- دل بىبهره از مهرت، حقیقت را کجا یابد
- حق از آیینه رویت، تجلى کرد بر دلها
- به کوى خود نشانى ده که شوق تو محبان را
- ز تقوا داد زاد ره، ز طاعت بست محملها
- به حق سجاده تزیین کن، مَهِل محراب و منبر را
- که دیوان فلک صورت، از آن سازند محفلها
- شب تاریک و بیم موج و گردابى چنین هایل
- ز غرقاب فراق خود رهى بنما به ساحلها
- اگر دانستمى کویت، به سر مىآمدم سویت
- خوشا گر بودمى آگه، ز راه و رسم منزلها
- چو بینى حجت حق را، به پایش جان فشان اى فیض!
- متى ما تلق من تهوى، دع الدنیا و اهملها
یـه آرزو یـه آرزو
یـه آرزوی مـونـدنی
مثل غزل شنیدنی
مثل تـرانـه خونـدنـی
دلم میخواد که آسمون
مال پرنده ها باشه
با همـه پرنده هـاش
توی دل تـو جابـشـه
دلم میخواد که آدما
همیشه مهربون باشن
تمام آرزوهاشون
بـه رنگ آسمـون باشن
دلم میخواد نسیم بیاد
مشت بهار رو واکنه
تـمامی باغها رو بـا
شـکـفـتـن آشـنا کـنـه
دلم میخواد ستاره ها
مهمون حوض مابشن
با همه سادگیشون
توحوض ما رها بشن
یـه آرزو بـرای مـن یـه آرزو بـرای
تــو کاش برسه به آسمون
صدای من صدای تو
شعر کودکانه یک نفر می آید
مادرم می گوید
یک نفر در راه است
از صدای پایش
دل من آگاه است
وقتی او می آید
قاصدک می خندد
راه های غم را
بر همه می بندد
ابرها می بارد
چشمه ها می جوشد
هر درختی در باغ
رخت نو می پوشد
مادرم می گوید
روی ماهش زیباست
گر چه از او دوریم
او همیشه با ماست
شعر کودکانه در مورد امام زمان(عج)
سلام من به مهدی و به قلب آسمانیش
سلام من به پاکی و به لطف و مهربانیش
سلام من به لحظهای که می رسد ظهور او
سلام من به لحظهای که میرسد عبور او
سلام من به بوسهای که میرسد به دست او
سلام من به حضرتی که داده مهر و آبرو
سلام من به قد او سلام من به قامتش
سلام من به دست او به قدرت امامتش
………………………………………………..
مانند خورشید در پشت ابری
هم باشهامت هم کوه صبری
هم پاک و زیبا هم مهربانی
یعنی امام و صاحب زمانی
هر روز و هر شب در یاد مایی
هم با محبت هم با دعایی
آن چهره ات را میدیدم ای کاش
مهدی(عج)خوبم در قلب من باش
شعر کودکانه امام زمان
آقای خوبم ای مهربونم دوستت دارم من تا پای جونم
عشق منی تو روح منی تو جان منی تو بت شکنی تو
کی میشه آقا تو را ببینم به دستت آقا کامل شه دینم
قول میدم آقا نماز بخونم دوست داری آقا اینو میدونم
قول میدم آقا تا درس بخونم خوشحال میشی تو اینو میدونم
دوست دارم آقا قرآن بخونم راضی میشی تو اینو میدونم
دوست دارم آقا تا خوب باشم من یارت میشم من اینو میدونم
خورشید عالم از پشت ابرا کی میای آقا ای گل زهرا
کنار کعبه ندا میدی تو مردم دنیا نجات میدی تو
می خوام ز الله خدای دانا تا زود بیاره ظهورت آقا
با ظهور تو بارون ایمان بر دلهای ما میباره آقا
مردم دنیا عاشق میشند و نعمتای حق بر ما میباره
نام خدا و قرآن و اسلام زنده به دستت می شن دوباره
آدمهای بد از بین میرند و دنیا چه زیبا میشه دوباره
داستان
انتخاب: فاطمه عسگری
نوشتن را به من واگذار
شخصی کتابی در رد مذهب شیعه نگاشته بود و در مجالس عمومی آن را مطرح می کرد. در نتیجه، بعضی را نسبت به مذهب شیعه، بدبین و عقیده آنها را منحرف می کرد. از سویی، کتاب را در اختیار کسی نمی گذاشت تا مطالبش به طور مستقیم یا با واسطه در دست دانشمندان قرار نگیرد و ایرادی بر آن وارد نکنند.
«علامه حلی» که یکی از بزرگ ترین متفکران جهان شیعه است، چندی به طور ناشناس در جلسه درس آن شخص رفت و آمد کرد و سرانجام درخواست کرد کتاب را ببیند. آن شخص نتوانست دست ردّ بر سینه او بزند، ولی گفت: «من نذر کرده ام که کتاب را جز یک شب به کسی واگذار نکنم. » ناگزیر علامه پذیرفت که کتاب فقط یک شب نزد وی بماند. علامه آن شب با یک دنیا خرسندی به رونویسی کتاب پرداخت. نظر علامه این بود که هرچه مقدور شود، از آن کتاب یادداشت بردارد و به پاسخ گویی آن بپردازد. همین که شب به نیمه رسید، علامه را خواب فراگرفت. ناگاه دید مردی که در واقع، چشم بیدار انسان هاست، داخل اتاق شد و فرمود: «ای علامه! تو کاغذها را خط کشی و آماده کن. من کتاب را می نویسم». با این حال، علامه در خط کشی هم به آن شخص نمی رسید؛ زیرا سرعت نوشتن او فوق العاده بود. سپس فرمود: «علامه، تو بخواب و نوشتن را به من واگذار.» علامه بی چون و چرا فرمان آن مرد را پذیرفت و خوابید. چون از خواب برخاست، تمام کتاب را بدون هیچ کم و کاستی در دفترش، نوشته شده یافت. تنها اثر شخص نویسنده، نام مبارکش بود که در پایان کتاب ظاهراً با نقش «کتَبَهُ الحُجّة» به چشم می خورد. (قمی، 1414: ج2: 228)
متن توقیع امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف خطاب به علی بن محمد سمری
هنگامی که زمان رحلت «ابوالحسن سَمُری» فرارسید، مرگ وی نزدیک شد. به وی گفتند: «چه کسی را جانشین خودتان قرار می دهید؟» او در جواب، توقیعی در آورد و به مردم نشان داد که متن آن بدین گونه است: «ای علی بن محمد سمری، خداوند پاداش برادران دینی تو را در مصیبت مرگ تو بزرگ دارد. تو از اکنون تا شش روز دیگر خواهی مرد. پس امر(حساب و کتاب) خود را جمع کن و درباره نیابت و وکالت به هیچ کس وصیت مکن تا به جای تو بنشیند؛ زیرا غیبت کامل فرارسیده است. دیگر تا آن روزی که خدای تبارک و تعالی بخواهد، ظهوری نخواهد بود و آن پس از مدت درازی خواهد بود که دل ها را سختی و قساوت فراگیرد و زمین از ستم و بیداد پر شود. به زودی، افرادی از شیعیان من ادعای مشاهده خواهند کرد. بدان هرکس پیش از خروج سفیانی و برآمدن صیحه بانگی از آسمان، ادعای دیدن مرا کند، دروغ گو و تهمت زننده است. قدرت و توانایی از آنِ خداوند بلندپایه بزرگ است و بس».
حاضران از توقیع شریف نسخه برداشتند و از نزد او بیرون رفتند. چون روز ششم رسید، به سوی او بازگشتند و دیدند نزدیک است جان به جان آفرین تسلیم کند. به وی گفتند: «جانشین شما کیست؟» فرمود: «خدا را مشیتی است که خود انجام خواهد داد. » این مطلب را گفت و درگذشت و آخرین سخنی که از او شنیده شد، همین بود. که خداوند متعال او را رحمت کند. (شیخ صدوق، 1412: ج2: 516)
هدیه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
«حسن بن فضل یمانی» می گوید: به سامرا آمدم. از ناحیه امام، کیسه ای که در آن چند دینار و پارچه بود، برایم رسید. من آنها را بازگرداندم و با خود گفتم: «منزلت من نزد آنان همین است!» و تکبر مرا فراگرفت. بعد پشیمان شدم و نامه ای نوشتم و عذرخواهی و استغفار کردم. و در خلوت با خود گفتم: «به خدا سوگند می خورم که اگر کیسه دینارها را به من بازگرداند، من آن را نمی گشایم و خرج نمی کنم تا اینکه نزد پدرم ببرم که او از من داناتر است.» از ناحیه امام به فرستاده [که قبلاً کیسه را برای من آورده بود] پیام رسید که تو کار نادرستی کردی به او نگفتی. ما گاهی با دوستان و پیروان خود چنین می کنیم و گاهی آنان از ما چنین چیزهایی می خواهند تا بدان تبرک جویند. به من نیز پیام رسید: «تو خطا کردی که هدیه و احسان ما را نپذیرفتی و چون از خدا آمرزش خواستی، خداوند، تو را می بخشاید و چون تصمیم و نیت تو آن است که در دینارها تصرف نکنی و در سفر نیز خرج نکنی، بنابراین آنها را دیگر نفرستادیم، ولی دو پارچه را لازم داری تا با آنها مُحرم شوی». (مجلسی، ج51: 328)
مقصود پس پرده
سودابه مهیجی
ای عشق که از خط به خطِ هر چه روایت
کردی به سراپای زمین سخت سرایت!
ای علتِ عاشق شدگان تک و تنها!
ای باعث دل تنگی هر درد نهایت!
مقصود پس پرده به ناچار تو هستی
هر جا که لبی وا شده، از غم به شکایت
وقتی لب هر زمزمه دلهره بر دوش
با لهجه هر نذر و دعا کرده صدایت
پس رخت تجلی به تن غیبت خود گیر
یکپارچه پیدا شو و برخیز ز جایت!
عمری است که با فلسفه چشم به راهی
از تو به تمنای تو دادیم رضایت
اینک تویی و این همه آغوش مهیا
کز اول این قصه وامانده برایت
.
تا که چشمم باز شد دیدم که یارم رفته است / ماه مهمانی تمام و مهنگارم رفته است
با گل این بوستان تازه انسی داشتم / گرم گل بودم که دیدم گلعذارم رفته است
عید شما مبارک
نغمه ریزید غیاب مه نو آخر شد
باده خرم عید است که در ساغر شد
روز عید است ، سوی میکده آیید به شکر
که ببخشند هر آنکس که در این دفتر شد . . .
عید سعید فطر بر شما مبارک
عید فطر
نغمه ریزید غیاب مه نو آخر شد
باده خرم عید است که در ساغر شد
روز عید است ، سوی میکده آیید به شکر
که ببخشند هر آنکس که در این دفتر شد . . .
عید سعید فطر بر شما مبارک
بد به دل راه مده می رسد آقا حتما
Separator-and-beautiful-religious-text.(www.shabhayetanhayi (13)
در کار ِ عشق ، دوری و هجران به ما رسید.
یوسف که رفت ، غُصّه ی کنعان به ما رسید
.
ما سال ها پای وصالت گریستیم
یعقوب وار ، دیده ی گریان به ما رسید
.
با زلفِ خویش زلفِ دلم را گِره بده
شاید هوای زلفِ پریشان به ما رسید
.
باید کویر میشدم و خشک میشدم
کردی دعا و این همه باران به ما رسید
.
یک لحظه چشم از دلِ بی تاب برندار
دور از تو غم، به سرعتِ طوفان به ما رسید
.
از ما همیشه دردسر ما به تو رسید
از تو همیشه رحمت و احسان به ما رسید
.
دل های ما کنار ِ شما آبرو گرفت
آقا چقدر از کرَمَت نان به ما رسید
.
ما بابِ میل تو نشدیم عاقبت ولی
لطف تو هر دقیقه و هر آن به ما رسید
.
خوب است وقت روضه تو ما را خبر کنی
شاید نوای آن دلِ سوزان به ما رسید
.
یک بار هم از نیابت ما کربلا برو
توفیق هرچه هست ز جانان به ما رسید
.
کار ِ تو و دعایِ تو و رحمتِ تو بود
حبِّ رقیه ای شدن آسان به ما رسید
.
.OLYMPUS DIGITAL CAMERA
.
مى شود فرصت دیدار مهیّا حتماً
بد به دل راه مده مى رسد آقا حتماً
.
اى که دنبال دواى غم هجران هستى
مى شود درد نهان تو مداوا حتماً
.
اگر امروز نشد بوسه به دستش بزنیم
وعده ى ما همه افتاده به فردا حتماً
.
ثمر گریه ى ما خنده ى روز فرج است
آن زمان مى شکفد خنده به لب ها حتماً
.
دورى غیبت طولانى و تأخیر ظهور
امتحانى است براى همه ى ما حتماً
.
کار ما منتظران چیست؟ امید و تقوا
غم نخور مى شود آخر گره ها وا حتماً
.
هرکه در زمره ى ما منتظران مى باشد
مى کند تا به ابد پشت به دنیا حتماً
.
انبیاء منتظر آمدنش مى باشند
مى رسد پشت سرش حضرت عیسى حتماً
.
کاش باشیم و ببینیم که روز رجعت
مى سپارد عَلَم خویش به سقّا حتماً
.
زره شیر خدا بر تن و شمشیر به دست
مى رسد منتقم حضرت زهرا حتماً
.
انتقام دَرِ آتش زده را مى گیرد
و به آتش بکشد آن دو نفر را حتماً
.
emam mahdi (1)
.
Separator-and-beautiful-religious-text.(www.shabhayetanhayi (21)
بد به دل راه مده می رسد آقا حتما
Separator-and-beautiful-religious-text.(www.shabhayetanhayi (13)
در کار ِ عشق ، دوری و هجران به ما رسید.
یوسف که رفت ، غُصّه ی کنعان به ما رسید
.
ما سال ها پای وصالت گریستیم
یعقوب وار ، دیده ی گریان به ما رسید
.
با زلفِ خویش زلفِ دلم را گِره بده
شاید هوای زلفِ پریشان به ما رسید
.
باید کویر میشدم و خشک میشدم
کردی دعا و این همه باران به ما رسید
.
یک لحظه چشم از دلِ بی تاب برندار
دور از تو غم، به سرعتِ طوفان به ما رسید
.
از ما همیشه دردسر ما به تو رسید
از تو همیشه رحمت و احسان به ما رسید
.
دل های ما کنار ِ شما آبرو گرفت
آقا چقدر از کرَمَت نان به ما رسید
.
ما بابِ میل تو نشدیم عاقبت ولی
لطف تو هر دقیقه و هر آن به ما رسید
.
خوب است وقت روضه تو ما را خبر کنی
شاید نوای آن دلِ سوزان به ما رسید
.
یک بار هم از نیابت ما کربلا برو
توفیق هرچه هست ز جانان به ما رسید
.
کار ِ تو و دعایِ تو و رحمتِ تو بود
حبِّ رقیه ای شدن آسان به ما رسید
.
.OLYMPUS DIGITAL CAMERA
.
مى شود فرصت دیدار مهیّا حتماً
بد به دل راه مده مى رسد آقا حتماً
.
اى که دنبال دواى غم هجران هستى
مى شود درد نهان تو مداوا حتماً
.
اگر امروز نشد بوسه به دستش بزنیم
وعده ى ما همه افتاده به فردا حتماً
.
ثمر گریه ى ما خنده ى روز فرج است
آن زمان مى شکفد خنده به لب ها حتماً
.
دورى غیبت طولانى و تأخیر ظهور
امتحانى است براى همه ى ما حتماً
.
کار ما منتظران چیست؟ امید و تقوا
غم نخور مى شود آخر گره ها وا حتماً
.
هرکه در زمره ى ما منتظران مى باشد
مى کند تا به ابد پشت به دنیا حتماً
.
انبیاء منتظر آمدنش مى باشند
مى رسد پشت سرش حضرت عیسى حتماً
.
کاش باشیم و ببینیم که روز رجعت
مى سپارد عَلَم خویش به سقّا حتماً
.
زره شیر خدا بر تن و شمشیر به دست
مى رسد منتقم حضرت زهرا حتماً
.
انتقام دَرِ آتش زده را مى گیرد
و به آتش بکشد آن دو نفر را حتماً
.
emam mahdi (1)
.
Separator-and-beautiful-religious-text.(www.shabhayetanhayi (21)
بد به دل راه مده می رسد آقا حتما
Separator-and-beautiful-religious-text.(www.shabhayetanhayi (13)
در کار ِ عشق ، دوری و هجران به ما رسید.
یوسف که رفت ، غُصّه ی کنعان به ما رسید
.
ما سال ها پای وصالت گریستیم
یعقوب وار ، دیده ی گریان به ما رسید
.
با زلفِ خویش زلفِ دلم را گِره بده
شاید هوای زلفِ پریشان به ما رسید
.
باید کویر میشدم و خشک میشدم
کردی دعا و این همه باران به ما رسید
.
یک لحظه چشم از دلِ بی تاب برندار
دور از تو غم، به سرعتِ طوفان به ما رسید
.
از ما همیشه دردسر ما به تو رسید
از تو همیشه رحمت و احسان به ما رسید
.
دل های ما کنار ِ شما آبرو گرفت
آقا چقدر از کرَمَت نان به ما رسید
.
ما بابِ میل تو نشدیم عاقبت ولی
لطف تو هر دقیقه و هر آن به ما رسید
.
خوب است وقت روضه تو ما را خبر کنی
شاید نوای آن دلِ سوزان به ما رسید
.
یک بار هم از نیابت ما کربلا برو
توفیق هرچه هست ز جانان به ما رسید
.
کار ِ تو و دعایِ تو و رحمتِ تو بود
حبِّ رقیه ای شدن آسان به ما رسید
.
.OLYMPUS DIGITAL CAMERA
.
مى شود فرصت دیدار مهیّا حتماً
بد به دل راه مده مى رسد آقا حتماً
.
اى که دنبال دواى غم هجران هستى
مى شود درد نهان تو مداوا حتماً
.
اگر امروز نشد بوسه به دستش بزنیم
وعده ى ما همه افتاده به فردا حتماً
.
ثمر گریه ى ما خنده ى روز فرج است
آن زمان مى شکفد خنده به لب ها حتماً
.
دورى غیبت طولانى و تأخیر ظهور
امتحانى است براى همه ى ما حتماً
.
کار ما منتظران چیست؟ امید و تقوا
غم نخور مى شود آخر گره ها وا حتماً
.
هرکه در زمره ى ما منتظران مى باشد
مى کند تا به ابد پشت به دنیا حتماً
.
انبیاء منتظر آمدنش مى باشند
مى رسد پشت سرش حضرت عیسى حتماً
.
کاش باشیم و ببینیم که روز رجعت
مى سپارد عَلَم خویش به سقّا حتماً
.
زره شیر خدا بر تن و شمشیر به دست
مى رسد منتقم حضرت زهرا حتماً
.
انتقام دَرِ آتش زده را مى گیرد
و به آتش بکشد آن دو نفر را حتماً
.
emam mahdi (1)
.
Separator-and-beautiful-religious-text.(www.shabhayetanhayi (21)
هر جمعه ای که می گذرد پیر می شوی
مولای من ،
کوچه های شهر بوی غربت گرفته خانه هامان دیگر توان استقامت ندارند
زمینیان به ستوه آمده اند روزها به بیقراری مبدل شده
و زمان ، خواهان ایستادن است
مولای من ،
دنیا رنگ سیاهی گرفته مولا جان ، جواب قلب خسته ام را چه بدهم؟
به چه زبانی باید درد دلم را با تو بگوییم؟
می دانم که می آیی و من به امید آمدنت با سکوت ،
دست به آسمان خدا بلند میکنم و میگویم :
اللهم عجل لولیک الفرج
هر جمعه ای که می گذرد پیر می شوی
درهر غروب آن تو دلگیر می شوی
می ترسم آقا که بگویی به این گدا
تو باعث این همه تاخیر می شوی
tasavir-motaharek-emame-zaman.www.shabhayetanhayi (10)
- زمین تشنه ست…باید شیر باران را بپیچانی
- بپیچی مثل یک رود و بیابان را بپیچانی
- درین دریا فقط باد مخالف می وزد آقا !
- بیا ای باخدا ! باید که سکان را بپیچانی
- تماشا کن که پیچ دست ظالم هرز گردیده
- بیا باید که دست هرز ایشان را بپیچانی
- صدای عربده پیچیده در این کوچه ها هرشب
- تو باید پیچ این ضبط رجزخوان را بپیچانی
- بیایی مثل یک آقامعلم…مهربان…خوشرو
- ز روی لطف گاهی گوش انسان را بپیچانی
- نه بدقولی که خیل عاشقان را قال بگذاری
- نه بدعهدی که وقت وعده آنان را بپیچانی
محسن رضوانی/تهران
اللهم عجل الولیک الفرج
شبی را به خوابم بیا، نازنین!
دلم را پُر از بوی خورشید کن
بیا چشمه غصههای مرا
پُر از جوششِ شعر امید کن
بیا که جهان، زیر هر گام تو
پُر از رویش سبزهها میشود
دلِ آسمان، پُر زِ رنگین کمان
زمین، غرق ذکر خدا میشود
اللهم عجل الولیک الفرج
بیقرار تؤام و در دل تنگم گِلههاست
آه! بیتاب شدن عادت کم حوصلههاست
مثل عکس رُخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصلههاست
بیتو هر لحظه مرا، بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گُسل زلزلههاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟
دیدنت آرزوی روز و شب چلچلههاست
باز میپرسم از آن مسئلة دوری و عشق
و ظهور تو جواب همة مسألههاست
اللهم عجل الولیک الفرج
کسی میآید
کسی می آید از یک راه دور آهسته آهسته
شبی هم می کند زینجا عبور آهسته آهسته
غبار غربت از رخسار غمگین دور می سازد
و ما را می کند غرق سرور آهسته آهسته
دل دریایی ما را به دریا می برد روزی
به سان ماهی از جام بلور آهسته آهسته
ازین رخوت رهایی می دهد جانهای محزون را
درونها می شود پر شوق و شور آهسته آهسته
نسیم وحشت پاییز را قدری تحمل کن
بهار آید اگر باشی صبور آهسته آهسته
کسی می آید و می گیرد احساس خدایی را
ز انسانهای سرشار از غرور آهسته آهسته
فنا می گردد این تاریکی و محنت ز دنیامان
ز هر سو می دمد صدگونه نور آهسته آهسته
به سر میآید این دوران تلخ انتظار آخر
و ناجی می کند اینجا ظهور آهسته آهسته
ز الطاف خداوندی حضورش را تمنا کن
که او مردانه می یابد حضور آهسته آهسته
اللهم عجل الولیک الفرج
مولای مهربان غزل های من، سلام!
سمت زلال اشک من آقای من سلام
…………………………………..
سلام بر خـــدای بزرگ و مهربان
سلام بر خانواده نبوت
سلام و درود بر درخشنده ترین ستارگان آسمان رسالت و وحی
سلام بر زیباترین و خوش بو ترین گل گلزار هستی محبوب دل عاشقان مهدي موعود(عج)
سلام بر آنهایی که عاشقانه و خالصانه منتظر ظهورند.
سلام بر عاشقاني كه در فراق یار در کوچه پس کوچه های تنهایی سر به دیوار انتظار نهاده اند و چشم به راه نیم نگاه مهدی فاطمه اند…
***
مژده اي دل که شب نيمه شعبان آمد
بر تن مرده و بي جان جهان جان آمد
بانگ تکبير نگردرهمه عالم بر پاست
همه گويند مگر جلوه يزدان آمد
اززمين نوربه بالا رود امشب زيرا
نور خورشيد امامت همه تابان آمد
قائم آل محمد (عج)گل گلزار رسول
حجه بن الحسن (عج)آن مظهر ايمان آمد
اللهم عجل الولیک الفرج
ولی پدر ...
یاد آمدم که در دل شب ها هزار بار
دست نوازشم به سر و رو کشیده بود
از خود برون شدم به تماشای روی او
کی لذت وصال بدین حد رسیده بود
چون محو شد خیال پدر از نظر مرا
اشکی به روی گونه زردم چکیده بود
(سهراب سپهری)
پدرم
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشه ای بود که شد باعث ویرانی من
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگ ، گرگ تو شد ، ای یوسف کنعانی من
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی
خاک ، زندان تو گشت ، ای مه زندانی من
از ندانستن من ، دزد قضا آگه بود
چو تو را برد ، بخندید به نادانی من
آن که در زیر زمین ، داد سر و سامانت
کاش می خورد غم بی سر و سامانی من
به سر خاک تو رفتم ، خط پاکش خواندم
آه از این خط که نوشتند به پیشانی من
رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی
بی تو در ظلمتم ، ای دیده ی نورانی من
بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند
قدمی رنجه کن از مهر ، به مهمانی من
صفحه ی روی ز انظار ، نهان می دارم
تا نخوانند بر این صفحه ، پریشانی من
دهر ، بسیار چو من سر به گریبان دیده است
چه تفاوت کندش ، سر به گریبانی من
عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری
غم تنهایی و مهجوری و حیرانی من
گل و ریحان کدامین چمنت بنمودند
من که قدر گهر پاک تو می دانستم
ز چه مفقود شدی ، ای گهر کانی من
من که آب تو ز سرچشمه ی دل می دادم
آب و رنگت چه شد ، ای لاله ی نعمانی من
من یکی مرغ غزل خوان تو بودم ، چه فتاد
که دگر گوش نداری به نوا خوانی من
گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم
ای عجب ، بعد تو با کیست نگهبانی من !
(پروین اعتصامی)
یاامام علی (علیه السلام )
ا بر شد از نيام فلق برق خنجرش
برچيد شب ز دشت و دمن، تيغ چادرش
بر تارك ستيغ بر آمد شعاع صبح
چونان پر خروس ز سيمينه مغفرش
موجى بر آمد از ز بر كوه زرفشان
پاشيد بر كران افق زرّ احمرش
جيب افق، زرنگ شفق لاله گونه شد
بر آن نثار آمده بس درّ و گوهرش
نقّاش صنع از قلم زرنگار ريخت
شنگرف سوده در خط ديباج اخضرش
مشّاطه سحر به دو صد رنگ دلپذير
آراست باغ و راغ بدست فسونگرش
پيك نسيم سر خوش و دلكش وزيد و داشت
داروى جان ز رائحه مشك و عنبرش
آهسته پر كشيد به آغوش شاخسار
تا كودك شكوفه نلغزد ز بسترش
وا كرد چشم نرگس شهلا به بوسهاى
گلخنده زد ز عاطفت مهر پرورش
خورشيد كم كم از افق دشتهاى دور
بر شد چنانكه كوه و دمن شد مسخّرش
پرتو فشاند بر سر هر كاخ و كومهاى
آفاق زنده گشت ز چهر منوّرش
بر زد علم به پهنه گسترده زمين
تسليم شد كران به كران در برابرش
تا بسترد ز روى زمين زنگ تيرگى
صد آبشار نور فرو ريخت بر سرش
تا چهر باختر برهد از ظلام شب
قنديل آفتاب بر آمد ز خاورش
ظلمت زدوده گشت ز سيماى روشنش
دهشت ربوده گشت ز رخسار عنبرش
آمد فراز مكّه و تا نقش كعبه ديد
انبوه زر فشانده به هر كوى و معبرش
بيدار گشت مكّه، ديارى كه سالها
بد خفته و نبود به سر ذوق ديگرش
بگشوده گشت پنجرهها يك بيك بصبح
تا نور آفتاب بتابد به منظرش
خلقى برون شد از در هر آشيانهاى
هر كس به كار سازى رزق مقدّرش
آن يك به كوى آمد و آن يك به كارگاه
آن يك به ذوق آمد و آن يك به متجرش
جمعى روان شدند سوى كعبه كز نياز
بوسند خاك پايگه آسمان فرش
بد كعبه در ميانه آن شهر يادگار
از دوره خليل و سماعيل و هاجرش
با چار ركن مهم استاده سرفراز
حصنى كه هست قائمه هفت كشورش
گوئى به انتظار كسى بود آن سراى
تا آيد و چو جان بنشاند به مصدرش
ناگه در آن حريم مهين بانوئى كريم
پيدا شد و كرامت پيدا ز منظرش
او بانوئى ز جمله نكويان دهر بود
ناديده چشم عالم از آن نكوترش
حجب و وقار بود بر اندام زينتش
قدس و عفاف بود به رخسار زيورش
اندر قريش پاك زنى بود مردوار
بو طالب بزرگ پسنديده شوهرش
از خاندان هاشم و زدوده خليل
زيبنده بانوئى و برازنده همسرش
مىخواست كردگار كزين خاندان پاك
نخلى بر آورد شرف و مردمى برش
مىخواست كردگار كزين زوج مهر زاد
طفلى به عرصه آرد تابنده اخترش
مىخواست كردگار كزين دودمان پاك
مردى بپاى دارد چون كوه پيكرش
مىخواست كردگار فرازنده مهترى
كزان به روزگار نجويند بهترش
مىخواست كردگار كه ميراث عدل و داد
بخشد به داده خواهترين دادگسترش
مىخواست كردگار ز دامان فاطمه
زوجى براى فاطمه بانوى محشرش
مىخواست كردگار يكى بحر گسترد
تا موج خيزد از دل در خون شناورش
مىخواست كردگار بر آرد برادرى
آب آور برادر و غمخوار خواهرش
مىخواست كردگار يكى خواهر آورد
تا بر كشد به دوش لواى برادرش
مىخواست كردگار كه در دشت كربلا
گلبوتهها ببيند و گلهاى پر پرش
مىخواست كردگار يكى طرفه قهرمان
تا جاودانه باشد يار پيمبرش
بازو چو بر گشايد بر بازوى ستم
بازوى او گشايد با روى چنبرش
اندر مصاف كفر چو شمشير بركشد
بنيان كفر بر كند و عمر و عنترش
و اندر بر جماعت مسكين و دردمند
سيلاب اشك بارد از ديده ترش
گاهى يتيم را بنوازد چونان پدر
گاهى صغير را به عطوفت چو مادرش
زهرى به كام دشمن و شهدى بكام دوست
كاين طرفه را بنام بخوانند حيدرش
طفلى چنان كه قافيه سازان روزگار
واماندهاند در بر طبع سخنورش
طفلى چنانكه ديده بينندگان نديد
مانند او به عرصه محراب و منبرش
طفلى چنانكه رايت اسلام از او بلند
كوتاه دست ظلم ز عزم توانگرش
توفنده همچو رعد به پيكار دشمنان
لرزنده همچو بيد به نزديك داورش
دستيش بهر كوشش و هنگامه و نبرد
دستى پى حمايت مظلوم و مضطرش
دستيش بهر بخشش و انفاق و التيام
و ز بهر انتقام برون دست ديگرش
دستيش بهر چاره و درمان دردمند
دست دگر به قبضه شمشير و خنجرش
دستى به پايمردى از پافتادگان
دستى به پاسدارى اسلام و دفترش
دستيش بر پرستش و پيمان و پاس حق
دستيش بر ستيزش بتخواه و بتگرش
دستى بسوى خالق و دستى بسوى خلق
دستى پى نوازش و دستى به كيفرش
دستى بسوى تيره گردنكشان دراز
دستى بسوى ميثم و عمّار و بوذرش
با اين دو دست و بازوى مردانه
ديگر كراست نام يد اللّه فراخورش
چشمش بدان سراى كه تا صاحب سراى
آيد به پيشباز و بخواند به محضرش
آن روز ميهمان خدا بود فاطمه
يا للعجب كه خانه فرو بسته بد درش
او را وديعهاى ز خدا بود در مشيم
مىخواست تا وديعه نهد در برابرش
لختى به انتظار به گرد حرم گذشت
سوزنده از شراره آزرم پيكرش
ناگه ز سوى خانه يكى ايزدى خروش
بنواخت گوش خلق ز مضراب تندرش
پهلو شكافت خانه و شد معبرى پديد
خانه خداى، فاطمه را خواند در برش
و آنگه بهم بر آمد آن سهمگين شكاف
آنسان كه هيچ ديده نيارست باورش
بعد از سه روز باز پديد آمد آن شكاف
چونان صدف ز سينه بر او درّ گوهرش
بنهاد گام فاطمه بيرون از آن سراى
شادان ز ميزبانى دادار اكبرش
اندر مطاف خانه بديدند جمله خلق
طفلى چو ماهپاره در آغوش مادرش
طفلى چنانكه مادر هستى نپرورد
ديگر چو او به دايره مرد پرورش
طفلى چنانكه خامه صورتگر خيال
آنسان كه نقش اوست نيارد مصوّرش
خواهم مديح گفتن فرزند كعبه را
باشد كه را مديح يد اللّه ميسرش
آنرا كه زيب قامت او «هل اتى» بود
آنرا كه هست افسر «لولاك» بر سرش
آنرا كه در مجاهدت و طاعت و سخى
ايزد ستوده است به قرآن مكرّرش
آنرا كه گر نزاد همى مادر زمان
هستى عقيم بود ز پورى دلاورش
آنرا كه تا نهال مساوات بر دهد
آتش نهاد در كف اعمى برادرش
من چون مديح گويم آنرا كه در نبرد
مردان روزگار بخواندند صفدرش
من چون مديح گويم آنرا كه در نماز
بخشود بر فقير نگين به آورش
من چون مديح گويم آنرا كه مصطفى
بگزيد بهر فاطمه شايسته دخترش
من چون مديح گويم آن يكّه مرد را
كز رزم بر نتافت عنان تك آورش
من چون مديح گويم آنرا كه در غدير
بنشاند كردگار بجاى پيمبرش
گويندگان سرودهاند بسيار جامهها
از من چنان نيايد ستودن ايدرش
من اين سخن سرودم و شرمندهام ز خويش
كز قطره كمترم بر پهناى كوثرش
باشد كه در شمار مرا توشه آورد
يك ذره از غبار قدمهاى قنبرش
گفتم من اين قصيده به معيار آنكه گفت
عرش کبریایی
علی نجوای عرش کبریایی
علی مولود بیت ا…اعلی
علی آیینه ای از حق زمعنی
علی قربانی محراب خونین
علی میزان حق،مثقال توزین
علی مولای درویشان بی کس
علی روحی زانفاس مقدس
علی ذکر و دعای هرملائک
علی ره توشه عرفان سالک
علی وصف کمالات پیمبر
علی را دخت احمد گشته همسر
علی همراه خود دارد سه گوهر
علی دارد حسن همراه کوثر
علی دارد حسینی نور عینی
علی سلطان وچون او کس نبینی
علی غمخوار ودمساز یتیمان
علی مرحم به دلهای پریشان
علی شافی به غوغای قیامت
علی مبعوث حق ،نور ولایت
علی قرآن ناطق خصم هر خس
علی تفسیر قرآن و سخن بس
روز پدر
نا به نوشته مورخين، امام على(ع) در روز جمعه 13 رجب سال سىام عام الفيل و در خانهی خدا متولد شدند. پدر آن حضرت ابوطالب فرزند عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف (عموی پيامبر(ص)) و مادرش هم فاطمه دختر اسد بن هاشم بود. بنابراين امام على(ع) از هر دو طرف هاشمى نسب است. مادر اين حضرت، خداپرست بوده و با دين حنيف ابراهيم زندگى میكرد و پيوسته به درگاه خدا مناجات كرده و تقاضا مینمود كه وضع اين حمل را بر او آسان گرداند. فاطمه بنت اسد، مادر امير المؤمنين(ع)، در حالي كه هنگام تولد فرزندش فرا رسيده بود به زيارت خانهی خدا رفت و گفت: “خدايا من به تو و به آن چه از رسولان و كتابها از جانب تو آمدهاند ايمان دارم و سخن جدم ابراهيم خليل را تصديق میكنم و اوست كه اين بيت عتيق را بنا نهاده است. به حق آن كه اين خانه را ساخته و به حق مولودى كه در شكم من است ولادت او را بر من آسان گردان” در اين هنگام به فرمان خدا، ديوارهای خانهی خدا (كعبه) شكافت و فاطمه به درون خانه رفت و ديوار به هم بر آمد. فاطمه پس از سه روز بيرون آمد و در حالی كه اميرالمؤمنين(ع) را در بغل داشت، گفت من به خانه خدا وارد شدم و از ميوههاى بهشتى و بار و برگ آنها خوردم و چون خواستم بيرون آيم هاتفى ندا كرد: “اى فاطمه نام او را على بگذار كه او على است و خداوند على الاعلى میفرمايد من نام او را از نام خود گرفتم و به ادب خود تأديباش كردم و او را به غامض علم خود آگاه گردانيدم و اوست كه بتها را در خانه من میشكند و اوست كه در بام خانهام اذان میگويد و مرا تقديس و پرستش مینمايد. خوشا بر كسی كه او را دوست داشته باشد و فرمانش را اطاعت كند و واى بر كسى كه با او دشمنی كرده و از او نافرمانی كند.” و چنين افتخاري منحصر به فردى كه براى على(ع) در اثر ولادت در درون كعبه حاصل شده است براي احدى از عموم افراد بشر به دست نيامده است. در بعضى روايات آمده است كه فاطمه بنت اسد پس از وضع حمل (پيش از آن كه به دستور نداى غيبى، نام علی را برای آن حضرت برگزيند) نام وی را حيدر انتخاب كرده بود؛ و چون نام آن حضرت على گذاشته شد، “حيدر” يكی از القاب آن حضرت گرديد. از ديگر القاب مشهور آن حضرت ” اسدالله، مرتضى، اميرالمؤمنين و اخو رسولالله” بوده و كنيههای ايشان نيز “ابوالحسن و ابوتراب” است. همچنين فاطمه بنت اسد براى رسول اكرم(ص) نيز به منزلهی مادر بوده و از اولين گروهى است كه به آن حضرت ايمان آورد و به مدينه مهاجرت نمود و هنگام وفاتش نبى اكرم(ص)، پيراهن خود را براى كفن او اختصاص داد و بر جنازهاش نماز خواند و خود در قبر او قرار گرفت تا وى از فشار قبر آسوده گردد و او را تلقين فرمود و دعا نمود. |
یا مهدی عجل الولیک الفرج
یا علی
شعر امامت
جشن ولادت علی(ع) آن میر صفدر است
زوجی برای فاطمه حق آفریده است
این زادروز همسر زهرای اطهر است . . .
.
.
.
هر کس که شود داخل حصن حیدر
ایمن بود از عذاب روز محشر
جز مهر علی و آل چیزی نبود
سرمایه ی طوبا و بهشت و کوثر
میلاد امام علی(ع) مبارک باد . . .
.
.
.
ذکر من، تسبیح من، ورد زبان من علی است
جان من، جانان من، روح و روان من علی لست
تا علی (ع) دارم ندارم کار با غیر علی
شکر لله حاصل عمر گران من علی است . . .
بقیه در ادامه مطلب
سرچشمه ی عشق با علی آمده است
گل کرده بهشت تا علی آمده است
شد کعبه حرمخانه میلاد علی(ع)
کز کعبه صدای یا علی آمده است
.
.
.
میلاد امام علی (ع) آغازگر اشاعه عدالت
و مردانگی و معرف والاترین الگوی شهامت و دیانت
بر عاشقانش مبارک باد . . .
.
.
.
میلاد مظهر علم و عزت و عدالت و سخاوت و شجاعت
اسد الله الغالب، علی بن ابیطالب(ع)، مبارک باد
شعر ولایت
عشق علي( ع )
باز پيچيده به هر كوي و مكان بوي علي (ع)
هر دل غمزده ای آمده در کوی علی (ع)
حوريانـي ز بهــشت آمـده در ميــلادش
خانه ی كعبـه منوّر شـده از روي علي( ع)
فاطمـه بنت اسـد مـادر آن شيـر خـدا
فاطمه بنت نبی،همسر دلجوی علی(ع)
عارفـان جلـوه حق را ز كجـا مي طلبند
گو تماشـا بكنند از گُل خوشبـوي علي( ع)
هيـچ آييـنه جمـال ازلـي را ننمـود
بهتر از معرفت و سیرت نیکوی علی (ع)
در شـب كفـر و ستم دين خـدا پا نگـرفت
مگر از نور دل و قوت بازوی علی(ع)
يارب از دسـت علـي كوثر لبريـزم بخـش
تا ببوسم ز صفا دست علي روي علي ( ع)
آنكه عمـري به گناه و غم و غفلـت گذراند
امشب از عشق علي گشته ثناگوي علـي( ع)
میلاد با سعادت امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابیطالب(ع) و روز گرامی پدر بر شیعیان و همه مسلمانان و آزادگان جهان مبارک باد .
فرشته مهربان
دريا غريق مرحمت بي كران تو هفت آسمان تجلي رنگين كمان تو خورشيد ناز مي كشد از ذرهاي خاك آنجا كه صبح مي گذرد كاروان تو صدها فرشته بال نهادند بر زمين تا دامن خديجه شود ميزبان تو بهتر شد آن زنان قريشي نيامدند حوا و مريم اند پرستار جان تو بر قلبهاي خسته ما هم نزول كن اي جبرئيل تا به سحر هم زبان تو يك شاخه ياس در دل مجروح كاشتيم تنها به احترام مزار نهان تو در بارش است رحمت بي حد ابر تو پنهان شده است مثل شب قدر قبر تو تسبيح تو كه تربت حمزه به قاب داشت در سينه اش شميم دعاهاي ناب داشت از كور نيز وقت سخن رو گرفته اي هر چند چهره تو ز نور احتجاب داشت در شكر روز ه ا ي كه در سه افطار با تو بود دستت براي خواهش سائل جواب داشت جسمت نخواست رخت عروسي به تن كند از بسكه از بساط جهان اجتناب داشت با عطر يازده سحر اين باغ آشنا ست هر چند عمر مادر گلها شتاب داشت بيتي به شعر صائب تبريزي آمده است آن شاعري كه طبع روان همچو آب داشت ((چون صبح زندگاني روشندلان دمي است آن هم دمي كه با عث احياي عالمي است )) اي جلوه شكوه و جلال پيمبري تو حجت هميشه به آل پيمبري قد راست كرده بود و تنومند مانده بود از آب چشمه ي تو نهال پيمبري آنجا كه بحث كيفيت عرش مي شود جز سينه ی تو نيست مثال پيمبري مرهم به زخم هاي احد بيشتر بنه تو با خبر هميشه ز حال پيمبري كمتر به سينه جاي بده بوسه ي نبي جاري شده است اشك زلال پيمبري اين لحظه هاي اخر از احمد جدا مباش اسوده نيست بي تو خيال پيمبري قدري صبور باش بهشت دل نبي تو زود مي رسي به وصال پيمبري چون تو تمام آينه خلق احمدي هر روز روز تو ست به سال پيمبري ايام شادماني و روز ولادت است هنگام شاد بودن و وقت عبادت است در مصحف خداي تعالي نوشته بود اين نور با طهور ولايت سر شته بود پيش از شروع خلقت اين خاك و آسمان اين دانه را به مزرعه عرش كشته بود از بسكه بود دست توسل به سمت تو هر گوشه اي ز چادر تو رشته رشته بود چندي به التماس زمين كرده اي نزول اين آخرين مسافرت يك فرشته بود عالم هنوز طعم محبت به جان نداشت حب تو در صحيفه مومن نوشته بود ما را ببخش مدح تو كوثر نداشتيم ما غير چند واژه ابتر نداشتيم هر دختري كه ام امامت نمي شود يا مادر پيمبر رحمت نمي شود در مجمع خلايق حق فاطمه يكي است اين وحدت است شامل كثرت نمي شود آنجا كه پاي كفو علي هست در ميان هر دختري كه لايق وصلت نمي شود از اينكه آب مهريه ات بود روشن است هر خانه اي كه خانه رحمت نمي شود فردا بيا كه باز قيامت بپا كني اي بانويي كه بي تو قيامت نمي شود با اشتياق سمت صراط آوريد رو زهرا بدون برگ شفاعت نمي شود اين سينه باز حال و هواي مدينه خواست يا رب دعاي كيست اجابت نمي شود آخر مدينه راز پس پرده داشته است آخر مدينه يار سفر كرده داشته است لطف مدام حضرت ياسين به دست توست آري دعا به دست تو آمين به دست توست آنجا كه سينه در تب اندوه سوخته است آرامش دوباره وتسكين به دست توست پير خمين جلوه ي فرزندي ي تو داشت يعني كه عزت و شرف دين به دست توست آنجا كه ابر فتنه گري سايه گسترد نابودي تمام شياطين به دست توست اسلام با دعاي تو پيروز مي شود آري كليد فتح فلسطين به دست توست اين انقلاب جلوه اي از كوثر تو بود بر روح تو سلام خدا و دو صد درود
سروده جواد محمد زماني
الهم عجل الولیک الفرج
*****شعر امام زمان******
«شعر امام زمان»
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پیش طبیب آمدهام، درد میکشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که این گره ها وا شود همین!
اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمیکنم
حق میدهم که بنده دنیا کنی مرا
من، سالهاست میوه ی خوبی ندادهام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا
آقا برای تو نه ! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم ؛ تو آینهای گم نمیشوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانهات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا
*علی اکبر لطیفیان*
یا اباصالح عج
«شعر امام زمان»
اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري
کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟
چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي
اي آنکه در حجابت درياي نور داري
من غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟
برعکس چشمهايم چشمي صبور داري
از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما
کوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟
در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويت
کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟
*****شعر امام زمان******
«شعر امام زمان»
از ميان اشک ها خنديده مي آيد کسي
خواب بيداري ما را ديده مي آيد کسي
با ترنم با ترانه با سروش سبز آب
از گلوي بيشه خشکيده مي آيد کسي
مثل عطر تازه تک جنگل باران زده
در سلام بادها پيچيده مي آيد کسي
کهکشاني از پرستو در پناهش پرفشان
آسمان در آسمان کوچيده مي آيد کسي
خواب ديدم , خواب ديده در خيالي ديده اند
از شب ما روز را پرسيده مي آيد کسي
*****شعر امام زمان******
یا فاطمه سلام الله علیها
الهم عجل الولیک الفرج
یا
دیگر آن خندهی زیبا به لب مولا نیست
همه هستند ولی هیچ کسی زهرا نیست
قطرهی اشک علی تا به ته چاه رسید
چاه فهمید که کسی همچو علی تنها نیست
شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد
یا فاطمه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ ﴿١﴾ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ ﴿٢﴾ إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الأبْتَرُ ﴿٣﴾
این شبها علی بر بالین فاطمه می نشیند
بغض می کند از اینکه امشب شاید شب آخر باشد
بغض می کند از کبودی ماه
علی تا صبح نمی خوابد
با هر گردش فاطمه در بستر هزار بار میمیرد
می گوید فاطمه جان، ببین می توانی بمانی ؛ بمان!
پس چه شد با علی همسفر ماندنت؟
دری بساز برایم ز چوب های نسوز
دری که دیرتر آتش بگیرد ای نجار
دری به عرض من و جبرئیل و یک تابوت
دری به طول قد و قامت خم عمار
در انتها ، سر هر میخ تیز را کج کن
مهم تر از همه این است؟! خاطرت بسپار یا زهرا (س)
شعر علیرضا قزوه برای امام زمان(عج)
سرم را می زنم از بی کسی گاهی به درگاهی
نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی
اگر زاد رهی دارم همین اندوه و فریاد است
“نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی”
غروبی را تداعی می کنم با شوق دیدارش
تماشا می کنم عطر تنش را هر سحرگاهی
دلم یک بار بویش را زیارت کرد… این یعنی
نمی خواهد گدایی را براند از درش شاهی
نمی خواهم که برگردد ورق، ابلیس برگردد
دعای دست می گویی، چرا چیزی نمی خواهی؟
از این سرگشتگی سمت تو پارو می زنم مولا!
از این گم بودگی سوی تو پیدا می کنم راهی
به طبع طوطیان هند عادت کرده ام ، هندو
همه شب رام رامی گفت و من الله اللهی
هلال نیمه ی شعبان رسید و داغ دل نو شد
دعای آل یاسین خوانده ام با شعر کوتاهی
اگر عصری ست یا صبحی تو آن عصری تو آن صبحی
اگر مهری ست یا ماهی تو آن مهری تو آن ماهی
دل مصر و یمن خون شد ز مکر نابرادرها
یقین دارم که تو آن یوسف افتاده در چاهی
شعر سعید بیابانکی برای امام زمان(عج)
خدا کند که بهار رسیدنش برسد
شب تولد چشمان روشنش برسد
چو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد
هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ
که آن انارترین روز چیدنش برسد
چه سالها که درین دشت ، خوشه چین ماندم
که دست خالی شوقم به خرمنش برسد
بر این مشام و بر این جان چه میشود یارب!
نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد
خدای من دل چشم انتظار من تا چند
به دور دست فلک بانگ شیونش برسد؟
چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن؟
خدا کند که از آن دور توسنش برسد
شعر نغمه مستشار نظامی برای امام زمان(عج)
من را نمی شناخت کسی اینجا، گم نامم و به نام تو می نازم
شادم که مثل عده معدودی،شعری برای نام نمی سازم
شعرم برای توست شعاری نیست،کشتی برای موج سواری نیست
باور مکن که دل به زمین دادم،وقتی تویی بهانه پروازم
هر جا که نام نامی تو آنجاست،قلبم بهانه غزلی دارد
این سوز ریشه ای ازلی دارد،پس با غم عزیز تو دمسازم
شعرم اگر چه هیچ نمی ارزد،سوزانده است نام و نشانم را
می سوزم و به هیزم ابیاتم،بیتی به عشق شعله می اندازم
یا صاحب الزمان و زمین موعود،دانای هرکه آمد و هر چه بود
گم نامم و تویی تو،که می دانی،تنها به نام سبز تو می نازم
سلام ای محمد
سلام ای محمد
که چشمه ی حیاتی
تو ساحل امیدی
تو کشتی نجاتی
چو باغ سبز ایمان
پر از گل و سروری
پیام تو حقیقت
تو شهر علم نوری
غروب ظلم و جوری
بهار عدل و دادی
فروغ شبهای تار
نوید صبح شادی
تو گوهری یگانه
ز گنج کردگاری
تو آخرین نشانی
ز راه رستگاری
بر آسمان قلبم
نشانده ام تا ابر
ستاره ای درخشان
به یادت ای محمد…
.
یا مهدی
آقا اجازه! اين دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف ديگران
آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان
ديگر نمي دهد به دلم روي خوش نشان!
قصدم گلايه نيست، اجازه! نه به خدا!
اصلا به اين نوشته بگوييد «داستان»
من خسته ام از آتش و از خاک، از زمين
از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!
آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کوير
باران بيار و باز بباران از آسمان
- اهل بهشت يا که جهنم؟ خودت بگو!
- آقا اجازه! ما که نه در اين و نه در آن!
«يک پاي در جهنم و يک پاي در بهشت»
يا زير دستهاي نجيب تو در امان!
آقا اجازه!……………………….
…………………………………!
باشد! صبور مي شوم اما تو لااقل
دستي براي من بده از دورها تکان…
آقا اجازه خسته ام از اينهمه فريب!
آقا اجازه! خسته ام از اين همه فريب،
از هاي و هوي مردم اين شهر نا نجيب.
آقا اجازه! پنجره ها سنگ گشته اند،
ديوارهاي سنگي از کوچه بي نصيب.
آقا اجازه! باز به من طعنه مي زنند
عاشق نديده هاي پر از نفرت رقيب.
«شيرين»ي وجود مرا «تلخ» مي کنند
«فرهاد»هاي کينه پرست پر از فريب!
آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود،
«آدم» نمي شويم! بيا: ماجراي «سيب»!
باشد! سکوت مي کنم اما خودت ببين..!
آقا اجازه! منتظرند اينهمه غريب….
خدا کند که بیایی
:::::…دیگه بسته…::::::::::::::
مهدی غریب و بی کس است
جان مولا معصیت دیگر بس است
ماز خود مولای خود را رانده ایم
از امام خویش غافل مانده ایم
از دعا بهر فرج غافل شدیم
سخت مشغول ره باطل شدیم
مجنون شدم
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پیش طبیب آمدهام، درد میکشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که این گره ها وا شود همین!
اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمیکنم
حق میدهم که بنده دنیا کنی مرا
من، سالهاست میوه ی خوبی ندادهام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا
آقا برای تو نه ! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم ؛ تو آینهای گم نمیشوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانهات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا
آقا اجازه
آقا اجازه! اين دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف ديگران
آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان
ديگر نمي دهد به دلم روي خوش نشان!
قصدم گلايه نيست، اجازه! نه به خدا!
اصلا به اين نوشته بگوييد «داستان»
من خسته ام از آتش و از خاک، از زمين
از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!
آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کوير
باران بيار و باز بباران از آسمان
- اهل بهشت يا که جهنم؟ خودت بگو!
- آقا اجازه! ما که نه در اين و نه در آن!
«يک پاي در جهنم و يک پاي در بهشت»
يا زير دستهاي نجيب تو در امان!
آقا اجازه!……………………….
…………………………………!
باشد! صبور مي شوم اما تو لااقل
دستي براي من بده از دورها تکان…
آقا اجازه خسته ام از اينهمه فريب!
آقا اجازه! خسته ام از اين همه فريب،
از هاي و هوي مردم اين شهر نا نجيب.
آقا اجازه! پنجره ها سنگ گشته اند،
ديوارهاي سنگي از کوچه بي نصيب.
آقا اجازه! باز به من طعنه مي زنند
عاشق نديده هاي پر از نفرت رقيب.
«شيرين»ي وجود مرا «تلخ» مي کنند
«فرهاد»هاي کينه پرست پر از فريب!
آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود،
«آدم» نمي شويم! بيا: ماجراي «سيب»!
باشد! سکوت مي کنم اما خودت ببين..!
آقا اجازه! منتظرند اينهمه غريب….
بیا..
باز بیا باز بیا دلبر طناز بیا
دور مرو دیر مرو خسته مشو باز بیا
راحت جانم همه تو تاب و توانم همه تو
راز نهانم همه تو همدم و همراز بیا
چشم و دلم خانه تو دل همه دیوانه ی تو
مست ز پیمانه تو مست سرانداز بیا
نور چراغم همه تو حسرت و داغم همه تو
جلوه ی باغم همه تو سرو سرافراز بیا
شعر تویی شور تویی نام تویی نور تویی
خنده تویی سور تویی با دف و آواز بیا
عود منم رود منم درد منم دود منم